دانیال معمار- روزنامهنگار
125سال گذشته است، 125سال از روزی که مردم در زیرزمین گراندکافه بلوار کاپوسین شهر پاریس، روبهروی تصاویر ورود لکوموتیو به ایستگاه نشستند و از مشاهده این پدیده جدید دچار وحشت شدند. حالا آن پدیده جدید یا سینما تبدیل به یکی از محبوبترین هنرها میان مردم شده و وسوسهاش همه دنیا را گرفته است. خب روزهای آینده هم روزهای سینمای ماست. 2 روز از آغاز سیوهشتمین جشنواره بینالمللی فیلم فجر گذشته و تعدادی از سینماهای قابل تحمل شهرمان میزبان این جشن سینمایی شدهاند.
درباره احوال سینمایمان به بهانه این جشنواره یک بغل حرف داریم که بزنیم؛ از کمبود سینماهایی با امکانات خوب بگیرید تا سوت و کوری گیشهها در طول سال و کیفیت نازل فیلمها و... این گلایهها میتواند وجوه دیگری هم داشته باشد؛ این روزها باز هم میتوانیم از نقش دولت در اداره این سینما بنالیم. اینکه با پولهایی که از بودجه عمومی کشور خرج این سینما کرده، بخش خصوصی تنبل و کندذهنی بارآورده که تقریبا میتوان وجودش را در سینمای ایران نادیده گرفت. اینکه دولت و نهادهای فرهنگی وابسته به آن باعث شدهاند فیلمسازان سینمای ایران یک جورهایی کارمندصفت شوند و چندان باکی از استقبال و فروش و کیفیت فیلمهایشان نداشته باشند. اینکه دیگر ریشه بحثهای میان اتحادیه تهیهکنندگان، کانون تهیهکنندگان و کانون کارگردانان و هزار تا مجمع و کانون دیگر درآمده است و اگر دعوایی باشد بهخاطر سفرهای است که پهن شده و یکسری آدم قرار است از همین سفره ارتزاق کنند که البته غذای آن کفاف نصف نصف آنها را هم نمیدهد. به هر حال موقعیت سینمای امروز ما تقریبا چنین چیزی است؛ موجودی از نفس افتاده و بیرمق که آنقدر دوا درمان شده و آنقدر درباره مشکلاتش صحبت شده که دیگر حوصلهای برای کسی باقی نگذاشته. یک موجود وصلهپینهای است که به زور درخشش چند فیلم که تعدادشان در سال کمتر از تعداد انگشتان یک دست است سرپا نگهداشته شده. این سینما هر قدر دوا و دکتر میکند درمان نمیشود.
این حرفها را که در این سالها در دلمان تلنبار کردهایم را میتوانیم به بهانه شروع این جشن سینمایی ادامه هم بدهیم، اما هر سال همین موقعها کک جشنواره فیلمفجر بدجوری به جانمان میافتد و در اوج ناامیدی مدام بهخودمان امید میدهیم که امسال خبرهای خوبی در راه است و احتمالا فیلمهای خوبی خواهیم دید که هم حال سینما را خوب میکند و هم حال ما را. نمیدانم این چه عادت عجیب و چه بیماری مزمنی است که ما گرفتارش شدهایم؛ هر سال که جشنواره تمام میشود بهخودمان میگوییم چه خبطی کردیم که این همه وقت گذاشتیم و تمام 10 روز و حتی چند رو قبل و بعدش را صرف جشنواره کردیم و از شیوه برگزاری تا برنامهریزی بخشها و سئانسها تا فیلمهایی که به بخش مسابقه راه پیدا کردهاند تا سطح و کیفیت فیلمها و فیلمنامهها و عناصر تکنیکی تا نوع تعیین نامزدها و توزیع جوایز و شیوه داوری و نحوه برگزاری مراسم اختتامیه، بابت همهچیزش حرص خوردیم و انتقاد کردیم. چه بسا تصمیم بگیریم که دیگر معقول باشیم و سال بعد کمتر وقت و انرژی و اعصابمان را صرف کنیم و زیاد جشنواره را جدی نگیریم. اما خودمان هم میدانیم که این تصمیم فقط یکی دوماه دوام میآورد! از اوایل سال بعد، همه میدانیم که باز وقتی نزدیک بهمنماه شدیم، اخبار جشنواره را دنبال خواهیم کرد و وقتش که شد، فیلمها را خواهیم دید و برگزیدگان را پی خواهیم گرفت و... یعنی باز مثل یک بیماری مزمن که خودمان نمیگذاریم دست از سرمان بردارد، دچارش خواهیم شد. این بیماری ما هم مثل بیماری سینمای ایران دوا درمان نمیشود و خوب شدنی نیست. مسئولان سینمای این مملکت هم میتوانند با خیال خوش و راحت مطمئن باشند که این مریضی نه امسال و نه هیچ سال دیگری دست از سر ما برنمیدارد. پس آنها باز هم میتوانند آمارها را روی سن بخوانند و برای سینمایی کف بزنند که بیشتر نیاز به غصه خوردن دارد.
ما یک بیماری مزمن داریم
در همینه زمینه :