• دو شنبه 17 اردیبهشت 1403
  • الإثْنَيْن 27 شوال 1445
  • 2024 May 06
چهار شنبه 27 فروردین 1399
کد مطلب : 98235
+
-

حس و حال این روزها کنار ویروس کرونا

هانیه ورشوچی

اولین روزی که اسم این ویروس را شنیدم، پشت فرمان بودم؛ حرف ووهان چین بود و اینکه دانشجویان ایرانی به‌خاطر این ویروس در خانه حبس شده‌اند و به مواد غذایی دسترسی ندارند و دولت باید برای بازگشت‌شان اقدام کند. در آن لحظه خیلی با این ویروس بیگانه بودم، احساس کردم این ویروس خیلی از ایران دور است؛ شاید فکر می‌کردم کرونا کجا، اینجا کجا! فکرهای روزهای اول من خیالی باطل شد و این ویروس به ایران رسید. خیلی درکش نکرده بودم. بیشتر سعی می‌کردم به توصیه‌های بهداشتی گوش کنم، آ‌ن‌قدر دست‌هایم را شسته بودم که قسمتی از پوست دستم تغییر رنگ داده بود. مثل یک چیز ناشناخته که درگیرش باشی، حسی مبهم داشتم؛ تقریبا چیزی بین گیجی و وحشت.
چند روز طول کشید تا درکش کنم و فهمیدم قرار است این ویروس با من چه کند، چه کارهایی باید بکنم تا از من دور شود، چطور رفتار کنم تا در معرض آن قرار نگیرم. خلاصه یک هفته‌ای گذشت تا باورش کردم. شنیدم آدم‌هایی که این ویروس را باور نمی‌کنند و آن را جدی نمی‌گیرند، درگیر آن می‌شوند. من هم سعی کردم برای اینکه به من نزدیک نشود، باورش کنم و خودم را از این ویروس دور نگه دارم.
پس از گذشت چند هفته از بیماری دیگر دنبال خرید الکل، ماده اصلی مبارزه با این ویروس نبودم؛ چرا که عده‌ای زودتر به فکر افتاده بودند و برای اینکه در معرض کرونا قرار نگیرند، مجهز شده بودند. به مرور فهمیدم باید ماسک بزنم، دستکش دست کنم و افرادی که ویروس را باور ندارند را هم کنار بگذارم و حتی اگر عده‌ای گفتند چرا خودت را اینقدر پوشانده‌ای، اهمیت ندهم. تمام تلاشم را کردم تا این ویروس از من فاصله بگیرد. زندگی روزمره هم همین‌گونه است؛ اصلا این روزها برشی کوچک از زندگی همه ماست، خیلی از چیزهایی که مثل این ویروس به چشم نمی‌آید، زندگی مان را با علائم خفیف احاطه کرده است و ما راحت با آنها کنار آمده‌ایم و مانع ورود آنها به زندگی‌مان نمی‌شویم. غافلیم از این موضوع که ویروس‌های اطراف‌مان حق انتخاب ندارند اما ما می‌توانیم بهترین راه را انتخاب کنیم تا آنها به ما نزدیک نشوند و خود را در معرض‌شان قرار ندهیم. کاش بعد از اینکه ویروس کرونا رفت، فقط جای ضدعفونی‌کننده‌ها روی دستانمان نمانده باشد و کمی به ویروس‌هایی که به آن مبتلا شده‌ایم و برایمان عادی شده است و درمانش نمی‌کنیم، بیندیشیم. ای کاش یکی از چیزهایی که ته ذهنمان از این روزهای سخت و برزخی جامی‌ماند این باشد که از خواب غفلت بیدار شویم؛ مثل همان زمان که خوابیم و کسی چند قطره آب به‌صورتمان می‌پاشد و از خواب می‌پریم...

این خبر را به اشتراک بگذارید