معجزه 96
اعضای بدن 96بیمار مرگمغزی در سال96 در بیمارستان سینا به بیماران نیازمند اهدا شد
سال 96 قهرمان کم نداشت؛ از آتشنشان فداکار شهرستان زابل که جانش را به خطر انداخت که زنی را از محاصره دود و آتش نجات دهد گرفته تا پسر جوانی که در شهرستان بندرانزلی جانش را فدا کرد که کودکی را از خطر غرق شدن نجات دهد. در کنار اینها اما قهرمانهای دیگری هم بودند؛خانواده بیمارانی که دچار مرگ مغزی شده بودند اما در سختترین شرایط زندگیشان تصمیم بزرگی گرفتند و با اهدای اعضای بدن عزیزانشان، به بیماران زیادی زندگی بخشیدند. در سال 96 واحد فراهمآوری اعضای پیوندی بیمارستان سینای تهران توانست با گرفتن رضایت از خانواده 96 بیمار مرگمغزی، شرایط پیوند اعضای بدن آنها به بیماران نیازمند را فراهم کند و به این ترتیب بیماران زیادی فرصت زندگی دوباره پیدا کردند. این گزارش داستان زندگی برخی از این بیماران است که با مرگ خود زندگی را به دیگران هدیه دادند.
رها هجده ماهه
تعطیلات نوروز سال 96 بود که واحد فراهمآوری اعضای پیوندی بیمارستان سینا در جریان مرگ مغزی نوزاد هجده ماههای به نام رها قرارگرفت. ماجرایی که برای او رخ داده بود دردناک و غمانگیز بود، رها دومین فرزند زوجی جوان بود؛ دختری که با به دنیا آمدنش به خانه آنها رنگ و بوی دیگری بخشیده بود اما سرنوشت، خواب تلخی برای او دیده بود. ماجرا به نخستین روز سال 96 برمیگردد؛روزی که ناگهان رها دچار تشنج شد. خانوادهاش خیلی سریع او را به بیمارستان همدان رساندند و دختر خردسال تحت درمان قرار گرفت. آزمایشها نشان میداد که یک تومور در سر دختربچه بوده و از آنجا که هیچکس از آن مطلع نبوده این نوزاد دچار تشنج شده است. با این حال پزشکان تمام تلاش خود را کردند تا دختر خردسال را درمان کنند اما خیلی دیر شده بود و تومور آن قدر رشد کرده بود که در نهایت باعث مرگ مغزی رها کوچولو شد. بهدنبال این حادثه تیم رضایتگیری واحد فراهمآوری اعضای پیوندی وارد عمل شد. دکتر ساناز دهقانی-مسئول واحد فراهم آوری اعضای پیوندی بیمارستان سینا- میگوید: دل کندن از رهای هجده ماهه برای خانوادهاش کار سختی بود. به همینخاطر تیم رضایتگیری بارها با آنها صحبت کرد اما پدر ومادر دختربچه به هیچ عنوان قصد رضایت نداشتند. آنها تصور میکردند که دخترشان به زندگی برمیگردد اما هیچ امیدی به بازگشت نوزاد نبود و چون با اهدای اعضای بدن او جان چند کودک دیگر که با مرگ یک قدم بیشتر فاصله نداشتند، نجات پیدا میکردند چند جلسه دیگر با خانواده او گذاشتیم تا اینکه خوشبختانه رضایت دادند. او ادامه میدهد: رها از همدان به بیمارستان سینای تهران منتقل شد تا اعضای بدنش به بیماران نیازمند پیوند زده شود. روزی را که پدر و مادر رها برای رضایت نهایی به دفترم آمدند هیچ وقت فراموش نمیکنم. روز خیلی سختی بود، مخصوصا لحظهای که مادر رها قرار بود برای آخرین بار فرزندش را ببیند. اما نکته جالب این بود که وقتی بعد از رضایت و وداع آخر، مادر رها وارد دفترم شد، خیلی آرام بهنظر میرسید. به من گفت وقتی برای آخرین بار دخترم را دیدم با من حرف زد و گفت من از این کار شما راضی هستم. به این ترتیب بود که عمل پیوند اعضا انجام شده و دو کلیه و کبد دختربچه به بیماران نیازمند پیونده زده شد.
کنسرت دردسرساز
گاهی وقتها حادثه در چند قدمی ماست؛فقط یک لحظه کافی است تا رخ دهد و زندگیمان را زیر و رو کند. یکی از نخستین روزهای پاییز امسال بود که سینای شانزده ساله به همراه خانوادهاش برای شرکت در یک کنسرت راهی تالار شدند. هنوز چنددقیقهای تا زمان اجرای کنسرت و ورود شرکتکنندگان به سالن باقی مانده بود. سینا به همراه خانوادهاش درمحوطه ایستاده بودند که ناگهان او از قسمتی که هیچ نردهای برای حفاظت نداشت از ارتفاعی 4متری به پایین سقوط کرد. خانوادهاش خیلی سریع او را به بیمارستان منتقل کردند.
معاینات پزشکان حاکی از آن بود که ضربه شدیدی به سر پسر نوجوان وارد شده و به همینخاطر به کما رفته است. سینا یکماه در بیمارستان تحت نظر بود تا اینکه دوباره به هوش آمد، با این اتفاق دوباره شادی به خانه آنها بازگشت و پدر و مادرش از اینکه دوباره فرزندشان را بهدست آوردهاند خوشحال بودند. اما این خوشحالی یکماه بیشتر دوام نداشت چرا که دوباره سینا دچار خونریزی مغزی شد. وقتی پزشکان او را معاینه کردند متوجه شدند هنوز یک لخته خون در سر او وجود دارد و همین موضوع باعث پارهشدن یکی از رگهای مغزش شده. به هرحال پسر نوجوان دوباره تحت درمان قرار گرفت. خانوادهاش امیدوار بودند مثل دفعه قبل فرزندشان دوباره سلامتیاش را بهدست آورد اما این اتفاق هرگز رخ نداد و او دچار مرگ مغزی شد. با مرگ مغزی سینا، تلاش تیم رضایتگیری برای اهدای اعضای بدن او شروع شد. ساناز دهقانی میگوید: گرفتن رضایت از خانواده سینا کار بسیار سختی بود؛ چرا که او یکبار سلامتیاش را بهدست آورده بود و به همینخاطر خانوادهاش نمیتوانستند باور کنند که دیگر فرزندشان را نخواهند دید. با این حال وقتی تمام آزمایشها نشان داد که پسر نوجوان مرگمغزی شده و دیگر به زندگی برنمیگردد خانوادهاش تصمیم بزرگی گرفتند. با رضایت آنها سینا به اتاق عمل منتقل شد و با تلاش پزشکان متخصص، کلیههای او به 2 کودک 13ساله اهدا شد.
ماجرای تلخ دوقلوها
اردیبهشت امسال بود که تصادف دردناکی در یکی از شهرهای اطراف زنجان رخ داد. آن روز زوج جوانی به همراه دختران دوقلویشان سوار ماشین شدند تا به مهمانی بروند اما درمیانه راه خودروی آنها از جاده منحرف و واژگون شد. پدر و مادر از این حادثه جان سالم بهدر بردند، اما یکی از دوقلوها در صحنه تصادف جان باخت و دیگری بهدلیل ضربه شدیدی که به سرش وارد شده بود به بیمارستان منتقل شد. پزشکان بیمارستان زنجان تمام تلاش خود را کردند تا دختربچه پنج ساله دوباره هوشیاریاش را بهدست آورد اما این اتفاق هرگز رخ نداد و با اینکه خانواده او چشم انتظار بودند، این کودک پنج ساله پس از یک هفته دچار مرگ مغزی شد. با مرگمغزی کودک، تیم رضایتگیری واحد فراهمآوری اعضای پیوندی دست بهکار شدند تا رضایت پدر و مادر او را بگیرند. هرچند خانواده این دختر پنج ساله نمیتوانستند باورکنند دومین فرزندشان را نیز از دست دادهاند اما در نهایت رضایت دادند که اعضای بدن او اهدا شود. به این ترتیب کودک به بیمارستان سینای تهران منتقل شد و با تلاش تیم پزشکان، قلب او به یک کودک هفت ساله وکبد و کلیههای او نیز به چندکودک دیگر اهدا شد.
رفتگر نیکوکار
افراد خیر و نیکوکار همیشه دستشان درکار خیر است؛ مثل رفتگر پاکدست کرجی که چند سال پیش وقتی میلیونها تومان پول پیدا کرد، گشت و گشت تا صاحب آن را شناسایی کرد و پولها را به او بازگرداند. این مرد امسال وقتی پدرش دچار مرگ مغزی شد رضایت داد تا اعضای بدن او به چند بیمار نیازمند، فرصت تازهای برای ادامه زندگی بدهد. بهمنماه سال 96 بود که پدر و مادر آقای هوشور، رفتگر امانتدار کرجی وقتی برای رفتن به مهمانی سوار خودرویشان شدند و به راه افتادند در میانه راه دچار حادثه شدند و خودرویشان واژگون شد. پدر 60ساله رفتگر امانتدار و مادرش هر دو به بیمارستان منتقل و بستری شدند. معاینات اولیه پزشکی حاکی از آن بود که مرد 60 ساله بهخاطر ضربه شدیدی که به سرش وارد شده دچار مرگمغزی شده اما همسرش فقط از ناحیه دستوپا دچار شکستگی شده و باید تحت مراقبت قرار بگیرد. با مرگمغزی پیرمرد کار تیم رضایتگیری هم آغاز شد. به گفته دکتر دهقانی، بیمار مرگمغزی 6فرزند داشت که کوچکترین آنها 10 ساله بود. تنها کسی که میتوانست برای اهدای اعضای بدن او رضایت بدهد فرزند بزرگترش، یعنی همان رفتگر امانتدار کرجی بود. وی میگوید: وقتی او را به دفترم دعوت کردم و ماجرای اهدای عضو را به او گفتم تمام حرفهایم را با آرامش گوش داد و گفت: پدرم همیشه میگفت نان حلال سر سفرهتان ببرید و هرکاری برای کمک به دیگران از دستتان برمیآید انجام دهید. به همینخاطر مطمئن هستم اگر این اتفاق برای من رخ داده بود پدرم رضایت میداد تا اعضای بدنم را اهدا کنند. با رضایت رفتگر امانتدار، اعضای بدن پدرش به چند بیمار نیازمند اهدا شد و به آنها زندگی دوبارهای بخشید.
رضایت از داخل زندان
تیمهای رضایتگیری واحد فراهمآوری اعضای پیوندی برای گرفتن رضایت ممکن است سر وکارشان به زندان هم بیفتد؛مثل ماجرایی که چندماه پیش در یکی از شهرهای غربی کشور رخ داد. دکتر دهقانی درباره این پرونده میگوید: ماجرای این پرونده برمیگردد به خرداد 96 که فردی با اورژانس یکی از شهرهای غربی کشور تماس گرفت و خبر از گازگرفتگی اعضای یک خانواده داد. با حضور امدادگران اورژانس در محل حادثه و انجام معاینات اولیه، مأموران متوجه شدند مادر و دختر خانواده بهعلت گازگرفتگی جان خود را از دست دادهاند اما پسر 12 ساله آنها به نام پرویز هنوز زنده بود. او به بیمارستان منتقل شد و تحت درمان قرار گرفت. یک هفته تلاش پزشکان برای بازگرداندن سلامتی به پسر نوجوان بینتیجه بود و او دچار مرگمغزی شد.
با مرگمغزی پرویز، تیم رضایتگیری واحد فراهمآوری اعضای پیوندی دست بهکار شد تا رضایت خانواده بیمار را بگیرد اما کار به این آسانیها نبود. مادر پرویز در آن حادثه فوت کرده بود و از پدرش نیز خبری نبود. همه کارها و پیگیریهای پرونده را عمه پرویز انجام میداد. چندباری از او سراغ پدر خانواده را گرفتیم اما میگفت برای سفر کاری به خارج از ایران رفته است.
او ادامه میدهد: زمانی که مرگمغزی این پسر نوجوان تأیید شد برای اهدای اعضای بدنش به رضایت پدر او احتیاج داشتیم به همینخاطر دوباره سراغ پدرش را گرفتیم. این بار بود که متوجه شدیم او چندسالی است در زندان است. کار سختی پیش رویمان بود و برای گرفتن رضایت زمان زیادی نداشتیم. به همینخاطر دست بهکار شدیم. خیلی سخت بود که خبر این ماجرا را به پدر پرویز بدهیم. او از مرگ همسر و دخترش باخبر بود اما تصور میکرد پسرش جان سالم بهدر برده است. به هرحال موضوع را با او در زندان در میان گذاشتیم و درخواست کردیم رضایت دهد تا اعضای بدن پسرش را به چند بیمار نیازمند پیوند بزنیم. مرد زندانی چندبار از ما پرسید یعنی هیچ امیدی به برگشت پسرم به زندگی نیست؟ و سرانجام وقتی مطمئن شد که پرویز دیگر بر نمیگردد، گفت: «رضایت میدهم، شاید با این کار چند پدر دیگر از بازگشت فرزندانشان به زندگی خوشحال شوند و چراغ خانهای روشن بماند.» به این ترتیب پیکر پسر 12ساله به بیمارستان سینا منتقل و اعضای بدنش به چند بیمار نیازمند اهدا شد و به آنها زندگی دوبارهای بخشید.