• یکشنبه 16 اردیبهشت 1403
  • الأحَد 26 شوال 1445
  • 2024 May 05
چهار شنبه 2 بهمن 1398
کد مطلب : 93538
+
-

سرگذشت یک عشق*

«شب» آنتونیونی شصت‌ساله شد

گزارش یک
سرگذشت یک عشق*


سعید مروتی ـ روزنامه نگار

سال‌ها پیش یان کامرون شب را فیلمی خواند که درک کاملش برای کسانی که «ماجرا» را ندیده‌اند امکان‌پذیر نیست. در انتهای ماجرا، زوج عاشق فیلم دچار تردیدهای فراوان هستند و آنتونیونی فیلمش را بدون پاسخ‌دادن به پرسش‌ها و نگرانی‌های کاراکتر‌هایش به پایان می‌برد. شب درباره زوجی است که 10سال است ازدواج کرده‌اند و از همان ابتدای فیلم مشخص است که در رابطه عاطفی‌شان به بن‌بست رسیده‌اند. با پذیرش این نکته که سه‌گانه مشهور آنتونیونی (ماجرا، شب و کسوف) یکدیگر را کامل می‌کنند می‌توان این قول رایج را نیز پذیرفت که زن و شوهر فیلم شب همان زوج عاشق فیلم ماجرا هستند که ازدواج کرده‌اند و با گذشت یک دهه، دیگر چیزی از عشق‌شان باقی نمانده است. 
از همان ابتدای فیلم متوجه می‌شویم که لیدیا(ژان مورو) و جووانی (مارچلو ماسترویانی) رابطه‌شان به بن‌بست رسیده است؛ جایی که آنها به بیمارستان و به عیادت دوستشان تومازو (برنهارد ویکی) می‌روند که در بستر مرگ است. از تومازو که جووانی از مقاله‌ای که به تازگی درباره آدرنو نوشته تعریف می‌کند در دهه 60 میلادی به‌عنوان روشنفکری رو به احتضار یاد می‌شد. تفسیری که امروز زیادی رو و گل‌درشت به نظر می‌رسد کارکرد فصل بیمارستان، نشان دادن بحران رابطه‌ عاطفی میان جووانی که نویسنده‌ای موفق است و همسرش لیدیاست. وقتی لیدیا از مرگ غیرالوقوع دوستشان تومازو به هم می‌ریزد و از بیمارستان بیرون می‌آید، جووانی با دختر روان‌پریشی که در بیمارستان بستری است مواجه می‌شود. سکانس مهم داخل اتومبیل فقدان رابطه عاطفی میان لیدیا و جووانی را نمایان می‌کند. پیداست که این زوج دچار بی‌احساسی میان یکدیگر شده‌اند و آنتونیونی گرچه می‌کوشد مثل ناظری بی‌طرف کنار بایستد و گسست روابط عاطفی را به تصویر بکشد ولی پیداست که همدلی‌اش بیشتر با زن است؛ زنی که شجاع‌تر و جسورتر از مرد است که دچار تزلزلی شده و حاضر نیست به سادگی واقعیت (از دست دادن احساسش به زن)‌را به زبان بیاورد. شخصیت‌های شب درباره رابطه‌شان و بحرانی که میانشان به وجود آمده حرف نمی‌زنند، گفت‌و‌گوها اغلب به شکلی غیرمستقیم به این نکته تأکید دارند که این رابطه دیگر کار نمی‌کند. 
اینکه دقیقا چه مشکلی میان لیدیا و جووانی وجود دارد هرگز باز نمی‌شود. آنتونیونی اهل پاسخ‌های صریح و روشن نیست و در عوض مدام پرسش‌های بی‌پاسخ طرح می‌کند. در فصل بیمارستان شاهد ستایش تومازو از کتاب تازه جووانی بوده‌ایم که می‌گوید 50 صفحه‌اش را خوانده و اگر قضاوتش تحت‌تأثیر مورفین نباشد این احتمالا بهترین کار اوست. 
در فصل مهمانی‌ای که ناشر کتاب برپا کرده جووانی را در اوج موفقیت حرفه‌ای می‌بینیم؛ نویسنده‌ای که کتاب تازه‌اش با استقبال مواجه شده و صاحب جایگاه و شهرت است ولی هیچکدام از این دستاوردها نمی‌تواند مرهمی بر زخم‌های زندگی شخصی‌اش باشد. اینکه او عشقش به همسرش به پایان رسیده و در نقطه مقابل همسرش هم که مثل بیشتر زن‌های فیلم‌های آنتونیونی از آشفتگی روحی رنج می‌برد، دیگر به او احساسی ندارد.
پیش از ورود به بخش مهمانی شبانه که طولانی‌ترین قسمت فیلم است دوربین آنتونیونی بیشتر بر لیدیا تاکید دارد و پرسه‌های او در سطح شهر را به تصویر می‌کشد؛ پرسه‌هایی که با معیارهای سینمای کلاسیک، زائد و بی‌کارکرد به نظر می‌رسند ولی از نظر آنتونیونی این سکانس‌ها به شناخت بهتر از شخصیت زن یاری می‌رسانند. لحظه‌ای کوتاه از حضور زوج در کلوپ شبانه کارکردی کلیدی در درک رابطه لیدیا و جووانی دارد؛ جایی که لیدیا به جای تماشای صحنه نمایش به شوهرش خیره شده است و جووانی با اینکه ابتدا سعی می‌کند توجهی به این موضوع نکند در نهایت کلافه می‌شود و واکنش نشان می‌دهد: 
جووانی: چی شده؟
لیدیا: نگاه کردن به تو برام خیلی سرگرم‌کننده است. 
جووانی: منظورت از سرگرم‌کننده چیه؟
لیدیا: نمی‌دونم. گاهی به نظرم می‌آد وقتی با من هستی ژست می‌گیری.
جووانی: ژست می‌گیرم؟ چرند نگو! نگاه کن! این هم بد چیزی نیست. 
نکته کلیدی درباره جووانی همین کنایه‌ای است که لیدیا می‌گوید. مرد در مواجهه با همسرش تظاهر به چیزی می‌کند که نیست؛ تظاهر و ریاکاری برای گریز از نمایاندن چهره دهشتناک واقعیت. به همین دلیل است که شخصیت زن با تمام آشفتگی‌ها و پریشان‌احوالی‌هایش قوی‌تر از شخصیت مرد است که نویسنده‌ای موفق و مشهور است. 
با ورود به مهمانی شبانه گراردینی (وینچنزو کوربلا) کارخانه‌دار ثروتمند، بحران اوج می‌گیرد. 
شب محصول ابتدای دهه60 است؛ دورانی که اغلب روشنفکران اگر رسما چپگرا نبودند دست‌کم گرایش چپ داشتند. به همین دلیل آنتونیونی می‌خواهد از دل مهمانی عظیم و اعیانی،‌ به نقد این طبقه برسد؛ طبقه‌ای که می‌خواهد روشنفکر طبقه متوسط را نیز به تسخیر خود درآورد که مثال روشنش پیشنهاد مرد کارخانه‌دار به جووانی نویسنده است که بیاید و برای او کار کند تا به استقلال مالی برسد. 
آنتونیونی در دل شلوغی مهمانی، همچنان ماجرای گسست عاطفی را پیگیری می‌کند. آشنایی جووانی با والنتینا (مونیکا ویتی) دختر جوان کارخانه‌دار و گرایش‌اش به او نشانه‌ای کامل از انهدام رابطه زناشویی او با لیدیاست؛ رابطه‌ای که مثل دیگر روابط فیلم‌های آنتونیونی سست و بی‌سرانجام است. آشنایی با آدم‌های تازه نمی‌تواند مفری برای گریز از بحران باشد. بحران اصلی هم سرگذشت اندوهناک یک عشق است. شب به پایان می‌رسد و در سپیده‌دم آنتونیونی بار دیگر زوج فیلمش را کنار یکدیگر قرار می‌دهد. در این فاصله متوجه شده‌ایم که تومازو از دنیا رفته و لیدیا مطمئن شده که او هم مثل جووانی دیگر چیزی از احساسش باقی نمانده. 
زن نامه‌ای عاشقانه را می‌خواند که مرد به یاد نمی‌آورد خودش روزگاری آن را خطاب به او نوشته است. 
آنها که روزگاری شیفته یکدیگر بوده‌اند حالا عشق‌شان به پایان رسیده. ولی آیا پایان عشق، پایان ارتباط زن و مرد هم می‌تواند باشد؟ آنتونیونی پاسخی به این سؤال نمی‌دهد و پایان باز فیلم تنها بر ابهام و پیچیدگی ماجرا می‌افزاید. چیزی که واضح به نظر می‌رسد اعتقاد فیلمساز به این جمله است که همان سال‌ها در مصاحبه‌ای آن را بیان کرد: «من به خوشبختی باور دارم، ولی معتقدم دوام نمی‌آورد».
* تیتر مطلب برگرفته از نام اولین فیلم آنتونیونی است.





شناسنامه 
  کارگردان: میکل‌آنجلو آنتونیونی   فیلمنامه: میکل‌آنجلو آنتونیونی، انیو فلایانو و تونینو گوئه‌را 
  مدیر فیلمبرداری: جانی دی و نانتسو   فیلمبردار: پاسکواله دسانتیس   موسیقی: جورجه گاسلینی   تدوین: ارالدو داروما   بازیگران: ژان مورو (لیدیا)، مارچلو ماسترویانی (جووانی پونتانو)، مونیکا ویتی (والنتینا)، برنهارد ویکی (تومازو گارانی)، رزی ماتسا کوراتی (رزی)، ماریا پیالوتسی (زن جوان بیمار)، جیت ماگرینی (خانم گراردینی)، وینچنزو کوربلا (آقای گراردینی)، جورجو نگرو (روبرتو)، روبرتا اسپرونی (برنیس)، اوگو فورتونانی (چزارینو)   تهیه‌کننده: پاسکواله دسانتیس
  لیدیا (ژان مورو)، همسر نویسنده‌ای به نام جووانی (ماسترویانی)، زندگی دلمرده‌ای دارد. این زوج برای عیادت دوست در حال مرگ، تومازو (ویکی)، به بیمارستان می‌روند و سپس در مراسمی که به مناسبت معرفی رمان جدید جووانی برپا شده، شرکت می‌کنند. در اینجا لیدیا به شوهرش حالی می‌کند که دیگر از زندگی با او خسته شده و مراسم را ترک می‌کند تا در شهر پرسه بزند. همان شب زوج به بن‌بست‌ رسیده به ویلای کارخانه‌داری ثروتمند می‌روند ... . خبر مرگ تومازو (برنهارد ویکی) لیدیا را منقلب می‌کند. حالا سپیده‌دم است. لیدیا و جووانی در باغ ویلا تنها شده‌اند. لیدیا نامه عاشقانه‌ای را می‌خواند که سال‌ها قبل جووانی برایش نوشته بود. حالا اما دیگر عشقی میان آنها وجود ندارد. 

این خبر را به اشتراک بگذارید