• یکشنبه 29 مهر 1403
  • الأحَد 16 ربیع الثانی 1446
  • 2024 Oct 20
دو شنبه 21 اسفند 1396
کد مطلب : 9463
لینک کوتاه : newspaper.hamshahrionline.ir/GvL5
+
-

بهار در آوار

زلزله‌زدگان سرپل ذهاب چگونه به استقبال نوروز می‌روند

گزارش
بهار در آوار

محمد جعفری|خبرنگار:
قالی لاکی رنگ را به زحمت جلوی در کانکس آورده تا خاکش را بتکاند. هر بار که ترکه را به قالی می‌زند، گرد و خاکی به‌‌پا می‌شود که بیا و بین. با اینکه گوشه سربند کُردی را جلوی دهانش بسته، سرفه‌اش می‌گیرد، ولی باز هم ادامه می‌دهد. می‌گوید: «باید خاکش را بگیرم. با اینکه خانه‌مان خراب شده می‌خواهم وقتی بهار می‌آید، به یاد قدیم، خانه مان مثل دسته گل باشد». چند روز بیشتر به نوروز نمانده و همه مشغول خانه‌تکانی هستند. صدای پای بهار همه جا شنیده می‌شود حتی در میان خانه‌های ویران شده سرپل ذهاب. با اینکه خیلی از زلزله‌زدگان هنوز عزادار عزیزان‌شان هستند و در چادر و کانکس زندگی می‌کنند ، خیلی‌ها هم هستند که سعی می‌کنند دلشان خوش باشد و روزهای سختی که از سرشان گذشته را فراموش کنند. برای شروع دوباره چه بهانه‌ای بهتر از بهار؟


به‌خاطر بچه‌ها باید فراموش کنیم



زن جوان به نام نسترن، ساکن یکی از روستاهای اطراف سرپل ذهاب به نام «تپانی» است. با اینکه خودش، شوهرش و 3فرزندش از زلزله جان سالم به در برده‌اند اما او مادرش را از دست داده و هنوز لباس مشکی به تنش است. خانه آنها با خاک یکسان شده و این روزها او و خانواده‌اش در کانکسی کوچک که در نزدیکی ویرانه به‌جا مانده از خانه‌شان نصب شده زندگی می‌کنند. هفته‌ها طول کشید تا او و شوهرش توانستند وسایل زندگی‌شان را که هنوز قابل استفاده بود از زیر خروارها خاک بیرون بکشند. آنها کشاورزی می‌کردند و برای ذره ذره زندگی‌شان زحمت کشیده بودند. حیف بود وسایل زندگی‌شان زیر‌آوار بماند. همین چند روز قبل آنها بالاخره قالی‌شان را پیدا کردند. حالا او فرش را جلوی کانکس پهن کرده و می‌تکاند. انگار‌نه‌انگار که روزی این قالی لاکی‌رنگ بود. حالا همه تار‌وپودش را خاک گرفته است. هر ضربه‌ای که با ترکه به قالی می‌زند، بیشتر رنگ و رویش باز می‌شود. سرفه‌اش می‌گیرد. می‌گوید: «قبلا نزدیک عید که می‌شد همه خوشحال بودیم. زن‌ها به خیاط‌ها سفارش لباس نو می‌دادند و بچه‌ها را به بازار می‌بردند تا کفش و لباس نو برای‌شان بگیرند. عید که می‌شد اول شب‌نشینی‌ها بود. همه جمع می‌شدیم و جوان‌ترها کردی می‌رقصیدند. بچه‌ها عیدی می‌گرفتند...». حرف‌هایش که به اینجا می‌رسد آهی از ته‌دل می‌کشد. سری تکان می‌دهد و می‌گوید: «حالا چند‌ماه است که هیچ‌کس در اینجا دلش خوش نیست. خیلی‌ها عزیزان‌شان را از دست داده‌اند و خیلی‌ها زندگی‌های‌شان را. حتی خیلی‌ها به‌خاطر از دست‌دادن گاو و گوسفندان‌شان به روز سیاه نشستند. آخر، دام‌ها همه دارایی‌شان بودند. با اینکه قول داده بودند کار ساختن خانه‌ها را شروع کنند اما هنوز هیچ خانه‌ای ساخته نشده و همه در چادر و کانکس زندگی می‌کنند. خدا می‌داند چه زمانی دوباره صاحبخانه می‌شویم». زن، همینطور که با گوشه چشم پسرش را که پا برهنه روی خاک‌ها می‌دود و با پسر همسایه بازی می‌کند زیرنظر دارد می‌گوید: «با اینکه در این مدت مصیبت زیاد کشیده‌ایم اما چه می‌شود کرد. همین پسرم که می‌بینید، هنوز 7سالش هم نشده. او می‌خواهد زندگی کند. ما باید به فکر آینده‌اش باشیم. باید کم‌کم خانه‌مان را بسازیم. با اینکه فعلا خانه‌ای نداریم اما می‌خواهم کانکس‌مان را تمیز کنم. قالی‌مان را بتکانم و لباس‌های تمیز به تن بچه‌هایم کنم. اگر هم شد کمی گندم سبز کنم. به‌خاطر بچه‌هایمان هم که شده باید از این روزها بگذریم و فراموش کنیم».




با یک گل بهار نمی‌شود 


در مناطق زلزله‌زده اما نگاه همه به بهار و نوروز یکی نیست. بی‌خانمانی به برخی آن‌قدر سنگین آمده که دیگر رمقی برای‌شان نمانده که بخواهند به نوروز فکر کنند و تقویم برای‌شان بی‌مصرف شده است، مثل خانواده خسروی که در روستای کوئیک حسن زندگی می‌کنند و دختر معلولی به نام سارا دارند. سارا 23ساله است و از 2سالگی معلول جسمی- حرکتی شد. حالا در روزهایی که امکانات اولیه زندگی برای کمتر خانواده‌ای در سرپل ذهاب و روستاهای اطرافش مهیاست سارا به یکی از مهم‌ترین دلمشغولی‌های خانواده‌اش تبدیل شده است. بهروز، برادر او می‌گوید:« ما در زلزله حدود 30نفر از نزدیکانمان را از دست دادیم و چند نفر از اعضای خانواده هم زیر آوار ماندند و مصدوم شدند. با این حال خانه‌مان ویران شد و از آن زمان تا به حال در چادر و کانکس زندگی می‌کنیم. سارا وضعیتش بد بود، بدتر هم شد. تا مدت‌ها اصلا حمام و سرویس بهداشتی نداشتیم و بعد هم که در روستایمان یک حمام کانکسی گذاشتند خواهرم به سختی می‌توانست از آن استفاده کند. بالاخره کلی سختی کشیدیم تا اینکه یک حمام مخصوص معلولان در روستا نصب کردند. خواهرم دختر مهربان و خوش قلبی است. زندگی برای او سخت بود و حالا سخت‌تر هم شده است». 



بهروز که لیسانس زبان انگلیسی دارد و تا قبل از زلزله در یکی از آموزشگاه‌های شهر تدریس می‌کرد حالا بیکار است. او می‌گوید: «نمی‌دانید در این مدت چه سختی‌هایی را تحمل کرده‌ایم. سرمای اینجا تا مغز استخوان نفوذ می‌کند. وقتی باران می‌آمد داخل چادر می‌لرزیدیم. چند نفر به‌خاطر روشن‌کردن زغال و آتش در چادر دچار گازگرفتگی شدند. چند خانواده هم چادرشان که تنها سرپناه‌شان بود آتش گرفت و بی‌خانمانی‌شان دوچندان شد. خودم هم در آموزشگاه زبان تدریس می‌کردم اما حالا دیگر آموزشگاهی نمانده که بخواهم کار کنم، اگر هم باشد دیگر کسی در این شرایط بچه‌اش را نمی‌فرستاد آموزشگاه. باز وضعیت ما که در روستا هستیم از آنهایی که در سرپل ذهاب هستند بهتر است. آنها چون جای کمتری دارند در محوطه‌های کوچکی چادرهای‌شان را بر پا کرده‌اند اما روستا این خوبی را دارد که زمین زیاد است و هر جایی که بخواهی چادر را علم می‌کنی اما معمولا هیچ‌کس آوار خانه‌اش را رها نمی‌کند».



وقتی حرف از بهار و نوروز می‌شود درددل‌های بهروز هم بیشتر می‌شود: « ما سال‌های قبل خودمان را برای عید آماده می‌کردیم. می‌گفتیم بهار است و لباس‌های کردی به تن می‌کردیم. می‌رفتیم بیرون. زن‌ها غذای سنتی‌مان را که خورشت خلال است درست می‌کردند. در محله‌ها رقص کردی می‌کردیم اما حالا عزاداریم. دلمان خوش نیست. دوباره مثل جنگ‌زده‌ها شده‌ایم و آواره‌ایم. پدر و مادرم زمان جنگ هم این وضعیت را تجربه کرده‌اند. آنها این روزها کمتر حرف می‌زنند. یک‌بار جنگ زندگی‌شان را خراب کرد و یک‌بار هم زلزله. یکی از خواهرانم قبلا خیاطی می‌کرد اما چرخ خیاطی‌اش زیر آوار مانده بود. با هزار سختی توانستیم چرخ خیاطی را از آوار بیرون بکشیم. خواهرم می‌خواهد دوباره با چرخش خیاطی کند و کمک خرج‌مان باشد. باید خودتان را جای ما بگذارید تا بفهمید ما چه کشیده‌ایم. قبلا در حیاط خانه‌مان گل‌های محمدی داشتیم. چند روز قبل که نزدیک خرابه خانه‌مان بودم دیدم که یکی از گل‌ها غنچه کرده است اما چه فایده، با یک گل بهار نمی‌شود».  

این خبر را به اشتراک بگذارید