زیباییشناسی دورریختنیها
خردهریزهایی از زندگی و نقاشی در گفتوگو با واحد خاکدان
مرتضی کاردر_روزنامه نگار
اشیاء ساده، خردهریزها، چیزهایی که دورریختنی بهنظر میرسند، در بوم نقاشی کنار هم مینشینند. رنگهایی سیر، رنگهایی غلیظ، رنگهایی مکدر بومها را پر کردهاند. نتیجه کار، نقاشیهایی است که شبیه عکس بهنظر میرسند، ولی عکس نیستند، نقاشیهایی که از ترکیب اشیاء و رنگهای غریب حاصل شده و جهانی تازه خلق کردهاند. « واحد خاکدان» نزدیک به 50 سال است که شکل حرفهای نقاشی میکند. سالهای بسیاری را در آلمان گذرانده اما یکی از متفاوتترین نقاشان ایران است که بر بسیاری تأثیر گذاشته است. اگر واقعگرایی عکاسانه و فراواقعگرایی را یکی از گرایشهای اصلی نقاشی ایران در سالهای اخیر بدانیم، واحد خاکدان یکی از آغازگران چنین رویکردی در نقاشی امروز ایران است. او در عرصههای بینالمللی نیز نقاشی متفاوت و یگانه است که زبان و بیان ویژه خود را دارد.
آنچه میخوانید بخشهایی از گفتوگوی بلندی است با واحد خاکدان که مدتی پیش برای همشهری انجام شده و نخستینبار است که منتشر میشود.
نقاشی را دوباره یاد گرفتم
وقتی در سالهای 53و 54نمایشگاههای اولم را در گالری سیحون و قندریز گذاشتم، متوجه شدم هنرهای تجسمی که در تهران تولید میشود، منحصر به یک طبقه آریستوکرات و متمول جامعه تهرانی است و در شهرهای دیگر یا جاهای دورافتاده هیچ کارکردی ندارد. بعدها متوجه شدم همین رویه در هنر تمام کشورها و شهرهای دنیا حاکم است، علیالخصوص در هنرهای تجسمی که همیشه در خدمت طبقه خاصی است. اینها دلایلی بود که یکی دو سال در سالهای 55و 56نقاشی نکردم. بعد که دوباره مداد بهدست گرفتم، هدفم اصلا این نبود که کاری بکنم که برود در گالریهای شیک و لوکس و به فروش برود، هدفم این بود که نقاشی را دوباره یاد بگیرم. دوباره یاد گرفتن نقاشی این است که بتوانید آنچه را که اطراف خودتان میبینید، بازنمایی کنید.
پاپآرت همهچیز را به هم ریخت
زمانی که من هنرجوی هنرستان بودم، اوج نقاشی سقاخانه بود. نسل قبل از ما نقاشی مدرن را در ایران رواج داده بودند. آغاز کار حرفهای نسل ما همزمان بود با پیدایش پاپآرت در آمریکا. پاپ آرت همه معیارها و روابط و ضوابطی را که سقاخانهچیها به آن اعتقاد داشتند، کن فیکون کرد. اصلا کل مدرنیسم را کن فیکون کرد و همهچیز به هم ریخت. در واقع اصلا شروع پست مدرنیسم بود. پاپآرت کیفیت برخورد تماشاگر با اثر هنری تجسمی را به کل عوض کرد. پاپآرتیستها آمدند روی بومهای بزرگ و یک سری موضوعاتی که فکر میکنید باید عکس باشد، آن هم عکسهای بیهوده را نقاشی کردند. مثلا آمدند قالپاق یک فولکس واگن را کشیدند یا سوپرمارکتهای پیشپاافتاده در خیابان و امثالهم. در نگاه اول شما فکر میکردید عکس است، اما جلو که میرفتید متوجه میشدید که نقاشی است و اکثرا خیلی هم روی آن زحمت میکشیدند. نقطه عطفی بود در برگرداندن نوعی از واقعگرایی به نقاشی معاصر آن دوره. متعاقب پاپآرت فوتورئالیسم آمد که در حقیقت شاخهای بود از پاپآرت.
کولاژی از همه تاریخ هنر
خیلی از این اشیاء ناخودآگاه پیدا شدند. مثلاً عکسهای سیاه و سفید که در کارهای من میبینید، حربهای است برای اینکه ترکیببندیام را مستحکمتر کنم. جای خالیام را پر کنم. در عین حال، حس نوستالژیکی به تابلو میدهد که نمیشود از آن فرار کرد. پارچهها در کارهای من نقش اساسی دارند. پارچه پیشینه مفصلی در تاریخ نقاشی دارد. پارچههایی که از 30 سال پیش تا به امروز کشیدهام خیلی فرق کرده. پارچههایی که کشیدم خیلی کارواجو یا تیهپولو یا نقاشیهای باروک را تداعی میکند و به آنها نزدیکتر است تا نقاشیهای پاپآرت یا فوتورئالیستها.
در حقیقت نقاشیهای من کولاژی است از تمام خاطراتی که از تاریخ هنر برایم مانده است. در جاهایی با زندگی شخصی خودم، مرتبط است. گاهی عکسهایی که کشیدم از زندگی خانوادگی خودم استفاده کردم. اوایل کار آدم متوجه نیست که به کجا میرود. گذر زمان سبب ناپایداری اشیاء و آدمها میشود. دلبستن به آنها عبث است. این را بهنظرم هر بینندهای میتواند از کارهای من دریابد.
نمایندگان سندیکای هنـرمنـدان در ساختمان سندیکا، ۱۳۵۵
ایستاده از راست:مجتبی عربی (مدیر تولید)، زنده یاد عین الله صفوری (مدیر تولید)، زنده یاد رضا رخک (دستیار کارگردان).
نشسته از راست: محمود اسکوئی (گروه فنی)، زنده یاد حمید افشار (مدیر تولید)، زنده یاد محمود اقبالی پیراسته (مدیر تولید)، اصغر بیچاره (مدیر تولید)، زنده یاد ولی الله خاکدان (دکور)، زنده یاد حسین محسنی (مدیر تولید)، و صنعان کیانی (مدیر تولید).
خلاف جهت آب
کاری که من میکنم از نظری شنا در خلاف جهت آب است. شما الان مثلاً کلمه هنر ایرانی را در اینترنت جستوجو کنید. 80 درصد کارهای سقاخانه و خطاطی و... است. بنابراین، کاری که من میکنم از جهاتی ریسک هم دارد. محبوبیتی را که باید در محافل هنری داشته باشم، بهدست نیاوردهام، اما 40سال است کار خودم را کردهام و خوشبختانه مخاطبان خودم را داشتهام.
اشیائی که شیء نیستند
از بوم سفید وحشت زیادی دارم. بوم را با رنگ میپوشانم. با قلممویی نازک و خیلی دقیق شروع میکنم به خطکشی و طراحی. این خطکشیها زمینههایی ایجاد میکنند برای ساختن ترکیببندی.
مجموعهای از خطخطیهایی است که خودم هم کمتر متوجه میشوم چه کار میکنم. میخواهم ترکیببندی مستحکمی داشته باشم. بعد کارم را شروع میکنم.
اینطور نیست که یک میز بکشم و 2 تا تخم مرغ بکشم. به ندرت اتفاق میافتد. تابلوهایی به این شلوغی را نمیتوانید با برنامه شروع کنید. اکثراً خیلی انتزاعی شروع میشود. بدون برنامه. از لکههای رنگ و تاشها اشیاء خودم را بیرون میکشم. اگر لکهای نزدیک به مربع قرمزرنگ است میتوانم بگویم که این میتواند یک جعبه باشد.
بهخاطر همین در خیلی از کارهای من اشیائی را میبینیم که درست است شیئی را تداعی میکنند ولی در حقیقت شیء نیستند. یک لکه رنگی است که با سایهروشن تبدیل به یک شیء سهبعدی شده است.
مترسکها به جای سلاطین
مترسکها در کار من جدید هستند. 4-3 سال است که آمدهاند. داشتم فکر میکردم مطلوبترین چیزی که روی یک بوم عمودی میشود کشید که هم واقعگرا باشد و هم ذهنیت مرا برساند، چه میتواند باشد. در هر موزه دنیا بروید پر از تابلوهای عمودی بزرگ است از تصویر سلاطین و آدمهای متمول. یعنی تقریباً همه تابلوهای عمودی چنین تصویرهایی است. خیلی فکر کردم که من براساس ذهنیتهای خودم چه چیزی را میتوانم جایگزین آنها کنم که رسیدم به مترسکها.
کودکی پشت صحنه تئاتر
چند سال پیش در ایران نمایشگاه داشتم، خانمی که نقاش معروفی است آمده بود و به میگفت متوجه شدی اندرونیهایی که میکشی خیلی پرسپکتیو تئاتری دارد. درست میگفت. من در سنین خیلی کم در پشت صحنههای تئاتر بزرگ شدم. پدرم طراح دور تئاتر بود. پشت صحنه بودم و میدیدم که دکورها چطور ساخته میشود. در خاطرات پدرم هست که وقتی پرده باز میشد دکورها آنقدر چشمگیر بودند که اسماعیل مهرتاش میگفت 10 دقیقه صبر کنید دست زدن مردم برای دکور تمام شود بعد بازیگران بروند روی صحنه. به جز خود تئاتر، دکورها یک اتفاق استثنایی بود برای جامعه هنری و تماشاگران. ناگهان پرده کنار میرفت و میدیدند روی صحنه جنگل است یا قلعه یا قصر یا خانهای اشرافی. چیزهایی بود که آن زمان روی صحنه تئاتر به چشم ندیده بودند.
گلخانهای از خنزرپنزرها
خانه ما از نادر خانههایی بود در تهران که کتابخانه هنری داشت. انواع و اقسام کتابهای تاریخ هنر از نقاشی و مجسمهسازی و معماری همه را داشتیم. کتاب به زبان فارسی کم بود. اکثر این کتابها به زبان خارجی بودند. من در سنین خیلی کم این موهبت نصیبم شد که بتوانم عکسها و تصاویر کتاب را نگاه کنم. گلخانهای داشتیم که خیلی بزرگ بود و دیگر بهعنوان گلخانه استفاده نمیشد. تمام خنزر پنزرها و چیزهایی که از صحنههای تئاتر بهکار نمیآمد یا زیادی آمده بود آنجا را پر کرده بود. شیءهایی که در تابلوهای من میآیند، در واقع یک تکه رنگ هستند که منشأ آنها به همان گلخانه برمیگردد. در آن گلخانه اشیائی بودند که من دستم میگرفتم و نمیدانستم چیست. مثلاً اگر از پدرم میپرسیدم ممکن بود بگوید یراق اسب است که برای یک فیلم تاریخی استفاده کردهایم.
موقعیتی بینظیر در تاریخ نقاشی ایران
اتفاقی که در ایران دارد میافتد بیسابقه و بینظیر است و این امر مرهون عده خاصی است که توانستند بازار خوبی را برای هنر ایران ایجاد کنند که منجر به ایجاد بازارهای جدیدتر شد. آثار هنرمندان ایرانی از اینجا به کشورهای غربی و گالریهای دنیا میرود. توجه اروپاییها و آمریکاییها به هنرمندان اینجا معطوف شده است. اینها اتفاقاتی است که در تاریخ نقاشی ما نظیر ندارد. البته که اتفاقات بد هم ممکن است بیفتد. اگر میآیند کارهای بهمن محصص را کپی میکنند، حرکت زشتی است ولی نشان میدهد که کارهای محصص ارزش پیدا کرده که کپی میشود.