درباره نسلی که همه را غافلگیر میکند
ما را به حال خودمان بگذارید
مریم مقدسی:
اپیزود اول
تلفن زنگ میخورد، قرار است از کارشناسان زبده جامعهشناسی یک سؤال بپرسم: «امروز آخرین روز سال تحصیلی بود و تعداد زیادی از نوجوانان، با قرار قبلی برای خودشان جشن پایان سال ترتیب دادهاند و در یکی از پاساژهای معروف تهران گردهمایی خودجوش برگزار کردهاند، تحلیل شما از این رفتار که همه شهر را غافلگیر کرده چیست؟». اما عجیبتر از اتفاقی که در مجتمع کورش افتاده، پاسخ تئوریپردازان اجتماعی کارکشته بود؛ «من از این اتفاق خبر ندارم، کی و کجا اتفاق افتاده؟ چند نفر در آن شرکت کردهاند؟» تلفن بوق ممتد میخورد؛ جامعهشناسان از جریانی که نوجوانان تهرانی در شهر ایجاد کردهاند جا ماندهاند.
اپیزود دوم
چندماه از میتینگ کورش گذشته، ویدئویی نگرانکننده در فضای مجازی منتشر شده، 2دختر نوجوان، بیمهابا از مرگ حرف میزنند، در خیابان راه میروند، میخندند و از مرگی قریبالوقوع خبر میدهند. کسی باور نمیکند. شوخی بامزهای است... مگر جرأت دارند چنین کاری کنند... هدفشان جلب توجه است... خبر صفحه حوادث اما خط بطلانی بر تمام قضاوتهاست... 2دختر نوجوان در اصفهان بعد از انتشار یک ویدئو در فضای مجازی و اعلام تصمیمشان، خودکشی کردند...؛ باز هم تئوریسینها جا ماندند. تحلیلی ندارند بر این رفتار غافلگیرکننده، این نسل هر روز یک شوک به بدنه علمی و پژوهشی جامعه وارد میکند؛ بدنهای کرخ شده و راکد که تئوریهای چندین سال پیش را مدام مرور و اتفاقات جامعه را براساس همان تئوریهای نخنما تحلیل میکند حالا گویی باید از پشت میزها و دل کتابخانهها بیرون بیاید، با این نسل پشت میز بنشیند، گفتوگو کند، خود را به چالش بکشد تا بتواند مدعی آشنایی با این نسل شود؛ نسلی که در چشم به هم زدنی نقشپذیریاش در اجتماع آغاز خواهد شد و تصمیمساز خواهد بود.
اپیزود سوم
عجیب نیستند، اما عجایبی خلق میکنند که همه بزرگترها و مدعیان کارشناسی امور اجتماعی را انگشت به دهان حیران میگذارند. کارشناسانی که پشت میزهای قطور چوبیشان تکیه بر کتابخانههای پر و پیمانشان زدهاند، از آنها هیچ نمیدانند، یا نخواستهاند یا نتوانستهاند؛ همین است که دمدستیترین برچسب را میچسبانند به پیشانی این نسل و انگشت اتهام به سویش میگیرند که «شما تحتتأثیر فرهنگ بیگانهاید». و نمیدانند این نسل در دنیایی زندگی میکند که در آن «بیگانهبودن معنایی ندارد. نسلی که خصوصیترین لحظههای زندگیاش را در فضای عمومی منتشر میکند اعتقادی به مفهوم بیگانه ندارد. او جهانی زندگی میکند و جهانی فکر میکند. با پدرانش سالها فاصله دارد، با تصمیمسازان کشورش هم؛ اما او به سیاق نسلهای پیشین منتظر نمیماند تا شرایطی برایش مهیا شود، او جسورانه شرایط را میسازد و به آن چیزی که در ذهن دارد میرسد.
اپیزود چهارم
امیرعلی 18ساله است. تند و گاهی نامفهوم حرف میزند. دستهایش را مدام توی هوا تکان میدهد. یک کلاه لبهدار روی سرش گذاشته و لباس مرتبی به تن دارد. وقتی میخواهیم در مورد همنسلانش بگوید، کلافه میشود و میگوید: «نسل ما نه شاخ داره نه دم، چرا انقدر همه میخوان کنکاش کنن که ما رو بشناسن، مگه ما موجودات عجیبالخلقلهایم؟ ما هم آدمیم بذارید تو حال خودمون باشیم». معتقد است نسل او نسل سوخته است، از مظلوم نماییهای دهه شصتیها «متنفر» است و میگوید: «ما هم نسل سوختهایم، فکر کردین ما محدودیت نداریم؟ ما فقط نمیخوایم نقش قربانیرو بازی کنیم. شماها دوست داشتین نقش کسی رو بازی کنین که بهش ظلم شده، اما ما با تمام محدودیتها داریم زندگیمونو میکنیم. هر وقت هم فکر کنیم لازمه، نسبت به شرایط اعتراض میکنیم. اما اینطوری فکر نکنین که همهچیز ما گل و بلبله، ما نسل فیلترینگ اینترنتیم، نسل کافههای زیرزمینی، نسل محدودیتهای شاخ و دمدار و عجیبوغریب. ما بیشتر از شما داریم با شرایط میجنگیم، فقط چون مظلومنمایی نمیکنیم و مدام نق نمیزنیم، فکر میکنین حالمون خوبه. پدر من تو روزگاری جوونی کرده که نخستوزیر مملکت چند سال ازش بزرگتر بوده، حالا شما ببینین تو دوره ما چقدر اختلاف سن هست بین مسئولا و جوونها، معلومه که کسی ما رو درک نمیکنه، دنیای ما رو نمیشناسن؛ اصلا تعریف مسئولا از جوون چیه؟».
اپیزود پنجم
سهند در یک کافه با سبک و سیاق جدید نشسته، روی دیوارها تصاویر عجیب و سیاهوسفید نصب نشده و صدای موسیقی تندی هم پخش نمیشود؛ برخلاف کافههای دیگر که تمام تلاششان را برای به کارگیری حداقل نور میکنند، اینجا کاملا روشن است و بالای هر میز یک چراغ بزرگ قرار دارد که میز را در شعاع بزرگی روشن میکند. در قفسههای اطراف، جعبههای بازی فکری در سایزهای مختلف چیده شده؛ اینجا یک «بُردگیم» است که این روزها پاتوق مورد علاقه دهه هشتادیهاست. سهند بهطور میانگین هفتهای یکبار با دوستانش به کافه میآید. این روزها در تمام دنیا این شکل از کافه مورد علاقه نسل جدید است و در تهران هم چند سالی است که بردگیمها مخاطبانشان را پیدا کردهاند و تبدیل به پاتوقی جذاب برای نوجوانان و جوانان شدهاند. سهند کافه را برای هیجان و فضای خاصش دوست دارد و گلهمندانه میگوید: «هر بار بزرگترها میخوان در مورد ما حرف بزنن یک سر فرو رفته تو تبلت میبینن و یه آدم کمحرف و منزوی؛ نسل ما این شکلی نیست، اگر هم هست اصلا بد نیست. ابزار زندگی امروز با 40سال پیش متفاوته، مگه نمیگن باید فرزند زمان خودتون باشین؟ پس چرا همه از ما میخوان تو 30سال پیش زندگی کنیم؟ ما نمیتونیم مثل پدر و مادرهامون زندگی کنیم. ما داریم میبینیم همسن و سالهامون تو کشورای دیگه چه سرگرمیها و تفریحاتی دارن و دوست داریم مثل اونها زندگی کنیم. اما بزرگترها توقع دارن ما مثل اونها باشیم. دائم نگرانن و این نگرانیشون فقط آرامش ما رو به هم میزنه، انگار نمیخوان متوجه بشن که ما خودمون بلدیم زندگی کنیم». پدر سهند خبر از پاتوقی که هر سهشنبه در آن با دوستانش قرار دارد، ندارد؛ «مطمئنم اگه بدونه میگه به جای درس خوندن میری بازی میکنی؟ اصلا نمیدونه همین بازی چقدر ذهن من رو آروم میکنه، فکر میکنن بازی یعنی بطالت، اما واقعا اینجوری نیست. من الان دوم دبیرستانم و خانواده مدام داره سعی میکنه استرس کنکور رو به جونم بندازه، اما من اینجا که مییام همه استرسهام تموم میشه، نمیخوام همه زندگیم بشه کنکور، من دوست دارم زندگی کنم، کنکور فقط بخشی از این زندگیه بقیهشرو میخوان ازم بگیرن که به اون بخش کوچیک برسم.» آرام و متین است، سرکش بهنظر نمیرسد، اما خودش میگوید چندان سر به راه و حرف گوشکن هم نیست. دوست دارد راه زندگی را خودش انتخاب کند و خودش را برای پوشیدن زره آهنی برای این انتخاب آماده کرده است.
اپیزود ششم
اهل مطالعه است، اما نه مطالعه کتابهایی که پدرش در کتابخانه کنار هم چیده: «برخلاف همه شعارهایی که داده میشه، برای نسل جوون هیچ کتاب خوبی ترجمه نمیشه، گاهی شاید یه کتاب خوب بیاد اما کافی نیست. خیلی از ناشرها هنوز دارن برای نسلهای 50 و40 کتاب چاپ میکنن، اما با این حال نسل ما نسبت به نسل قبل کتابخونتره، ما خیلی قبل از بزرگترهامون ادبیات کلاسیک جهان رو خوندیم، الان نیاز به کتابای بهروز دنیا داریم.» شیدا 20ساله است و معتقد است در بعضی موارد دههبندی آدمها کار درستی نیست؛ «اینکه یه نسل رو تو یه قالب کلی قرار بدیم و بگیم این نسل بیخیاله یا این نسل سرکشه و یا... درست نیست. گاهی آدمها تحتتأثیر عوامل دیگه، رفتارهایی از خودشون بروز میدن، اما از طرفی نمیشه منکر این هم شد که یه رفتار تو یه نسل بیشتر دیده میشه.» در پاسخ سؤالم در مورد مهمترین خصوصیت همنسلیهایش میگوید: «باز هم نمیشه همه رو تو یه قالب قرار داد؛ اما مهمترین خصوصیتی که فکر میکنم این نسل داره اینه که همه رو غافلگیر میکنه. شاید غافلگیری بزرگترها مهمترین خصوصیت ما باشه، حالا با اتفاقی که تو کورش افتاد، یا اون غافلگیری بعد از فوت مرتضی پاشایی و یا خیلی موارد دیگه. این نسل برای بزرگترها قابل پیشبینی نیست، چون بزرگترها اصلا نه این نسل رو میشناسن و نه تلاشی برای شناختش دارن، فقط دارن مقابلش میایستن، میخوان مانع بشن، اما خودشون هم میدونن که نمیتونن.» از انتقادهای بیامان پدرش میگوید: «بابام معتقده ما اقیانوس 5سانتیمتری هستیم، همهچیزو میدونیم، اما خیلی سطحی و کم، من باهاش موافق نیستم، ما بیشتر از پدر و مادرامون دنیارو میشناسیم، اونا شاید از اینکه از ما جا موندن و چیزی ندارن به معلومات ما اضافه کنن میترسن، پدر من هنوز دوست داره نصیحتهای پدرانه داشته باشه، اما اینرو متوجه نمیشه که فضای ذهنی من با خواهرم که 10سال از من بزرگتره متفاوته».
اپیزود هفتم
دور یک میز نشستهاند و هر کدام با یک نوع فکر و عقیده، دانشجویان یکی از واحدهای دانشگاه آزاد، از رشتههای مختلف، اما به جز یک نفر همه میگویند برایشان اسم مستعار بنویسیم. هر چند که خودشان هم میدانند حرفهای دردسرسازی نمیزنند اما معتقدند «اینجوری جذابتره». همه متولد دهه 70هستند، اما خودشان هم میگویند که متولدین نیمه اول دهه 70با متولدین نیمه دوم فاصلهای دارند به قدر «یک کهکشان راه شیری» و کلکلشان برای اثبات بهتر بودن هر نیمه از این دهه شروع میشود. شروین معتقد است: «دهه هفتادیا از یه مرحله خیلی مهم عبورکردن، ما نسبت به نسل قبلمون یه رشد بزرگ داشتیم؛ اونم اینکه دیگه قضاوت دیگرون خیلی برامون مهم نبود. دهه هشتادیا تو این مورد از ما هم جلوتر زدن، اونا هیچ قضاوتی براشون مهم نیست. هر کاری که دلشون بخواد انجام میدن، براشون هم مهم نیست که بقیه چه فکری در موردشون میکنن. این بهنظرم یه مرحله مهم از رشد یه نسله، نسلهای قبلی به این رشد نرسیدن». روناک همنسلیهایش را اینطور شناخته؛«کسی به ما یاد نداد، اما ما یاد گرفتیم برای خودمون زندگی کنیم. خیلی خوشحال میشم میبینم دهه هشتادیها تو این مورد از ما هم جلوتر رفتن، کاش بزرگترها به جای برچسبزدن به پیشونی ما و اونا، ازمون یاد بگیرن که انقدر همهچیز رو سخت نگیرن».
شروین دنباله حرف روناک میگیرد که «دسترسی ما به سبک زندگی مردم دنیا خیلی بیشتر از پدر و مادرهامونه، اونا یه ماهواره داشتن و مجلههای خارجی، اما ما با اینستاگرام تا خصوصیترین لحظههای زندگی آدمها رو تو هر نقطه از دنیا میتونیم ببینیم؟ تفریحات همسن و سالهامون رو، حتی مدارسشون و دانشگاههاشون دیگه در حد یه رویا نیستن برای ما. من فکر میکنم اون دهکده جهانی که سالها در حد یک تصویر رویایی بود امروز واقعا بهوجود اومده؛ فاصلهای نیست بین من و دوستم که داره تو یه گوشه دیگه دنیا زندگی میکنه». آروین از زاویه دیگری به قضاوتهایی که متوجه همسن و سالهایش میشود، نگاه میکند؛«من از خیلی از معلمها و پدر و مادرها اینرو میشنوم که این نسل منزوی و گوشهگیره و تو جمع حاضر نمیشه. بارها اینرو گفتم بهشون که ما منزوی نیستیم، اتفاقا ما اجتماعیترین نسل چنددهه اخیر ایرانیم، چون ما فقط با خانواده و همسایه و هممحلیها و همکلاسیهامون ارتباط نداریم، من توی اتاقم درست وقتی که پدرم نگران منزوی بودن و اعتیاد اینترنتی منه، توی تبلت و گوشیم تصویری از دنیا رو میبینم که شاید پدرم حتی تصورش رو نتونه داشته باشه. من دنیا رو بهتر از پدرم میشناسم و اجتماعیتر از اونم، فقط شکل اجتماعیبودنم فرق داره».
ریحانه هم میخواهد صحبتهای آروین را تکمیل کند و با منزوی خواندن این نسل بهشدت مخالف است و معتقد است که این نسل نهتنها منزوی نیست بلکه زمانش را هم بهتر از نسلهای دیگر مدیریت میکند و بطالت کمتری در زندگی تجربه میکند؛ شاید با من مخالف باشید اما باید بگم ما کمتر از شما وقتمون رو هدر میدیم. اگر سری به پاساژها بزنید بیشتر کسایی رو میبینین که متولد دهه60و اوایل 70 هستن، کمتر نوجوون میبینید که بیهدف برای سرگرمی تو پاساژ قدم بزنه، اما به جاش تو سالن سینما و تئاتر و کنسرت و خیلی ایونتهای دیگه میبینین که چقدر بچههای19و 20ساله حضور دارن. پاساژگردی و بطالت مال نسل قبل ما بود، الان ما خریدهامون آنلاینه و بهجاش فعالیت فرهنگیمون بیشتره. اگه میریم کافه برای پز روشنفکری نمیریم.» برای با هم بودن میریم شروین هم با شنیدن واژه «روشنفکر» انگار چیزی یادش آمده باشد، نفسش را به تندی بیرون میدهد و یک «آخ آخی» میگوید و میپرد وسط حرفهای ریحانه؛ «اصلا همین پز روشنفکری، ما از اینم عبور کردیم، من یادمه برادرم چقدر سعی میکرد متفاوت باشه و همهرو قانع کنه که بیشتر از اونا میفهمه، اما الان تو اطرافیانم خیلی کم میبینم این رفتارهای تو خالیرو، ما بحث میکنیم، کتاب میخونیم، کافه میریم، فیلم میبینیم، آدمای بزرگرو هم میشناسیم، اما پز هیچکدوم رو نمیدیم.» ریحانه بلند میخندند و حرف شروین را اینطور تکمیل میکند: «کلا زندگی رو راحت میگیریم، موسیقیرو برای پز یاد نمیگیریم و گوش نمیدیم، کتابرو برای پز نمیخونیم و...» شفق اما با تمام این حرفها مخالف است و استدلالش هم وضعیت اینستاگرام است؛«اگر دنبال پز نیستیم، این همه تلاش به هر قیمتی برای جمع کردن فالوئر چیه پس؟ اتفاقا این نسل خیلی نمایشیه، حتی سعی میکنه با الفاظ زشت حرف بزنه که بیشتر دیده بشه و به هر قیمتی تو اینستاگرام میخواد فالوئر جمع کنه؛ نمایش این نسل پشت میز کافه نیست تو فضای مجازیه».
شروین با نظر شفق مخالف است؛ «شرط حیات تو فضای مجازی همینه؛ اینکه فعال باشی، مخاطب جمع کنی، وگرنه آدم برای دل خودش که نمیره اینستاگرام عکس بذاره. خب اگه اینجوری بود تو همون دفتر خاطراتی که خواهرامون چیز مینوشتن مینوشتیم دیگه، ما باید مخاطب داشته باشیم تا بتونیم تو اون فضا زنده باشیم. اصلا ماهیت این فضا با منزوی بودن در تضاده، نسل ما داره تو این فضا بهمعنای واقعی زندگی میکنه، نسلهای بعدی این بُعد رو بیشتر از ما دارن». شفق اما هنوز معتقد است که این نسل بیشتر از دیگر نسلها اهل پز و نمایش است و بازهم رفتار اینستاگرام و توییتر این نسل را شاهد میگیرد و میپرسد: «اگر نمایش نیست، چرا باید کسی که از اکانتش درآمدزایی نداره، بره فالوئر بخره؟ خب، میخواد نمایش بده تعداد فالوئرهاش بالاست که میره پول میده براش. کسی که نمایش دوست نداره نمیره طرفدار و هوادار دوآتیشه تتلو بشه». بحث در مورد جذب و خرید فالوئر و دلایل آن و رفتار این نسل در فضای مجازی بالا میگیرد و در نهایت با جمله شروین خاتمه پیدا میکند که «اکانت هر کس حریم شخصیشه، میتونه هر رفتاری توش داشته باشه».
اپیزود آخر
«ما بچههای نسل وسط تاریخ هستیم. هیچ هدف و مقصدی نداریم. هیچ جنگ بزرگی نداریم. رکود شدید نداریم. جنگ بزرگ ما یه جنگ روحیه. رکود شدید در زندگی خود ماست. همه ما بزرگشده تلویزیونیم و میخوایم باور کنیم که یه روز میلیونر و یا ستاره سینما یا موسیقی راک میشیم. ولی نمیشیم. آروم آروم داریم متوجه واقعیت میشیم. و خیلی خیلی هم کفری هستیم.» این دیالوگ فیلم «باشگاه مشتزنی» میتواند در مورد تمام نسلها مصداق داشته باشد؛ نسلهایی که هر کدام بهگونهای آماج حملات نسلهای پیشین قرار میگیرند، قضاوت میشوند، محکوم میشوند و در دادگاهی یکسویه برایشان حکم صادر میشود. انگار هر نسلی این توقع تاریخی را از نسلهای بعد از خود دارد که شبیه او رفتار و فکر کند؛ شبیه او دنیا را ببیند و شبیه او به مسائل واکنش نشان دهد. و شاید بد نباشد یکبار در طول تاریخ به نسلهای بعدی خود امیدوار باشیم و فکر کنیم که شاید آنها بتوانند دنیا را جای بهتری برای زندگی کنند.
آن روی سکه
«بچههای این دوره و زمونه» این تعبیر در همه دورانها از زبان بزرگترها در مورد جوانها شنیده میشد و میشود و خواهد شد. بهطور تصادفی از پدر و مادرها خواستیم تا از فرزندانشان بگویند؛ پدر و مادرهایی که غالبا متولدین دهه 50 هستند و حالا با نسلی روبهرو هستند که گویی قرنها با آنها فاصله دارد. روزگاری بزرگترها میگفتند: «ما پیش پدرمون پامون رو دراز نمیکردیم، حالا بچهها....» بزرگترهای امروز اما از بیدغدغگی جوانها میگویند و بیتفاوتیشان به دنیا و اتفاقاتش: «پسر من 15سالشه، اگه دنیارو سیل ببره سرشو از تبلت بلند نمیکنه. ما اینجوری نبودیم، ما درد جامعه مون رو میدیدیم، اینقدر بیتفاوت نبودیم به همهچیز.» «بچههای این زمونه فقط توقع دارن، «نه» شنیدن براشون مفهومی نداره، فقط درخواستهاشونرو به روش خودشون مطرح میکنن و اینکه اون درخواست چطور برآورده بشه براشون مهم نیست؛ ما اینجوری نبودیم، ما شرایط پدر و مادرمونرو درک میکردیم، ما حواسمون به حال پدرمون بود. الان بچهها اصلا این مسائلرو متوجه نیستن.» «این نسل مصرفگراست، فکری برای تولید نداره، من واقعا نگران آینده این جامعهام با این جوونها، اینها اگه یک روز تو خونه تنها بمونن گرسنگی از پا درشون میآره، فقط تبلت و گوشی رو میشناسن، هیچ توانایی و مهارتی ندارن.»، «ترس من از روزیه که دهه هشتادیا برن دانشگاه؛ از روزی که بخوان مطالبهای داشته باشن. این نسل مثل ما نیستن که رسیدن به خواستههاشون براشون علیالسویه باشه. من نگران تنشی هستم که ایجاد میکنن تا به خواستههاشون برسن. ما باید سعی کنیم این نسل رو بشناسیم، به خواستههاشون معقول و منطقی رسیدگی کنیم، اگه نه، چالش خواهیم داشت با این نسلی که من دوست دارم بهش بگم نسل سرکش».