فقدان رهبری در میان تجددخواهان شعر
نیما یوشیج در سال ۱۳۰۷ پس از چند سال کوشش برای تجددخواهی در شعر به شمال برمیگردد
مرتضی کاردر
در روایت موازی سنتگرایان و تجددطلبان شعر در قرن چهاردهم هنوز ذکر نیما نرفته است، جز مختصری ذیل ذکر میرزاده عشقی. میرزاده عشقی و تقی رفعت رهبران تجدد در ادبیاتاند. پس از خودکشی تقی رفعت و ترور میرزاده عشقی، در حرکت تجددخواهان در شعر وقفه میافتد.
در نگاهی کلانتر، شور و شوق تجددخواهی که در سالهای مشروطه فراگیر شده است، پس از استبداد صغیر و کودتای اسفند ۱۲۹۹ و سرکوب جنبشهای تجددخواهانانه سیاسی مثل قیام میرزاکوچکخوان و شیخ محمد خیابانی و بعد تأسیس حکومت پهلوی و اقتدار حکومت و استبداد سالهای بعد و تعطیلی بسیاری از روزنامهها به یأس و ناامیدی تبدیل میشود.
اگر تقی رفعت و میرزاده عشقی میماندند شاید تجددخواهی در شعر فارسی شتاب بیشتری میگرفت. اما پس از مرگ 2 رهبر تجددخواهی سیاسی و ادبی و پراکنده شدن دیگرانی مثل ابوالقاسم لاهوتی کسی نیست که بتواند رهبری تجددخواهان را در حوزه شعر به عهده بگیرد.
و اما بعد، علی اسفندیاری که نیما یوشیج سالهای آینده است، در سال ۱۳۰۰، زمانی که ۲۴ سال بیشتر ندارد، نخستین مجموعه شعر خود «قصه رنگپریده، خون سرد» را منتشر میکند. کتاب بیشتر اعلان حضور نیما در مقام شاعر است ولی او در کتاب سیصفحهای خود هنوز چیز چشمگیری برای ارائه ندارد.
نیما پس از انتشار «ای شب» در سال ۱۳۰۱ در «نوبهار» که روزنامه محمدتقی بهار، شاعر سنتگرای سالهای تجدد است، به سراغ روزنامه «قرن بیستم» میرزاده عشقی در اردوگاه تجددخواهان میرود و «افسانه» را آنجا منتشر میکند.
در همه تاریخهای شعر نوی فارسی و روایتهای گوناگون حیات ادبی نیما، افسانه را نقطه آغاز تحول در شعر فارسی میدانند. افسانه آغاز راه حرکت نیما در شعر نو است اما واقعیتهای جامعه ادبی چیز دیگری است. راه نیما از آغاز برای خود او معلوم است. از مقدمهای که نیما بر افسانه نوشته معلوم است که میداند قرار است در شعر چه کار کند. اما افسانهای که در چند قسمت در قرن بیستم منتشر شده، هنوز آنقدر تأثیرگذار نیست که تحولی در ادبیات ایجاد کند. علاوه بر این، نیمای جوان کسی نیست که به عنوان رهبر تجددخواهان ادبی پذیرفته شود.
نیما در سال ۱۳۰۵ «خانواده سرباز» را منتشر میکند و در مقدمه کتاب مینویسد: «چیزهایی که قابل تحسین و توجه عموم میشوند اغلب اینطور اتفاق افتاده است که روز قبل بالعموم آنها را رد و تکذیب کردهاند. شعرهای این کتاب از آن قبیل چیزهاست». به قول شمس لنگرودی در کتاب ارجمند و دورانساز «تاریخ تحلیلی شعر نو»: «اعتمادبه نفس نیما تکاندهنده است». اما در غیاب عشقی و رفعت کسی او را جدی نمیگیرد، جز خودش.
پس در سال ۱۳۰۷، نیما به همراه همسر خود عالیه، از تهران به شمال میرود. فرزند روستاهای ییلاقی مازندران پس از درس خواندن در سنلویی و آشنایی با ادبیات فرانسه و کوششهایی در تجدد در شعر فارسی و ازدواج بار دیگر به زادگاه خود برمیگردد. آنچه نیما را به شمال میکشاند نه فقط اقتضای شغل معلمی همسر، بلکه جفا و بیتوجهی زمانه است. چند سالی تا آغاز واقعی نیما مانده است.