کهنه روز
فکر کردن به آنچه پیش روی ماست گاه ترسناک است، ترسناک به اندازهای که از خیر آن میگذریم و حوالهاش میدهیم به وقتی دیگر و تا آن زمان، اینطور وانمود میکنیم که دغدغه اکنون داریم و میخواهیم در حال زندگی کنیم. کسی فکرش را میکرد، 96 اینطور باشد؟ این چنین غمانگیز و دردآور و آلوده به اشک؟ در اسفند 95 که در حال خرید نوروزی بودیم و شاد و خندان، یک جای ذهنمان، باور میکردیم چنین سالی پیش رویمان باشد؟ راستی در اسفند 95 چه میکردیم و چه آرزوهایی برای سال 96 داشتیم و اکنون چه میکنیم و سودایمان برای سال بعد چیست؟
نمایشی در سه پرده را تصور کنید. در پرده اول خانواده دور هم جمع میشوند و از رویاهای خود برای 10 سال آینده میگویند. در پرده دوم، شاهد همان خانواده در 10 سال بعد هستیم؛ پدر خانواده مرده است، بعضی از بچهها سر خورده از تحقق رویاهایشان (چرا که تحقق رویاها بهمعنای عملی شدن تبعات آن نیز هست) به خانواده پناه آوردهاند و... با چنین وضعیتی، پرده سوم این نمایش چیست؟ اندیشمندی به نام ژیژک به نمایشنامهای مشابه با این اشاره میکند و میگوید اگر میخواهید معنای زمان را درک کنید، پرده سوم، تکرار همان پرده اول است.
ما شاهدان خاموش تکرار و تکرر زمان هستیم. رویاهایی که اسفند سال قبل داشتیم، اکنون تکرارش میکنیم بیآنکه بیندیشیم چطور میشود در دو سال پیدر پی، خواستههای مشترک داشت و تبعاتش را ندید و درنیافت. اگر 96اینگونه رقم خورد، 97هنوز نیامده است؛ خروج ما از سیکل بسته و تکراری آرزوهای مادی، رویاهای معمولی و خواستههای همیشگی، آینده را دستخوش تغییر میکند، در غیر این صورت میتوانیم سال بعد و سالهای بعد نیز با تغییر عددهای این متن، آن را چاپ کنیم و بهخود، نهیب بیثمر بزنیم که چرا هنوز مفهوم زمان را در نیافتهایم.