
چه حسرتها که بشکست
چند سطری در سوگ محمدعلی عجمی، شاعر تاجیک

مرتضی کاردر ـ روزنامهنگار
محمدعلی عجمی، شاعر هموطن تاجیک، در سن ۶۶سالگی بر اثر عارضه قلبی درگذشت. عجمی از شاعران امروز تاجیکستان بود که زبانی و نگاهی روزآمد و نزدیک به ویژگیهای سبکی شاعران امروز ایران، بهویژه شاعران نسل انقلاب، داشت. سرودههای او عمدتاً در قالبهای مثنوی ، غزل و چهارپاره است.
عجمی سال195۴ در شهر باختر (قرغان تپه) در ایالت ختلان تاجیکستان به دنیا آمد. سال۱۹۸۱ از رشته زبان و ادبیات فارسی تاجیکی در دانشگاه دولتی تاجیکستان فارغالتحصیل و به فعالیتهای ادبی و مطبوعاتی مشغول شد. او در سال1984 نخستین دفتر خود به نام «سرچشمه» را منتشر کرد. دومین دفتر شعر او «دانه حرف» در سال۱۹۹۱ منتشر شد. عجمی از سال1990 عضو اتحادیه نویسندگان تاجیکستان بود. پس از آغاز درگیریهای داخلی در تاجیکستان، عجمی همسر خود را از دست داد و سپس به افغانستان رفت و پس از ماهها غربت و دوری از وطن به ایران آمد و سالهای زیادی را در تهران زندگی کرد. اشعار او در مطبوعات ایران در صفحه ادبی «بشنو از نی» روزنامه اطلاعات و مجله «شعر» و «اهل قلم» منتشر شده است. دفترهای شعر «بهشت و آدم و گندم» و «اندوه سبز» و «عطر شبهای خراسان» ازجمله کتابهای منتشر شده او در ایران است.
«شگرفهای هنری و معنایی در شعر استاد رودکی»، «هر که این آتش ندارد»، «بیدل و کلام حافظ»، «خطه معطر شعر»، «حق با سکوت بود»، «مردی از جنس غزل»، «سروهای بلند اندیشه»، «جایگاه قصیده در شعر معاصر»، «گلدان هفت رنگ»، «تفکر و حس در شعر» و «شعر چی است؟» ازجمله مقالهها و نوشتههای ادبی اوست. عجمی برای پژوهشهای ادبی جایزه «میرزاتورسنزاده» را از آنِ خود کرد. در سالهای نخست حضور محمدعلی عجمی در ایران گمان میرفت که او بتواند شعر امروز تاجیکستان را در ایران نمایندگی و با برقراری تعاملات ادبی جریان تازهای در ادبیات تاجیکستان ایجاد کند، اما این اتفاق نیفتاد و جامعه ادبی ایران نیز کمکم او را فراموش کرد. «حدیث لالهها» یکی از غزلهای عجمی است که مثل بسیاری از غزلهای او به سبک و سیاق غزلهای شاعران پس از انقلاب در ایران است.
شبی ای عشق، ما را زیرو رو کن زیرو روتر کن
سحرگاه جنون هر قطره خونم را کبوتر کن
همه اندوه و داغم با شقایق نسبتی دارم
غلام آن شهیدانم مرا چون لاله پرپر کن
چه حسرتها که بشکست و چه غربتها که در دل ماند
دلم را شستوشویی ده، نگاهم را معطر کن
دگر بیزارم از عالم دگر ناچارم از آدم
شبی چون شمس تبریزی مرا بیپا و بیسر کن
حدیث لالههای دشت را تنها تو میدانی
فروزان شمع جان مرده را از برق خنجر کن
دم صور تو را میخواهم و شور تو را ای عشق
به اکسیر نگاهت جسم خاکی مرا زر کن