سردشت، 1366
محمدحسین مهدویان از «ایستاده در غبار» تا «درخت گردو»
مرتضی کاردر- روزنامهنگار
جوان اول فیلمسازان سینمای ایران است؛ کارگردانی است که هر بار فیلم تازهاش تماشاگران را غافلگیر کرده و بسیاری منتظر تماشای اثر تازه او هستند و هنوز طولانیترین صفها برای تماشای فیلمهایش تشکیل میشود.«درخت گردو» فیلم تازه اوست که برخلاف فیلمهای پرهیجان و ملتهب گذشتهاش فیلمی تلخ و تأملبرانگیز است. فیلم به ماجرایی فراموش شده در تاریخ جنگ تحمیلی میپردازد؛ بمباران شیمیایی سردشت. حالا محمدحسین مهدویان درخت گردو را ساخته تا ماجرا را در سینما ثبت کند و بتوانیم بگوییم درباره بمباران شیمیایی سردشت یک فیلم ماندگار در سینمای ایران داریم. او به همشهری از تجربههای گذشته فیلمسازیاش گفته، از ایستاده در غبار تا درخت گردو.
محمدحسین مهدویان سطحی از کمالگرایی را در فیلمسازی تعریف کرده است که با هر اثر تازه او تماشاگر به ناگزیر در مقام مقایسه قرار میگیرد. خودتان دوست دارید بر چه اساسی تعریف شوید؟ محمدحسین مهدویانی که تماشاگر هر بار او را با فرازهای درخشانی مثل «ایستاده در غبار» و «ماجرای نیمروز» مقایسه کند یا دوست دارید کمکم خاطرههای گذشته کنار بروند و تماشاگر با فیلمسازی مواجه شود که میخواهد برای فیلمساختن به دنیاهای گوناگون سرک بکشد؟
کمالگرایی را مطمئن نیستم. همیشه تلاش میکنم فیلم خوب بسازم ولی اینکه آیا معنی کمالگرایی میدهد یا تبدیل به نوعی وسواس در من شده برای اینکه کاملترین اثر ممکن را تولید بکنم یا نه، هنوز برای من مسئله است. اما اگر منظورتان این است که هر فیلمام با فیلم قبلیام مقایسه میشود طبیعی است که هر فیلمسازی با آثار قبلیاش مقایسه میشود. خاطراتی که سینما خلق میکند، کناررفتنی نیستند. اینقدر ناآگاه به سینما نیستم که فکر کنم با ساختن فیلمهای تازه خاطرههای فیلمهای گذشته کنار میروند. ولی تجربههای متفاوت را دوست دارم.
پس دوست دارید بهعنوان کارگردانی که همواره بهدنبال تجربههای متفاوت است تعریف شوید.
ترجیح میدهم مثل آدمهای دیگر زندگی کنم و براساس چیزی تعریف و تفسیر نشوم.
کمالگرایی را در سؤال اول گفتم که بعد بگویم قدری سختگیرانهتر اگر نگاه کنیم جاهطلبیهای بصری و تکنیکی فیلمهای گذشتهتان را کمتر میتوان در درخت گردو سراغ گرفت. از بازآفرینی فضاهای شهری دهه60 و... چندان خبری نیست و ما بیشتر نماهای بسته میبینیم. خودتان حوصله نداشتید یا سرمایه فیلم اجازه خرج زیاد نمیداد؟
واقعیت این است که اینجوری نیست. چیزی را پیشفرض گرفتهاید که من قبول ندارم. فیلم صحنههای بزرگ و سختی دارد. چه بسا سختتر از صحنههای فیلمهای دیگر. 3-2چالش تازه در این فیلم داشتم که در فیلمهای گذشته نداشتم. ازجمله گریم سنگین هنروران، استفاده از حیوانات در سکانسهای ابتدایی و 3بازیگر کودک که کار کردن با آنها برای فیلمی که درباره بمباران شیمیایی است، بسیار دشوار است. بازآفرینی فضای شهر سردشت و بیمارستان و... کار راحتی نبود. درخت گردو بهعنوان تجربه کاری برای من از فیلمهای گذشته سختتر بود. صحنههای سختتری از ایستاده در غبار و ماجرای نیمروز داشت. فقط «رد خون» از این جهت قابل مقایسه با درخت گردو است. مطمئنم اگر یکبار دیگر فیلم را ببینید، نظرتان عوض میشود.
فیلم به بمباران شیمیایی سردشت میپردازد. چرا بمباران شیمیایی سردشت در تاریخ جنگ فراموش شده است؟
بمباران شیمیایی سردشت اتفاقی تلخ در تاریخ جنگ بود. ولی واقعاً در حد و اندازه فاجعهای که اتفاق افتاد بازتاب نیافت. شاید بخشی بهخاطر این بود که رعب و وحشتی که ایجاد میکرد، بسیار زیاد بود و اگر به شهرهای دیگر میکشید آرامش روانی مردم را در روزهای جنگ به هم میزد. چندماه بعد از آن، بمباران شیمیایی حلبچه اتفاق افتاد که بسیار فجیعتر و گستردهتر از بمباران سردشت بود و شاید ماجرای سردشت را تحتالشعاع قرار داد. اما یکی از اتفاقهای تعیینکننده در تاریخ جنگ بود. سیاستمداران را به این نتیجه رساند که جنگ وقتی دامنهدار شود به این راحتیها قابل کنترل نیست.
هنوز خیلیها درگیر عوارض بمباران شیمیایی هستند. ۸ هزار نفر در این بمباران آسیب دیدند. کسانی هستند که هنوز باید با ماسک اکسیژن زندگی کنند. کسانی هستند که 30سال است آبریزش چشم دارند. ولی متأسفانه بازتاب این اتفاق در رسانههای ما بسیار کم است. میدانم هر سال مراسمی برگزار میشود، کامکارها کنسرت میگذارند و... ولی در رسانههای عمومی خیلی کم انعکاس پیدا میکند. شاید اگر در شهر دورافتادهای مثل سردشت نبود و قوم مظلوم کرد آسیبدیدگان ماجرا نبودند و در اصفهان یا شیراز اتفاق میافتاد قضیه فرق میکرد.
در ایستاده در غبار تجربه یگانهای از استفاده از صداها در روایت فیلم دارید. در درخت گردو هم صدای راوی (مینا ساداتی) قرار است بخشهایی از فیلم را روایت کند. بهنظر شما نسبت میان صدای راوی و داستان فیلم چه اندازه باید باشد؟ فکر نمیکنید که در درخت گردو صدای راوی بعضی جاها زیاد است و فیلم بیش از اندازه به آن اتکا میکند و در جاهایی صدای راوی گم میشود؟
هر کسی که فیلم میسازد سعی میکند نسبتی میان صدای راوی و داستان فیلم برقرار کند. من هم طبعاً فکر میکنم که این نسبت به درستی برقرار شده که این کار را کردهام. اگر فیلمساز فکر کند نسبت درست نیست، حتماً تغییراتی بهوجود میآورد.
شاید اصلیترین نقطه تمایز درخت گردو اینجاست که وجه انسانی ماجرا در فیلم پررنگتر است. در فیلمهای گذشته، بهویژه ماجرای نیمروز، تماشاگر مجبور به نوعی موضعگیری له یا علیه فیلم است. اما اینجا شما تماشاگر را بیشتر به همدلی میخوانید. آیا این آغاز راهی تازه در فیلمسازی شماست و به سراغ داستانهایی خواهید رفت که تماشاگر ارزشداوریهای سیاسی و اخلاقیاش را در فیلم دخالت ندهد؟
به هر حال فیلم دیدن تأثیراتی دارد که محصول ناخودآگاه است و در ناخودآگاه آدم باورهایش نیز وجود دارد. طبیعتاً هر تماشاگری داوریها و تجربهها و فهم خودش از زندگی را ناخودآگاه به همراه دارد. نمیشود که بخواهد بدون درنظر گرفتن این تجربهها فیلم ببیند. اما تا حدی میتوانم فرض شما را قبول کنم. بعضی فیلمها کمتر نیاز به این داوریها دارند یا این داوریها خیلی در تعارض با فیلم قرار نمیگیرد.
من در همه فیلمهایم سعی کردم اینطور باشم. اما بهتدریج فهمیدم اینکه بخواهم تماشاگر ناخودآگاه خود را کنار بگذارد و به فیلم نگاه کند، لزوماً شدنی نیست. شاید این فیلم تجربهای متفاوت باشد که از تماشاگر بخواهم که در موضوعاتی با من شریک شود؛ تجربهای که دستکم داوریهای سیاسی در آن کمتر باشد ولی باز هم گریزی از آن نیست و شاید درباره همین فیلم هم اتفاق بیفتد.
یکی از درونمایههای فیلم جستوجوست. اما انتظار و جستوجوی کودک گمشده و تأثیری که بر شخصیت قادر مولانپور در سالهای آینده زندگی او میگذارد، در فیلم نمیآید و فقط از طریق صدای راوی چیزهایی از آن میشنویم. جا نداشت که بخشی از این انتظار را در فیلم تصویر کنید؟
اگر این اتفاق میافتاد فیلم به سمت دیگری میرفت، همچنانکه داستان میتوانست به شکلهای دیگری نیز ادامه پیدا کند، منتها من تصمیم گرفتم که به این صورت تمام شود.
فیلم از زمان حال آغاز میشود و به زمان حال برمیگردد. اما جایگاه و تأثیر قادر مولانپور در روستا و نسبت او با مردم روستا معلوم نمیشود. بهعبارت دیگر سیر تحول و تطور او از روستایی کرد کمحرف به کسی که تا دادگاه بینالمللی میرود، فقط از طریق صدای راوی به ما گفته میشود و یکی دو سکانس در دادگاه لاهه.
تحول و تطوری در کار نیست و سیر عجیبی وجود ندارد. آنچه برای قادر اتفاق میافتد همان است که در بدنه داستان میگذرد. قرار نیست اتفاق عجیب و غریبی برای او افتاده باشد. همان آدم سادهای است که در ابتدای فیلم میبینیم و بعد تحتتأثیر آنچه پیشآمده شخصیتی دیگر میشود.
چه بخواهیم چه نه، شما روایتگر سالهای دهه60در سینمای ما شدهاید. در این فیلم هم دوباره تکهای از این دهه را روایت میکنید و غرب ایران را که در ماجرای نیمروز و ایستاده در غبار به آنجا رفته بودید. آیا همچنان در دهه 60 باقی خواهید ماند؟
لزوماً نه. بالاخره من ۵ فیلم ساختهام که ۴ تا از این ۵ فیلم در دهه 60 اتفاق میافتد. به هر حال خیلی به دهههای60 و50 و داستانها و ماجراهای تاریخ معاصر ایران علاقهمندم. اما یک فیلم موفق هم داشتهام که میتوانم بگویم موفقترین فیلمام از دیدگاه مردم و محبوبترین فیلمام از دیدگاه تماشاگران سینماست به اسم «لاتاری» که در دهه ۶۰ اتفاق نیفتاده.
با توجه به نوع رویکرد و استقبال مخاطب، این فیلم جایگاه مهمی در فیلمهایی که ساختهام دارد. اما قطعاً تمایل دارم که فیلمهایی خارج از این فضاها و خارج از بازه زمانی دهه60 نیز بسازم و انشاءالله بهزودی این کار را خواهم کرد.