• جمعه 7 اردیبهشت 1403
  • الْجُمْعَة 17 شوال 1445
  • 2024 Apr 26
سه شنبه 9 اردیبهشت 1399
کد مطلب : 99393
+
-

حکایت طوطی

قصه‌های کهن
حکایت طوطی


من پرنده‌ای سبزپوش هستم. مرا دل شکسته است و توان آن ندارم که قدم در این سفر پرخطر بگذارم. مردم روزگار سنگدل و خودبین هستند چرا‌که پرنده‌ای همچو من را در قفس‌های آهنین به بند می‌کشند و من در این کنج قفس در این آرزو هستم که همدم خضر نبی باشم و امیدوارم او روزی چشمه آب حیات را به من نشان بدهد تا جاودان شوم. پس رنج سفر برای سیمرغ بی‌فایده است چرا این همه رنج ببرم. هدهد به طوطی گفت: تو به جای جانان، دوستدار جان هستی به همین دلیل دنبال آب حیاتی تا جاودان شوی و این از خودخواهی توست و از درد زندگانی بدون همنشینی در جوار جانان بی‌خبری و از لذت جان دادن در راه جانان که کلید زندگی و بیداری دل است، آگاهی نداری و از طمع و خودخواهی به نعمت عمر جاودان بسنده کرده‌ای.
منطق‌الطیر/ عطار نیشابوری

 

این خبر را به اشتراک بگذارید