شبهای مگسی
شهرام فرهنگی ـ نویسنده و روزنامه نگار
... مثل مگسهای اسیر که با تمام توان بال بال میزنند، ولی پاهایشان از کاغذ مگسگیر جدا نمیشود. با حالتی عصبی، دستهایشان را به کلهشان میمالند و میمالند و میمالند. خستگی که در کردند، دوباره امتحان میکنند. عرق مگس با چشم غیرمسلح قابل رویت نیست، شاید هم مگسها اصلا عرق نمیکنند، با این همه میشود اینطور تصور کرد که مگسهای گیر افتاده روی کاغذ چسبناک، عرق کرده از تلاش برای پریدن، دوباره زورشان را در بالهایشان جمع میکنند و بال میزنند ولی عین آدمی که در باتلاق افتاده باشد، باز هم بیشتر فرو میروند؛ مگسهای خسته بیشتر در چسب فرو میروند. حالا هر شش پا به علاوه کله و قسمت زیر شکمشان در چسب فرو رفته. امکان حرکت کردنشان باز هم محدودتر شده، حالا فقط میتوانند هر چند دقیقه یکبار کمی بال بال بزنند و باز، بیحرکت در کاغذ چسبناک باقی بمانند. حتی این احتمال وجود دارد که بالزدنهای بینتیجه، غلظت فاجعه را بالاتر هم ببرد؛ بالهای خسته و ولو شده هم به چسب آغشته میشوند. حالا یا بالها به هم یا به کاغذ میچسبند. باقی ماجرا رعشههای گاه به گاه، پیش از مرگ یک مگس است.
دستکش کیسهای با باد میرود. باد مدام به زیرش میدمد و دستکش عین دستی که از مچ بریده شده باشد، درآسمان بالا و بالا و بالاتر میرود. باد تکانش میدهد؛ آرام و نرم به چپ، آرام و نرم به راست؛ خداحافظی میکند و با باد در پیچ کوچه گم میشود. روانشناسها کشف کردهاند که دیدن رویاهای غریب در زمانه ویروس کرونا همهگیر شده است. نه اینکه تا الان مردم کم کابوس میدیدند، فقط اینکه جنس کابوسهایشان تغییر کرده. کابوسهایی از جهنمهای آنسوی جو زمین، با ابزار فوقسری جاسوسهای فضایی… یا موجوداتی در پوست گونههای منقرض شده، اما با هوشی فراتر از انسان که با خرسهایی به بزرگی بالنهای آماده پرواز بر سر تصاحب زمین میجنگند…. روانشناسها میگویند این تغییر شکل رویاها در زمانه کرونا همهگیر شده و شاید دلیلش زندگی طولانیمدت در وضعیت فشار روانی باشد؛ مثلا ترس طولانیمدت از ویروسی ناشناخته که میدانی راهی برای پیشگیری از آن وجود ندارد؛ مثلا استرس مدام بابت احتمال مبتلا شدن به ویروس کرونا و.... به ظاهر ذهن ما در رویارویی با بلاتکلیفی چندان مقاوم نیست. پایانی که برای مصیبت نیابد، فنرهایش درمیرود، درهم میپیچید و آشوب میشود. اینطور بهنظر میرسد که ذهن ما در مواجهه با ویروس کرونا از تنظیم معمول خود خارج شده و خروجیهایی غیرمعمول در حوزه خواب و خیال تولید میکند. محصولاتی خوفناک مثل توهم دچار شدن به ویروس کرونا.
آدم به نفسهایش فکر نمیکند. دستکم آنهایی که با نقصی مادرزادی در اندامهای تنفسیشان به دنیا نیامدهاند، هرگز نیازی نداشتند به نفسهای خودشان فکر کنند، دقیق شوند و نفسکشیدن را رصد کنند. بیشتر آدمها از وقتی که حتی به یاد نمیآورند نفسکشیدن را بلد بودهاند. آنها - تا پیش از این شبهای کابوسوار کرونایی- هیچوقت مجبور نشده بودند به این فرایند خودجوش دقیق شوند و ناخودآگاه خودشان را در این پرسش ویرانگر گیر بیندازند که: اصلا نحوه درست نفسکشیدن چه جوری است؟ هر دم چقدر باید پر شود و هر بازدم چقدر خالی؟ اصلا من درست نفس میکشم؟! انگار نفسکشیدنم ایراد پیدا کرده! مثل اینکه درست نفس نمیکشم! نفسکشیدن فرد مبتلا به ویروس کرونا چگونه است؟! چرا درست نفس نمیکشم؟! چرا ریههایم کامل پر نمیشود.... همین که آدم به نفسهای خودش دقیق شود، این فرایند بهظاهر ساده تبدیل به پیچیدهترین معمای جهان میشود. پرسشهای نفسگیر چنان ذهن را گیر میاندازند که آدم در تختخواب دچار حال مگسهای چسبیده به کاغذ مگسگیر میشود و باقی ماجرا.... از روزهای کرونایی زیاد گفتهاند، شبهایش کم و بیش در چنین حال و هوایی میگذرد.