21
پنج شنبه 24 مهر 1399
شماره 8063
دوچرخه
123
123
پیامـک شما را درباره این صفحه می خوانیم

دست‌هایشان مى‌خواند

نوجوانان نابینایی که با دست‌هایشان توانایی خواندن دارند، درگیرودار روزهای قرنطینه‌ی ناشی از شیوع ویروس کرونا و تعطیلی مراکز فرهنگی، این امکان را دارند که از فروشگاه آنلاین کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان، کتاب‌های خط بِرِیل را تهیه کنند.
ویژه
«شهر صلح‌آمیز»، عنوان یک مسابقه‌ی بین‌المللی نقاشی است که برای چهارمین سال از سوی دبیرخانه‌ی ژاپنی سازمان شهرداران صلح و دبیرخانه‌ی ایرانی این سازمان واقع در مرکز ارتباطات و امور بین‌الملل شهرداری تهران برگزار می‌شود.
کسی نمی‌داند آن روزی که تو رفتی چه روزی بود. آن‌ها روزهای متفاوتی را روز رفتنت می‌دانند و من باز از خودم می‌پرسم آن روز چه روزی بود؟ کسی دقیق نمی‌داند تو چه‌طور رفتی. درباره‌ی دلیل رفتنت نظرهای مختلفی می‌دهند و من هنوز از خودم می‌پرسم چرا رفتی؟
هیچ‌چیزی در فضای سرد و تاریک و سیاه بین ستاره‌ها گم نمی‌شود. اگر یک آچار با شتاب از دست فضانوردی پرت شود؛ به‌ظاهر در جهان بی‌کران رها شده، اما در واقع میلیارد‌ها سال بعد، به همان‌جا برمی‌گردد.
دوست دوچرخه بود؛ نه از آن دوست‌های معمولی؛ از آن دوست‌هایی که دغدغه‌ دارند. نگران و به‌فکر هستند و بدون آن‌که حتی بخواهی هم، برایت کاری می‌کنند. از آن دوست‌هایی که آدم دلش می‌خواهد با غرور سرش را بالا بگیرد و بگوید دوست من هم بود.

این هفته که گذشت...

چرخ اول
اول، این هفته‌ که گذشت؛ خبر درگذشت استاد «محمدرضا شجریان» همه را غمگین کرد. باورم نمی‌شد که تمام بچه‌های کلاس، حتی آن‌هایی که فکر می‌کردی این هنرمند بزرگ را نمی‌شناسند و اسمش را هم نشنیده‌اند، او را می‌شناختند و عکسش را در واتس‌اَپ، استوری می‌کردند.
غول‌ها و آقای نقاش مارپیچی

غول‌ها و آقای نقاش مارپیچی

در شهر تاریک، نقاشی آمده بود به‌نام آقای «مارپیچ». همه می‌گفتند: «او دیوانه است.» اما دیوانه نبود. اسمش «مارپیچ» بود و علاقه‌ی فراوانی به کشیدن مارپیچ‌های گوناگون داشت.
«ملالی» مادرم نیست
«ملالی» مادرم نیست
رمان «ستاره»، ماجرای زندگی دختر نوجوانی به همین نام است. او که مادرش را بر اثر سرطان از دست داده، نمی‌تواند با پدیده‌ی مرگ مادر مواجه شود. برای همین در رفتارهایش نشانه‌های افراطی از ناآرامی، سرکشی و بی‌قراری دیده می‌شود که به‌نوعی واکنش‌های پس از «سوگ» هستند.

مار‌های پشمالو!

نام گروه ما «مافیا» است که از حرف‌های اول اسم‌هایمان متین‌روپایی، احمدپسته، فرزادکرگدن، یاورنردبون و اردلان‌خان،یعنی خودم ساخته شده است. این یادداشت‌ها، روزنگاری‌هایم از ماجراهای من وگروه مافیا در روزهای کروناست.که در دفتر خاطراتم می‌نویسم؛ باشد که بماند به یادگاربرای آیندگان!
PDF دوچرخه
کوتاه دوچرخه
نه تنها پدرش، بلکه همه‌ی معلم‌ها، دانش‌آموزان و مردم مشهد، به دیده‌ی تحسین به او نگاه می‌کردند. محمدرضای شش‌ساله از کودکی قرآن می‌خواند. خودش می‌گفت: «تمام‌ِ وقتِ من از شش‌سالگی به‌خواندن قرآن با صدای خوش می‌گذشت.
بین سال‌های 1381 تا 1384، روزهای فرد هفته را در دوچرخه کار می‌کردم و روزهای زوج را هم در کتاب‌فروشی نشرباغ. کتاب‌فروشی کوچکی بود و فضای کوچکی هم برای موسیقی داشتیم.
بعضی نقاش‌ها دوست دارند فقط سوژه‌ای را روی بوم بیاورند که از صمیم قلب دوستش دارند. شاید از نظر برخی‌ها، این شیوه‌ی نقاشی، تکرار و کپی‌کاری باشد، اما وقتی آثار این هنرمندان را در کنار هم تماشا کنیم، می‌بینیم چه شور و عشق و البته تخصصی نسبت به سوژه‌ی تکرارشونده‌شان پیدا کرده‌اند.