پرسشهای جدی در عصر کرونا
امیرحسین جلالیندوشن ـ روانپزشک
دیروز یک همکار اداری درددل میکرد و میگفت از اینکه این همه از برادر و پدرش دور است بهستوه آمده. میگفت پنجشنبه شبها یک در میان در خانه همدیگر جمع میشدیم و بازی میکردیم و حرف میزدیم و دلخوش بودیم. از کلافگی پسر 10سالهاش میگفت و از بیقراری پدرش که در حصار خانه در کرج حبس شده. همکار من فقط 2یا 3بار در حیاط خانه و با فاصله زیاد پدر را در این 2ماه و چند روز ملاقات کرده. بقیه مکالمات با تلفن و فضای مجازی بوده.
این یکی از وجوه پنهان مؤثر در مدیریت همهگیری است که بهنظرم دارد از آن به شکلی جدی غفلت میشود. گفتار به ظاهر طرفدار فرودستان، ما را از توجه به ابعاد جدیتر روانی - اجتماعی قرنطینه کمی دور کرده. تا آمدیم بگوییم یا بیندیشیم در خانه ماندن عوارض دارد، چوبها بلند شد که در خانه ماندن کار و پیشه بورژواها و پولدارهاست و کارگرها در خیاباناند و نان خود را با جان خود دارند تاخت میزنند. غافل از اینکه همین کارگر جماعت هم زن و بچه دارند و آنها در خانهها حبس شدهاند، همین کارگرجماعت هم والدین مسن دارند و آنها در خانهها حصر شدهاند. مردم دارند کلافه میشوند، هم طولانی شده این دوران، و هم افق و آینده آن نامعین است. کی تمام میشود؟ تمام وعدهها هم نقش بر آب شده و البته در سپهر جهانی این داستان دارد کش میآید و جهان در کار این موجود کوچک مانده. در نتیجه باید حقیقتا اندیشید که اگر اندک اندک مردمان طاقت از کف دهند و محدودیتها را نادیده بگیرند چه خواهد شد؟ به جد میشود ادعا کرد دولت در ایران به مدد و از جیب مردم دارد همهگیری را مدیریت میکند. حتی کمکی که اکثر دولتها کردهاند، در ایران به شکل وام داده شده و صورت مسئله پیامدهای مالی محدودیتها متأسفانه از اول پاک بوده و دولت، پای خود را از تمشیت امور بیرون کشیده.
اما در یک وجه دیگر از نقطه نظر یک روانپزشک و عضو جامعه باید بگویم ما مردمان هم بهنظرم یا دچار سادهانگاری شدهایم یا در گفتارهای کلان غرق. از بدیهیات اما ضروریات ماجرا بهنظرم به شکلی جدی و سیستماتیک غفلت شده است؛ از سوگ، از انگ، از تنهایی.
البته که باور دارم این یک مشکله جهانی است و اقتصادهای بزرگ دنیا را هم در شوک برده، و شخصا وضعیت را از جهت تضاد نان و جان دردناک میبینم، اما سخنم این است که این تمام ماجرا نیست و کسان زیادی که کار نمیکنند، در خانه ماندهاند و این دارد بحرانی جدی ایجاد میکند. بحرانی که اکنون و آینده پیامد دارد و خواهد داشت.
کودکان و سالمندان و خانهداران و حتی بیکاران در خانهاند و البته آنها که کار میکنند دلتنگ پارهای از آنها که در خانهاند.
حتی من میخواهم افق را بازتر کنم، و بگویم بسیاری گروهها مثلا آن هنرمندان و آن اقشار کارگری که از قبال صنعت هنر در ایران نان میخورند حتی اگر معیشت تامین هم داشته باشند، از کار و بار خود دور افتادهاند.
سؤالهای جدی را جدی بگیریم.