دوستت دارم تا نمیدانم چه وقت...
امیرعلی علامهزاده ـ روزنامهنگار
نیمسال دومِ هر سالی، خیلی چیزهایش فرق دارد؛ مثلا روز کوتاه میشود، سرد میشود و اینها که گفتن ندارد، میدانیم. مهمتر از آن طاقتی است که طاق میشود و حوصله تابآوری در این کمی آفتاب و وارونگی هوای این سالها، که بیشتر از قدیمهاست که گویا همهچیز بهتر بود، رو به کاهش میرود. روزهایی مدرسهها برای این آلودگی هوای تکراری تعطیل میشود و گاهی هم برفِ کمیابِ این سالها این تعطیلیها را تکرار میکند. جدا از اینکه مقامهای مربوط چقدر دیروقت تعطیلی آن فردا را اعلام میکنند و پدران و مادران هم میمانند برای خانه ماندن فرزندان چهها کنند، این پرسش هم مطرح میشود که ما هم تعطیل هستیم یا نه. تعارفی که نیست، مدرسهای که تعطیل میشود، معلمان و کارکنان آن هم تعطیل میشوند و این در حالی است که بسیاری از آنان هم مطابق همین قانونهای موجود اداری، موظف هستند سرکار بروند و بیمه و مالیات بدهند و بازنشسته شوند. اما این پرسش میماند که خیلی هم میشنویم، بسیاری به هم میگویند «ما هم تعطیلیم؟» راستش را بخواهید «دوستداشتنِ تعطیلی» اصلا چیز خجالتآوری نیست، بماند که اصلا «دوستداشتن» چیز خجالتآوری نیست. ممکن است شماری نشانهای از تنبلی و دوری از کار را در این علاقه جستوجو کنند، اما این پرسش مطرح است که در کدامیک از دوستداشتنها، این اما و اگرها مطرح نیست؟!... اینکه کارتان را دوست داشته باشید؛ دلیل میشود خسته نشوید؟ یعنی از کار خسته نشوید، از محیط کار هم خسته نمیشوید؟ از هیچکدام خسته نشوید، از اینهمه ترافیک و آمد و شد خسته نمیشوید؟ همه اینها به کنار، استراحت بیشتر را دوست ندارید؟ پیر نمیشوید اصلا؟ نمیشود حال دلتان خوب نباشد و نخواهید بروید سرکار؟ جوری نگویید که اینها که تعطیلی را بیشتر دوست دارند، جرأت نکنند اظهارنظر کنند. با پرسشِ «تعطیلی بیبرنامه به چه کار میآید»، اینها که دلشان تعطیلی میخواهد را سرکوب نکنید در مارپیچِ سکوتِ در اقلیت بودن. مگر مالِ کجای جهانیم که با برنامه میشود تعطیل بود؟ خاصه ما دهه شصتیها که بدون کتابِ جدید و اسباببازی خاصی، با یک تلویزیون سیاه و سفیدِ برفکی که 2 شبکه نیمروزی هم بیشتر نداشت، همیشه آغوشِ گرمِ استقبال به روی تعطیلی گشوده بودیم. خیلی برنامه داشتیم؟ همه نوروز را برنامه داشتیم؟ از همان نسل و مالِ همان دیاریم؛ جوری به بغلی و همکار و دوست و کارمند نگویید که تو چرا از تعطیلی بیشتر حرف میزنی که شغل فرهنگی داری و میدانی در این دیار تعطیلی بسیار(!) است که تو بسیاری چیزها را که بسیار داری، باز هم بسیار میخواهی. تازه این را هم نمیگویم هر جایی کارنکنی دارد که دیگران را با شعارِ «اهلِ کار کردن نبودن» نقد میکنند، اما همچنان خودشان کار نمیکنند که هدف این نوشته «نقد» نیست؛ یادآوری «حقِ دوستداشتن» است. کاش آنان که این موقعها حق را تقسیم میکنند، نظری به غیراز دانشآموزان هم کنند تا این نوشته ادای دینی باشد به آنکه میگفت: «آقا بنویس! تو رو خدا بنویس، ما هم آدمیم، تو که روزنامهنگاری بنویس». الهی که ببارد نعمت و برکت، چون ابرِ بهارِ آن قدیمها و اینبار تعطیل کنند ما را هم. آمین!