بهانه های سفر
گزارش میدانی همشهری از پایانههای مسافربری تهران و دلایل مردم برای سفرهایشان در روزهای بحران کرونا را بخوانید
مریم سرخوش – سیده زهرا عباسی
خبرنگار
کار از تاکید و توصیه گذشته و به التماس و خواهش رسیده است و حتی تقاضای مسئولان و مجریان صدا و سیما از مردمی که انگار کرونا را جدی نگرفته و نه از خیابانی به خیابان دیگر بلکه از شهری به شهر دیگر سفر میکنند. سایتهای آنلاین فروش بلیت هم حال و هوای سابق را دارند و همچنان فعال هستند. بلیت قم را با مقصد کاشان و اراک میفروشند و بلیت رشت هم که این روزها لقب بحرانیترین شهر درگیر با کرونا را به خود اختصاص داده را با مقصد شاندرمن، رودسر، بندرانزلی و طوالش عرضه میکنند.
به همین بهانه راهی 3 پایانه حمل و نقل بین شهری تهران شدیم تا علت را از مردمی جویا شویم که در این روزهای جولان کرونا و تاکید بر قرنطینه باز هم سفر میکنند و خطر ابتلا به این ویروس را به جان میخرند. رفتیم که بپرسیم چرا اجازه نمیدهند زنجیره انتقال کرونا از شهری به شهر دیگر قطع شود و خودشان ناقل احتمالی این ویروس در سفرهای بین شهری نباشند؟ اما هر چه بیشتر در میانشان گشتیم، دایره تقصیراتشان را کوچکتر دیدیم. زمانیکه هیچ نهاد رسمی، اداره و سازمانی برنامهای برای تعطیلی نداشتهاند، مردم هم ناگزیر به سفر برای انجام کارهایشان میشوند. یکی باید پرونده دادگاهیاش را پیگیری کند و دیگری برای تسویه حساب سربازی عازم ستاد کل در تهران شده و مادری که پس از شش ماه وقت دکتر فرزندش رسیده و اگر از دست بدهد باید شش ماه دیگر عذاب بکشد. برخی هم که مهاجر کار هستند و با آغاز زودهنگام تعطیلات دیگر جایی برای ماندن ندارند و باید برگردند. گروه ایرانشهر همشهری از مردمی که در سالن پایانههای مسافربری بیهقی، آزادی و جنوب خود و خانوادههایشان را در سفرهای ضروری به خدا سپردهاند، گزارش میدهد.
مگر راننده جماعت خرج ندارد؟
اولین مسیرمان بیهقی بود که نزدیکترین پایانه به دفتر روزنامه است. از سرویس که پیاده شدیم، شاگرد رانندهای پرید جلو و هوار کشید «اصفهان همین حالا حرکت!» و اتوبوس سفیدرنگی که در اولین لاین پارکینگ ایستاده اما صندلیهای خالیاش عجیب توی ذوق میزد را نشانمان داد. محمد نجفی راننده همین اتوبوس است و وقتی از او درباره علت سفرش میپرسم، شانهاش را بالا میاندازد و عنوان میکند «چارهای ندارم، مسافر که باشد ما هم میآییم، تعطیل کنیم از کجا زندگیمان تامین شود. مگر راننده جماعت خرج ندارد.»
به طرف پسر جوانی میروم که چند قدم آنطرفتر به صحبتهایمان گوش میکند. عازم بابلسر است اما هنوز اتوبوسی که قرار است او را ببرد از راه نرسیده. عقربهها ساعت 12 را نشان میدهد و به گفته خودش قرار است نیم ساعت دیگر حرکت کند، اما غیر از او مسافر دیگری نیست. میگوید «میدانم چه میخواهید بپرسید، اما خانوادهام آنجا هستند و در تهران کسی را ندارم که پیشش بمانم. دیروز که با پدرم صحبت کردم، میگفت خبری نیست، بیا» مبین محمدتبار درباره محدودیت ورود به شهرهای شمالی هم بیان میکند «اگر امکان ماندن داشتم قطعا سفر نمیکردم، اما جایی نیست که بمانم.»
عجله میکنم به اتوبوسی که تا چند دقیقه دیگر عازم کرمانشاه است، برسم اما مامور کنترل پایانه بیهقی اجازه نمیدهد. یکهو جلویمان سبز میشود و میگوید «مجوز مصاحبه دارید؟ باید حراست اجازه بدهد که بتوانید در داخل محوطه با مسافران و رانندهها صحبت کنید» اصرار فایده ندارد و راهی حراست و روابط عمومی میشویم. هر چند پایان ماجرا هم مجوزی برای ادامه گزارش صادر نمیشود چون مسئول مورد نظر در دسترس نبود. همه چیز ماند برای روز بعد و همان نیروی انتظامات ما را به سمت خروجی ترمینال هدایت کرد و تا زمانی که سوار ماشین و خارج شویم چشم از ما برنداشت.
این روزها نمیشود برای مسافر ناز کرد!
مجوز را عصر همان روز گرفتیم و صبح فردا عازم ترمینال جنوب شدیم. از آن ازدحام مسافر در روزهای پایانی سال خبری نیست، اما تعداد مسافران برای همین روزهای کرونایی هم زیاد است. خانوادهای ساکهای بزرگشان را به سمت سالن اصلی هل میدهند و عجلهای هم برای رسیدن ندارند. یکیشان میگوید «تا دلت بخواهد بلیت هست و کلی صندلی خالی.» باجه نزدیک ورودی سالن، دو مرد پنجاه – شصت ساله به مردم بلیت میفروشند اما نه دستکش دارند و نه ماسک. مسافری که عازم اصفهان است یک تراول 50 هزار تومانی روی پیشخوان میگذارد. منتظر برگرداندن باقی پولش است. به مسئول باجه میگویم «این همه تاکید دارند پول نقد از عوامل اصلی انتقال ویروس است. چرا حتی یک دستکش ندارید؟» جواب میدهد «ای بابا، کرونا رو کی داده کی گرفته؟ من اگه قرار بود مبتلا شوم از دو هفته پیش تا حالا این اتفاق افتاده بود. دستکش کجا بود که بخریم؟ شرکت هم که به ما چیزی نمیدهد. از این ادا و اصولها هم در بیاوریم که پول نقد نمیگیریم، مسافر میرود سراغ تعاونی بعدی.» از او درباره محدودیت سفر به برخی شهرها میپرسم، عنوان میکند «تنها شهری که الان بلیت نمیفروشیم قم است، اما مسافران قم با ماشینهای کاشان میروند و در میدان 72 تن پیاده میشوند. کسی به ما نگفته تعطیل کنید. اگر قانون شود ما هم اجرا میکنیم. اما مگر میشود مانع سفر مردمی شد که دیگر این روزها در تهران کاری ندارند؛ آنهایی که کارگر هستند و با تعطیلی محل کارشان باید برگردند. قرنطینه برای کارگر جماعت معنا ندارد آن هم کسی که جایی برای خوابیدن ندارد و شبها را در محل کارش میمانده.»
دور از خانواده استرس داریم
بیشتر صندلیهای سالن انتظار ترمینال جنوب پر است، دختر و پسرهای جوان، مرد و زنهایی که مویی به گذران زندگی سپید کردهاند، خانوادههایی که تلی از ساک را روی هم انباشته کردهاند و فرزندانشان را از ولو شدن روی صندلیها منع میکنند. اتباع افغانی هم در سالن جلب توجه میکنند، آنهایی که به گفته خودشان عازم افغانستان هستند و میخواهند فرزندانشان را از ایران خارج کنند.
در انتهاییترین صندلی سالن نشسته و چشمش به گوشی است، با نزدیک شدن من دکمه خاموش را میزند. دختری 24 ساله که تنها عازم دزفول است. 4 روز پیش به تهران آمده و معتقد است مردم جنوب سیستم ایمنی قوی دارند و درگیر کرونا نمیشوند. خودش هم مسائل بهداشتی را در این مدت به شدت رعایت کرده تا مشکلی نباشد. بهداشتی که البته تنها به شستن دستها با آب و صابون ختم شده و نه ماسکی زده نه دستکشی دارد. میپرسم «شاید در شهر شما کسی مبتلا به کرونا نباشد، اما تو در این سفر ناقل ویروس شوی!» جوابش یک جمله است؛ «بعد از 16 سال شرایطی برای درمان بیماریام فراهم شده است(!)حتی اگر مبتلا به کرونا هم میشدم باز هم میآمدم.»
چند صندلی آنطرفتر هم پیرزنی، روسری مشکی با گلهای سرخ بزرگش را جلوی دهانش گرفته و چشم دور سالن میدواند. منتظر پسرش است که برای خرید بلیت تربت حیدریه رفته. پسری که در تهران سرایدار یکی از برجهای بزرگ بالای شهر بوده و چند روز پیش عذرش را خواستهاند. خودش هم یک ماه پیش به تهران آمده اما میترسد که بماند. از او هم میپرسم «مادر جان همه تاکید دارند سفر نکنید. چرا گوش نمیکنید؟» میگوید «اگر قرار است کرونا بگیرم و بمیرم دلم میخواهد در روستای خودمان باشم. تهران را دوست ندارم، نه پسرم کار دارد و نه جایی برای ماندن. برگردیم، حالا اگر زنده ماندیم آنوقت خدا بزرگ است و پسرم شاید کاری پیدا کرد و برگشت.» از کنارش که بلند میشوم اسمش را میپرسم و میگویم «راستی حالا که قرار است چند ساعت در اتوبوس باشی چرا ماسک و دستکش نداری؟»، روسری را کنار میزند و جواب میدهد «همین مگر کافی نیست، پسرم گفت ماسک نیست که بخریم، روسریات را جلوی دهانت نگه دار!» از او جدا میشوم و اسمش را تکرار میکنم؛ «رعنا. س؛ سفرت بیخطر مادر!»
کمی آنطرفتر زن جوان به همراه همسر و سه فرزندش عازم زاهدان است. از معدود مسافرانی هستند که دستکش پوشیدهاند و بچههایشان ماسک دارند. هر چند که موقع بازی دستشان را به همه جا میزنند و شاید چهره معصومشان را با همان دستکشهایی که ممکن است آلوده باشد، لمس کنند. زن نگران است؛ بیشتر برای بچههایش و به خاطر همین عازم شهر پدریاش شده. میگوید «اینجا استرس داشتم. اگر میماندیم و کرونا هم نمیگرفتیم از نظر روحی بیماری میشدیم. در زاهدان هوا گرم است و بیماری آن قدری شیوع ندارد. آنجا خیالمان راحتتر است.» زن جوانی هم عازم امیدیه خوزستان است و شوهرش برای بدرقه آمده. میگوید «شوهرم تهران کار میکند و من هم در رفتوآمد هستم. این بار نمیخواستم بیاییم، اما بیمارم و به خاطر وقت دکتر مجبور شدم بیایم.»
هزینههای چند برابری برای سفر به شهرهای ممنوعه
در حیات ترمینال جنوب که اتوبوسها کنار هم صف کشیدهاند، سوار اتوبوس خرمآباد میشوم، کسی نیست جز دو مسافر در ردیف سوم. پدری همراه پسرش نشسته و منتظر حرکت است. الهیار حفیظی که دو روز پیش عازم تهران شده تا پرونده پزشکی پسر سربازش در بیمارستان خانواده را پیگیری کند همان حرفها را تکرار میکند «چارهای نبود، باید میآمدیم.» از پلههای اتوبوس که پایین میآیم، شاگرد راننده سیگاری دود میکند و میگوید «نپرس چرا سفر میکنیم، بگو چطور کرونا نگیریم؟» از فرصت استفاده میکنم و میپرسم «آقا اتوبوس را چه زمانی ضدعفونی کردید؟» پاسخ میدهد «سه روز پیش قبل حرکت به تهران ضدعفونی کردیم اما بعدش خیر!» پک دوم را که میزند، ادامه میدهد «15 نفر مسافر سوار اتوبوس میشوند اما نمیدانیم چه کسی ممکن است مریض باشد؟ نه ما ماسک و دستکش داریم نه آنها! همه بیخیالند» با ورود راننده اصلی اتوبوس صحبتهایش را قطع میکند. رانندهای که کنجکاو به ما نزدیک میشود و میپرسد که درباره چه چیزی صحبت میکنیم. در پاسخ به پرسشی که پرسیدهام، میگوید «خیالتان راحت همه چیز ضدعفونی شده!!» راننده اتوبوس کناری هم که عازم اصفهان است با صدای بلندی تاکید میکند «بگو تست سلامت هم میگیرند، در سه راهی خمین» در جوابش میگویم اما مسافرهای زیادی صحبتهای شما را تایید نمیکنند و هیچ کدامشان تست تب سنجی هم نشدهاند. شاگردش میخندد و جواب میدهد «اجباری نیست. هر کسی دوست داشته باشد میتواند تست بدهد!»
مرتضی طالبی، راننده مسیر تهران - خوزستان است که این روزها با 10-16 مسافر به خوزستان میرود و با 4-5 نفر برمیگردد. معتقد است مسافران کرونا را جدی نگرفتهاند و اصول بهداشتی را رعایت نمیکنند. طالبی در مسیر خود از شهرهای قم، اراک، بروجرد، خرمآباد میگذرد اما در زمان رفت و بازگشت ندیده است هیچ کدام از مسافران کنترل شوند. مسافران قم هم با اینکه اتوبوسهای این مسیر کار نمیکنند، با هزینه بیشتر سوار اتوبوسهای او و همکاران دیگرش میشوند.
در مسیر خروج از پارکینگ، پیرمرد کارگری که پوست صورتش زیر آفتاب ترمینال جنوب برنزه شده است سرراهمان سبز میشود. چرخ دستیاش پر از بستههای ریز و درشتی است که باید بار اتوبوس شود. میگوید «نه آنقدر پول دارم که ماسک و دستکش بخرم و نه اینجا محلولی هست که دائم دستهایم را ضدعفونی کنم. اهل جنوبم و سالهاست کارگر این ترمینال. شبها هم همین گوشه کنارها میخوابم. خدا بزرگ است و نمیگذارد امید بچههایم به همین دوزار درآمد من قطع شود.»
هر سال میرویم امسال هم همینطور!
راهی ترمینال غرب میشویم که پارکینگش با تعداد مسافران حاضر در سالن برابری نمیکند. یکی از کارمندان ترمینال درباره این شلوغی میگوید «باورتان نمیشود اما از چند روز پیش که پلاک غیربومی را به شهرهای شمالی راه نمیدهند، مردم ماشینهایشان را در پارکینگ اینجا پارک میکنند و با اتوبوس راهی شمال میشوند.» یکی از آنها در اتوبوس رشت نشسته بود، زنی که همراه مادر و فرزند شش سالهاش به سمت گیلان میرفتند. صحبتهایش اینطور آغاز میشود «هر سال عید به خانه مادرم در رشت میرویم و امسال هم دوست دارم بروم. شنیدهام کرونا شرایط سختی را به وجود آورده اما از خانه بیرون نمیرویم. ماشین هم نمیبریم چون شنیدهایم پلاک غیربومی راه نمیدهند. در پارکینگ ترمینال پارک کردهام بعد از تعطیلات برمیگردم و برمیدارم.»
خانواده دیگری هم کنارشان ایستاده و آنها هم عازم تکاب هستند. یک خانواده چهارنفره که هیچ کدام نه ماسک دارند و نه دستکش. پدرشان میگوید «کسی را در تهران نداریم، نمیتوانم سه هفته زن و بچههایم را در خانه حبس کنم. به خانه پدرم میروم حداقل آنجا دوروبرمان شلوغ است و کلافه نمیشویم. ماشین هم نمیبرم که بهانهای برای تردد نداشته باشیم. چون در منزلمان پارکینگ نداریم، ماشین را در پارکینگ ترمینال گذاشتهام که خیالم تا برگشتمان راحت باشد.»
نمیتوان کارها را عقب انداخت
زن جوانی عازم کرمانشاه است و به گفته خودش برای آوردن وسایل ضروری به خانه پدرشوهرش میرود. از همسرش جدا شده و اگر وسایلش را برنگرداند همه را از دست میدهد. خانم میانسالی هم از شهرک صنعتی اشتهارد به تهران آمده و به بهانه بیماری اقوام نزدیکش عازم سنندج است و میگوید «خدا درد را داده درمان هم میدهد، انشالله که اتفاقی نمیافتد.» پسر جوانی هم برای مصاحبه کاری از ارومیه به تهران آمده و به گفته خودش قرار است بعد از عید کارش را در بیمارستان آغاز کند. پرستاری خوانده و معتقد است کرونا تمام میشود، اما اگر نمیآمد، شاید دیگر فرصتی برای گرفتن این کار به دست نمیآورد.
چند مسافر هم در پارکینگ اتوبوسها روی سکوهای سیمانی منتظر نشستهاند. کنار بوفه چشمم به جوانی میافتد که موهای کوتاهی دارد و برای تسویه حساب پایان خدمت 2 روز پیش به تهران آمده و حالا باید برگردد چالوس. «چند روز پیش جاده را بسته بودند. قبل از آمدن به تهران تماس گرفتم. گفتند هر طور شده خودت را برسان و تسویه کن. در غیر این صورت اضافه خدمت میخوری. وقتی ستاد کل تعطیل نیست و کار انجام میشود، مگر میشود نیامد؟» دوستش در ادامه این صحبتها عنوان میکند «بگو در این 2 روز چند داروخانه برای خرید ماسک رفتیم که حداقل در راه برگشت استفاده کنیم، اما هیچی نبود.» خودش را مهدی معرفی میکند که تازه از پادگان مرخص شده و عازم لاهیجان است. میگوید «بابت سلامتی خیالم راحت است چون هر روز در پادگان چند مرحله ضدعفونی داشتیم و از همه سربازها تست میگرفتند.»
نمیتوانم بیماری پسرم را نادیده بگیرم
چند سکو آنطرفتر کیفش را باز کرده تا به پسر چهار – پنج سالهاش آب بدهد. پسر دیگرش هم بیشتر از 10 سال ندارد و ماسک به صورت زده و آرام روی صندلی نشسته، هر چند نه خودش و نه پسر کوچکش ماسک و دستکش ندارند. عازم تکاب است. میپرسم «چرا با دو فرزندت راهی تهران شدهای؟» جوابش تلخ است؛ این که در شهرشان یک متخصص روانپزشک کودکان هم ندارند. میگوید «پسرم اختلال روحی - روانی دارد و شبها در خواب فریاد میزند. پول پزشک و داروی غیردولتی را ندارم. یکی از اقواممان دکتری در بیمارستان میلاد معرفی کرد که با هزار زحمت بعد از شش ماه به ما نوبت دادند. مگر میشد که نیایم؟»
تعطیل نیست که نیایم
اتوبوس زنجان هم با سه مسافر در حال حرکت است. یکی از مسافرهایش زنی است که میگوید باید کارهای ضروریاش در شرکت مخابرات و گاز تهران را انجام میداده. صبح آمده و الان هم برمیگردد. دستهایش را با کیسه فریزر پوشانده و میگوید «دستکش نبود، این هم کاچی بهتر از هیچی! اگر چاره داشتم نمیآمدم.» دو صندلی آنطرفتر پیرمردی نشسته که ماسک روی صورتش از چند جا پاره شده است. برای یک پرونده دادگاهی عازم تهران شده و به گفته خودش اگر در جلسه امروز شرکت نمیکرد، پسرش محکوم میشد.
حداقل خلوتی اتوبوسها این فرصت را داده که مسافران چند صندلی دورتر از هم بنشینند. چند ردیف عقبتر خودش را روی صندلی تک نفره رها کرده و خستگی در میکند. کارگر یک پروژه عمرانی سدسازی در بوشهر است و به تهران آمده تا از زنجان عازم میانه شود. کارشان تعطیل شده و مدیران پروژه دیگر اجازه ماندن ندادهاند. چارهای هم نداشته چون اتاقی که به صورت مشترک با چند کارگر دیگر استفاده میکرده را تخلیه کرده بودند.
انتظار یک طرفه از مردم
از ترمینال خارج میشوم و باز هم به انبوه خودروهایی که در پارکینگ عمومی ترمینال آزادی صف کشیدهاند، نگاه میکنم. زمانی که برای گزارش رفتم، مردم را بیشترین مقصران تداوم این چرخه سفر میدانستم و بخشی از آن هم درست بود. در میان تمام مسافران این روزهای کرونایی، برخی هم برای گذران تعطیلات عید راهی شهرهای آبا و اجدادیشان شدهاند، اما آمارشان در مقابل آنهایی که چارهای جز سفر ندارند چندان قابل توجه نیست. از مسافران گرفته تا متصدیان فروش بلیت و مسئولان و کارمندان ترمینال همه یک عقیده دارند «نمیشود یکطرفه از مردم خواست در خانه بمانند و خسارت عدم هماهنگی و تعطیل نبودن ادارات و نهادها را به تنهایی متحمل شوند.»
مگر میشود مانع سفر مردمی شد که دیگر این روزها در تهران کاری ندارند؛ آنهایی که کارگر هستند و با تعطیلی محل کارشان باید برگردند. قرنطینه برای کارگر جماعت معنا ندارد آن هم کسی که جایی برای خوابیدن ندارد و شبها را در محل کارش میمانده است
مسافری که از تهران به مقصد رشت در سفر است میگوید: هر سال عید به خانه مادرم در رشت میرویم و امسال هم دوست دارم بروم. شنیدهام کرونا شرایط سختی را به وجود آورده اما از خانه بیرون نمیرویم. ماشین هم نمیبریم چون شنیدهایم پلاک غیربومی راه نمیدهند
بسیاری از ساکنان تهران که قصد سفر به شهرهای شمالی را دارند، از چند روز پیش که ورود پلاک غیربومی به استانهای گیلان و مازندران ممنوع شده است، خودروی خود را در ترمینال مسافربری آزادی پارک میکنند و با اتوبوس عازم سفر میشوند