
از این محشر «فیلم اجتماعی» نساز

محمدناصر احدی؛ روزنامهنگار
عارضهای جهانی همچون کرونا حتما دستمایه فیلمها و کتابهای متعددی قرار خواهد گرفت؛ مخصوصا اینکه کرونا پدیدهای است که گویی از دل فیلمها و کتابهای آیندهنگرِ آخرالزمانی بیرون آمده و زندگی ما را به محشری قریبالوقوع تبدیل کرده است. میتوان حدس زد هالیوود که از بابت شیوع کرونا متحمل خسارت هنگفتی شده است، در آیندهای نهچندان دور، از این ویروس دردسرساز، سود هنگفتی استخراج کند و احیانا در سایر کشورها هم فیلمهایی درباره این شیوع جهانی خواهیم دید. سینمای ایران هم از این قاعده مستثنی نیست و عموم کارگردانان ایرانی که به بازنمایی مسائل روز جامعه در فیلمهایشان علاقه خاصی دارند، از کنار کرونا و تأثیری که بر زندگی اغلب مردم گذاشته، بهسادگی عبور نخواهند کرد. اگر فیلمهای هالیوودیای که در مورد کرونا ساخته میشود، در یکی از ژانرهای متنوع سینمای آمریکا ـ تریلر، ترسناک، اکشن، علمیتخیلی، ملودرام و حتی کمدی ـ باشد، با توجه به امکانات و توان و همچنین سابقه سینمای ایران، احتمالا انتخاب اول بسیاری از کارگردانان ایرانی برای پرداختن به چنین موضوعی، فیلم اجتماعی است. فیلم اجتماعی، در سادهترین تعریف، انعکاس یا بازنمایی زندگی روزمره مردم به شکل ملموس و واقعگراست که برای مخاطب باورپذیر باشد. اما اجرای این تعریف ساده، در عمل، کار چندان راحتی نیست و گاه حتی سینماگران کارکشته هم که در ساخت فیلمهای اجتماعی ید طولایی دارند، در نمایش پدیداری اجتماعی که جامعه را دگرگون کرده و در بطن امور روزمره زندگی مردم نفوذ کرده، ناتوان و نابلد نشان دادهاند. برای نمونه، موضوع مافیای قدرت و ثروت در «قاتل اهلی» (مسعود کیمیایی- 1396) به شکلی خام و سردستی از خلال داستانی آشفته روایت میشود که ـ جدا از اغتشاش مولوف ذهن فیلمساز ـ به شناخت نداشتن او از موضوعی که برای کار برگزیده، برمیگردد. یا موضوع آتشسوزی ساختمان پلاسکو در «چهارراه استانبول» (مصطفی کیایی- 1397) بههیچوجه واجد آن اثرگذاریای نیست که بتواند درد و رنج ناشی از این فاجعه را بهدرستی بازنمایاند. «درخت گردو» (محمدحسین مهدویان- 1398) جدیدترین نمونه از این نوع فیلمهاست که بهرغم تلاش بسیار برای ارائه روایتی پرسوزوگداز از بمباران شیمیایی سردشت، ازتعمیق موضوع خود و باوراندن آن به مخاطب ناتواناست.
در همه موارد مذکور، این فیلمسازان به سراغ پوسته موضوع رفته و از خاطر بردهاند که اهمیت هر رخداد و بحرانی به داغی است که روح و روان انسانها را ناسور میکند؛ اما آنها تنها قصد داشتهاند که موضوعی واقعی و اجتماعی را به فیلم درآورند، بیآنکه درباره وجوه مختلف آن اندیشیده باشند یا ابعادی از موضوع را مطمح نظر قرار دهند که تاکنون کمتر کسی به آن اندیشیده است.
کرونا هم بهعنوان موضوعی عالمگیر چهبسا دیگهای طمع زیادی را در سینما به جوش آورد و به فیلمهای ایرانی راه یابد، اما اگر به چشم لقمهای باب دندان نگاه شود که بهواسطه آن میتوان هم انتقادهای ممیزیپسند مطرح کرد و هم در فروش به موفقیت دست یافت، نباید انتظار اثرگذاری و ماندگاری داشت. اگر تمام مصایبی که در دو سهماه اخیر بر سرمان نازل شده، به ناکارآمدی چند مدیر دولتی یا منفعتطلبی چند محتکر ماسک و الکل و دستکش تقلیل پیداکند و جلب همذاتپنداری تماشاگر بر دوش فریادوفغانِ حنجرهخراشِ شخصیتهایی مفلس و عاجز باشد، نتیجهای متفاوت از فیلمهای سالیان اخیر که داد و هوارِ فقرا را رئالیسم اجتماعی جازدهاند، بهدست نخواهد آمد.
با این حال، کسادی کسبوکارها در دوره پساکرونا و گسترش بیکاری و امساک مردم در پول خرجکردن، شاید فیلمسازان ما را به این فکر بیندازد که ـ به جای ساخت «فیلم اجتماعی» ـ سراغ روایتی بروند که مخاطب بخواهد با وجود همه مشکلات اقتصادی، برای تماشای آن با رضایت بلیت بخرد.