زباله؛ شرم ملی
اسماعیل کهرم _ بوم شناس
سالها قبل
آنروزها لالهزار تهران مرکز سینما تئاتر، مد، سرگرمی، کافه و رستوران بود و قدمزدن در لالهزار تفریحی مهم. گاه برای قدمزدن به لالهزار میرفتیم. دستههای مردم، قدم میزدند و آگهیهای سردر سینماها را میدیدند، بلندگوها صدای فیلم داخل سالن را پخش میکردند و شما را وسوسه میکردند که به داخل سینما بروید. تئاترها نظر ما را جلب میکردند. همه چیز رنگ و بوی دیگری داشت. در میان دستفروشان سر و صدای تصنیففروشان بیش از دیگران بود. آنها با صدای خوش، تصنیفهای روز را میخواندند و کلمات اشعار تصنیفها را میفروختند. «دنیا ز تو سیرم، بگذار که بمیرم، ای دنیا...». در میان دستفروشان یکی کالایی عجیب و بیرنگ را در دست گرفته و میفروخت. فریاد میزد کاور. به طرف آن جلب شدم پدرم این کالا را در آمریکا دیده بود. گفت، نوعی پلاستیک است. سبک، شفاف، عجیب و جذاب بود. یکی را خریدم، 5 ریال و به خانه بردم. لباس داخلش گذاشتیم و آویزان کردیم. آن شب تا صبح از شوق دیدن و لمسکردن کاور کمتر خوابیدم. نمیدانستم که:«عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها.»
امروز
محبوب دیروز من تبدیل به بزرگترین تهدید طبیعت و محیط زیست ایران شد. اکنون این محصول صنعتی که به فرمهای گوناگون تولیدشده، حیات را در خشکیها و دریاهای عالم تهدید میکند. در شکم لاشه یک نهنگ که به ساحل منتقل شده بود 50کیلوگرم پلاستیک پیدا شد. این پلاستیکها نهنگ را کشته بودند! در سواحل انگلستان کیلومترها نخ پلاستیکی (نخ تسبیح) توسط دانشجویانم یافت شد. همین نخها به پای پرندگان در شهرها میپیچند و نهایتا موجب سیاه شدن و قطع پای پرنده میشوند. چنین پدیدهای در شهرهای اروپا دیده میشود. در خلیجفارس عزیز یک لاکپشت پشتچرمی غولآسا با بلعیدن یک کیسه پلاستیکی، نابود شده بود. وقتی آب در کیسه پلاستیکی جمع میشود تبدیل به موجودی شبیه عروس دریایی، طعمه مطلوب لاکپشت میشود. با بلعیدن آن راه تنفس لاکپشت مسدود و حیوان خفه میشود. نایلون ناگهان همهجاگیر شد و اکنون جهان در فکر حذف آن است. کشورهای مترقی در حال حذف کیسه نایلونی در فروشگاهها هستند. انگلستان، فرانسه، ایتالیا، اتریش و... متأسفانه ایران در این لیست قرار ندارد. متاسفانه در ایران زیباترین نقاط را برای رها کردن زباله انتخاب میکنیم. اطراف محمودآباد و سیاهرود در سراوان گیلان که تا همین چندی پیش بنده قرقاول ایرانی را در آن سرشماری میکردم، تبدیل به محل تخلیه زباله رشت، فومن، صومعهسرا، خشکبیجار، کوچصفهان و لشت نشاء شده است. روزانه 500 تن!! زباله انباشتشده محصولی به نام «شیرابه» تولید میکند که میگویند خبیثترین و آلودهترین ترکیب روی زمین است. شیرابهای که در کهریزک جمع شده بود، چنان اسیدی است که یک لاستیک اتومبیل را ظرف دو ساعت تبدیل به مشتی سیم میکند! حال تصور کنید که با ریشه درخت چه میکند! رودخانه سیاهرود از محل انباشت زباله سراوان گذشته، در رشت به زرجوب میپیوندد و در پربازار به گهر رود منتقل میشود. به اسمها توجه کنید: این اسامی به خاطر ماهیهای باارزشی است که در این رودها بودند که به دلیل شیرابه دیگر وجود ندارند!
راه چاره؟
چندی پیش در شهر زوریخ سوئیس بودم. در مرکز شهر یک زبالهسوز قرار دارد که به خاطر فیلترهای کارآ و مؤثر، دود حاصل از سوختن زباله به صورت بخار آب خارج میشود! 400خانه نیز انرژی گرمایی خود را از زبالهسوز تأمین میکنند. در شمال ایران سفره آب زیرزمینی به دلیل وجود دریای مازندران بالاست و نمیتوان زباله دفن کرد. بنابراین زبالهسوز تنها راه نجات است. متأسفانه هزینه به عنوان یک مانع عنوان می شود درحالی که اگر برای سلامت هموطنان هزینه نشود باید بهای سنگینتری پرداخت. با انباشت زباله انواع حشرات و جانوران موذی به طرف زباله جذب و نهایتا موجب شیوع انواع بیماریها میشوند.
ما و زباله
تصمیمهای غلط و برنامههای نامناسب مانند دفن زباله در جنگل، انباشت مقادیر عظیم زباله در محمودآباد، سراوان و یا اطراف شهرها و حتی داخل شهرهای کوچک از اقداماتی است که دولت در انجام آنها کوتاهی کرد. اما خود ما مقصر نیستیم؟ به چند نمونه توجه کنیم:
در روستای زیبای آبشار زیارت در حوالی گرگان، شاهد زبالههایی بودیم که داخل یک کیسه پلاستیکی به درخت آویخته شده بودند!
در جاده زیبای چالوس در کنار یک آبشار جوانان اتراق کرده بودند و اطراف آنها پوشیده از زباله بود. سلام کردم و گفتم این زبالهها را فکر میکنید چهکسی باید جمع کند؟ همگی گفتند دولت؟!
روز سیزدهبدر به پارک خشکهداران در شمال ایران رفتم. خدایا، آنهمه زشتی به چشم خود ندیده بودم. هرکس که پارک را ترک میکرد انبوهی از زباله را جای میگذاشت.
خجالت من مضاعف بود وقتی که با یک خارجی به شمال سفر میکردم و با مشاهده آنهمه زباله، غرق در خجالت میشدم.
درشهر زوریخ زبالههای رهاشده در حاشیه یک اتوبان را باز کردند. داخل کیسه پاکتهایی که آدرس روی آنها بود ماموران را به خانه یک هموطن هدایتکرد و او که قصد اقامت در سوئیس داشت، اخراج شد.
در همدان به اتفاق اساتید برای کنفرانس دعوت شده بودیم. در اتوبوس استادی تمام زبالهها را جمعآوری کرد و از پنجره بالای شیشهها به بیرون ریخت. از جانسختی خود متعجبم که سکته نکردم.
در شهری از گوشه دیگر کشور عزیزم یک هموطن بستنی به من تعارف کرد. آن را گرفتم و کاغذش را در دستم نگه داشتم. به من گفتند آن را رها کن . شب آن را جمع میکنند.
در پارک زیبای ملت رشت جوانی که بسیار آراسته بود، کاغذی را روی زمین انداخت. کاغذ را برداشتم و گفتم اجازه میفرمایید آن را داخل سطل زباله بیندازم؟ جوان دهها بار عذرخواهی کرد. دهها بار!
فکر کردم که اگر آموزش بدهیم آنها دریافت میکنند. باید فرهنگسازی کنیم . خدمت در شورای شهر تهران به من آموخت که آموزش و اطلاعرسانی کلید همه کارهاست. همه کارها. با یک لطیفه ختم میکنم. شخصی دهها بار در امتحان رانندگی مردود شد. خسته شد و گفت باداباد پشت فرمان نشست و به فاصله کمی پلیس او را متوقف کرد. بهسوی او رفت و گفت گواهینامه. راننده گفت دادی که بگیری. ما آموزش نداده توقع داریم که هموطنانمان مبادی آداب رفتار کنند. آموزش کلید هر پیشرفت است.
هیچ کس در پیش خود چیزی نشد هیچ آهن خنجر تیزی نشد
هیچ قنادی نشد استاد کار تاکه شاگرد شکرریزی نشد. «مولانا»