پدیدهای که واقعا سینماست
دانیال معمار- روزنامهنگار
احتمالا شنیدهاید که فیلمها قرار است تماشاگرانشان را شگفتزده کنند و اساسا این یک اصل است در پدیدهای به نام «سینما». ما هم هر سال با دیدن بسیاری از فیلمها در طول جشنواره فیلم فجر حسابی شگفتزده میشویم، اما باور کنید که قرار است فیلمها بهدلیل خوب و جذاب بودن داستانشان باعث شگفتی تماشاگر شوند، نه بهخاطر فاجعه بودن فیلمها و پسرفت حیرتانگیز کارگردانشان، نه بهخاطر اینکه چطور میتوان این همه ایده خوب را تبدیل به فیلمهای بدی کرد که فقط باعث حرام کردن نگاتیوهای زبان بسته و البته وقت تماشاگر میشوند. اما حالا و در دومین روز جشنواره سیوهشتم، بالاخره بهخاطر دیدن یک فیلم خوب و خوش ساخت شگفتزده شدیم، بهخاطر دیدن «شنای پروانه».
درباره فیلم:
سینما یعنی قصهگویی به شیوه مدرن. سالهاست که در سینمای ایران با بحران قصهگویی مواجهیم. اساسا تماشاگر قبل از هر چیز به سینما میرود که قصه بشنود. فیلم «شنای پروانه» خیلی خوب قصه تعریف میکند، از قهرمانسازی فرار نمیکند و اتفاقا بلد است قهرمان بسازد، یک تریلر معمایی است که میتواند با صحنههای ملتهبش گلوی تماشاگر را بگیرد، اصل غافلگیری را رعایت میکند، گرههایش به موقع شکل میگیرد و به موقع همه پیشبینیهای تماشاگر را به هم میریزد، ریتمش از همان افتتاحیه سریع و کوبنده است و قرار نیست نیمی از فیلم، جان تماشاگر را به لب برساند تا حادثه محرک اتفاق بیفتد، فیلم انگار در هر دقیقه جان دوباره میگیرد و با یک پیچ غافلگیرکننده، تماشاگر را متحیر میکند. دوربین در زمان لازم ناآرام است و درست در لحظه مناسب آرام و قرار میگیرد تا نفس تماشاگر بالا بیاید. بازیگرها –چه چهرهها و چه نابازیگرها- قرار نیست دیده شوند، شخصیتهای قصه به چشم میآیند. طناز طباطبایی، پانتهآ بهرام و حتی امیر آقایی، حضوری کوتاه دارند، اما در خدمت فیلم هستند و بازیشان باعث تحسین تماشاگر میشود. در نهایت «شنای پروانه» آنقدر همهچیزش خوب است که خیلی زود تماشاگر را وادار میکند تا قهرمان قصه و حتی دیگر شخصیتها را دوست داشته باشد و سرنوشتشان را دنبال کند. برخلاف انبوه فیلمهای سینمای ایران که مشکل فیلمنامه و اغتشاش در روایت دارند، این فیلم با چنین مشکلی مواجه نیست. «پیام» دارد، ولی پیامش را فریاد نمیزند و قصه را فدای این پیام نمیکند تا فیلمنامه دچار ضعف ساختاری شود، تا پر از سوراخ باشد، تا بیرمق و سردستی بهنظر برسد. فیلمهای ضدقصه خوبی در جهان ساخته شده، ولی هنوز هم که هنوز است اقبال عمومی تماشاگران عام و خاص سینما در سراسر دنیا به سمت فیلمهایی است که تلاش قابل تقدیری میکنند برای قصه تعریف کردن؛ «شنای پروانه» از این نظر یکی از بهترینهاست.
درباره کارگردان:
درباره محمد کارت حرفهای زیادی میتوان زد. میتوان گفت که او بیاعتنا به حواشی و هیاهوهای مزاحم سینمای ایران، فیلمهای مستند و کوتاهش را ساخته و حالا با کولهباری از تجربههای موفق، نخستین فیلم بلندش را به کارنامهاش سنجاق کرده، فیلمی که نه فقط در بخش «نگاه نو»، بلکه میتواند به تنهایی و یک تنه سپر بلای امسال سینمای ایران باشد! میتوان گفت اگر امروز تعداد «محمد کارت»های سینمای ایران از یکی به چند تا میرسید در وضعیتی به سر میبردیم که شاید بشود بر آن نام «وضعیت آرمانی» فیلمسازی را در سینمای ایران گذاشت. به نظر میرسدکه حالا با فیلم او جشنواره حال و هوایی دیگر گرفته و ناکام ماندن پیدرپی فیلمها در روزهای نخست به پایان رسیده است. در کشور ما یک فیلمساز برای ساختن فیلم واقعاً زحمت کشیده و اتفاقاً این زحمت طاقتفرسا از روز آغاز فیلمبرداری شروع نشده، بلکه به وضوح در حاصل کارش مشخص است که وقت زیادی صرف فیلمنامه کرده. همه این حرفها را میتوان بیان کرد که ما در سینمای ایران حالا شنای پروانه محمد کارت را داریم و میتوانیم با آن دوباره عاشق سینما شویم. حالا میتوان فیلم کارت را به آرشیو فیلمهای خوب سینمای ایران اضافه و از این بابت احساس غرور کرد و از ته دل یک احساس شادمانی دلچسب داشت. درست است که نخستین فیلم محمد کارت به فضای فیلمهای هومن سیدی یا سعید روستایی نزدیک است، اما قطعا این سینما، یک سینمای مستقل است و کپی نیست. کپیها خیلی زود لو میروند و معمولا تبدیل به پدیدههای ناقصالخلقهای میشوند که حداقل نامشان را نمیتوان سینما گذاشت. محمد کارت گام اول را محکم و درست برداشته و گمان میکنم حتی آنهایی که با قصه، مضمون و یا پیام فیلم شنای پروانه یا اصلاً خود محمد کارت مشکل دارند نتوانند انکار کنند که حاصل کار او بالاتر از سطح فعلی سینمای ایران بهنظر میرسد و به چیزی نزدیکتر است که در دنیا به آن سینما میگویند.
علی عمادی- روزنامهنگار
«شنای پروانه» ساخته محمد کارت میتواند پدیده جشنواره فجر امسال باشد؛ یک «پیکی بلایندرز» ایرانی که سبک زندگی لاتهای امروزی را بهخوبی و از همه جوانب به نمایش میگذارد.
شاید از منظر عدهای پرداختن به لمپنها در سینما تکراری باشد؛ از سینمای جاهلی فیلمفارسی تا کابویهای ششلولبند هالیوودی، اما وجه تمایز شنای پروانه با آنها، پرداختن دقیق به سبک زندگی افرادی است که امروزه با هیبت و شمایلی تازه در جامعه ایرانی حضور دارند.
کارت بهجای مستندسازی از اتمسفر و دنیایی که آنها در آن نفس میکشند، بستری داستانی خلق کرده تا در پیرنگ دنبال کردن سرنخهایی از ماجرایی که در فیلم روایت میشود، مخاطب با این فضای نهچندان مانوس و عادی، آشنا شود. در این روند همه عناصری که میتوانند به ساخت بهتر فیلم کمک کنند، بجا و بهقاعده بهکار گرفته میشوند؛ از فیلمبرداری پرهیجان تا تدوین پرریتم، از فیلمنامه محکم و کم نقص تا دکوپاژهای کاملا اندازه و درست. افزون بر همه اینها بازیگران، چه نقشهای اصلی و چه مکملها، به زیبایی هرچه تمامتر ظاهر شدهاند؛ حتی آنهایی که صرفا حضوری چند دقیقهای در فیلم دارند.
موضوع قصه خیلی زود شروع میشود، انگیزه شخصیتها برای کنشها و واکنشها، بجا مطرح میگردد، غافلگیریها سروقت است و در نهایت فیلم بهخوبی جمع شده و به پایان میرسد. این فیلم ستایشی از لمپنیسم که رئالیسمی سخت گزنده از ناجوانمردی آدمهایی که ادعای مرام دارند نیست، اما برای اول بودن در دنیای موهوم خود، از هیچ نوع نامردی دریغ نمیکنند. با آنکه فیلم در فضایی سنگین و تلخ پیش میرود اما حلاوت تماشای این فیلم خوب، در حد مزه کردن قهوهای تلخ اما عالی است.
«بیصدا حلزون» به کارگردانی بهرنگ دزفولیزاده یک فیلم کاملا سطحی است که نسبت چندانی با سینما ندارد و قابهای غیردرخشان آن بیشتر بهکار تلویزیون میآیند. کاراکترها عمدتا فاقد شخصیتپردازیاند و کنشهایشان بسیار دمدستی مینماید.
موضوع موردنظر فیلمساز و بستری که برای شخصیت اصلی فیلم (نقشی که هانیه توسلی آن را ایفا میکند) فراهم میشود تا او انتخاب نهاییاش را داشته باشد، چندان سنخیتی با هم ندارند. کاشت حلزون برای کودک ناشنوا، میتوانست هرگونه عارضه دیگری باشد چون مشکلاتی که فیلم برای اینگونه توانیابان مطرح میکند، تقریبا همه آن چیزی است که عموم مردم برای این نوع از معلولیت میشناسند و این اثر، پرداخت موشکافانه و دقیقی از این افراد ندارد. حتی موضوعاتی که خود فیلمساز در این اثر طرح میکند بهخوبی بررسی نمیشوند؛ مثل دلیل مقاومت ناشنوایان برای کاشت حلزون.
بهنظر میرسد فیلمساز برای پوشاندن همه ضعفهای فیلم در پایان روایت خود ، از فاجعهای استفاده میکند تا بزرگی آن از حقارت کارش کم کند درحالیکه همین انتخاب، به علامت سؤال بزرگی برای بیشتر مخاطبان تبدیل میشود.