علم رسمی و اطفال نوتعلیم
محمد بقاییماکان- نویسنده، مترجم و منتقد ادبی
از زمانی که تغییرات عمدهای در کتابهای علوم انسانی مقاطع مختلف درسی صورت گرفت و نامها و مطالب مرتبط با ذوق و روحیه فرهنگ ملی حذف شد که استمرار حیات فرهنگی هر جامعهای نیاز به ترویج و تقویت آنها دارد، این پرسش برای خبرگان آموزش و پرورش و جامعهشناسان پیش آمده که آیا میتوان نوباوگان و جوانان این ملک را بهتدریج از هویتها و ارزشهای اصیل ملی دور ساخت و باز هم امید به پرورش فردیتی اصیل داشت که همسو و همسنگ با فرهنگ، تاریخ، آداب و رسوم و سنتهای دیرپای آنان کارساز باشد و درصورت نیاز بهکار آید؟
طبیعی است هر شیوهای از آموزش و پرورش که از این حقیقت آشکار و تجربه شده غافل بماند بنیادش برآب است، زیرا دستگاه تعلیم و تربیت بهدلیل تقابل با گرایشهای روحی، ذوقی و عاطفی آدمیان آن جامعه نمیتواند جایی استوار در اعماق ضمیرشان داشته باشد. آن نظام تربیتی که سبب شود اطفال نوتعلیم در مسیری خلاف هویت ملی خود حرکت کنند و بهطرزی بیندیشند که با تاریخ و فرهنگ و اسطورههایشان متفاوت است، بیگمان از عامل مؤثری در حفظ تمامیت ارضی و ماندگاری و تداوم تاریخی بیخبر است. آموزش و پرورشی که بخواهد نوجوانان و جوانانش با تاریخ و فرهنگ گذشته خود بهصورتی تحریف شده مواجه شوند و نامهای ملی و اسطورههای تاریخی و هویتسازشان را مخدوش و بیاهمیت جلوه دهد و چهرههای مردمی را بهصورت افرادی حقیر و مطرود بنمایاند و قلمهای ناسختهای را جایگزین متون برآمده از قلمهای سنجیده و استوار سازد که از ارکان نظم و نثر فارسی بهشمار میآیند و قرنها موجب دوام و پایداری این ملک بودهاند، روحیه اتکا به خویشتن را در متعلمان زایل میسازد و فردیتشان از دست میرود، وقتی چنین شد آنگاه زمینهای برای بیهویتی پدید میآید که اساس تفرقه و وارفتگی فرد و درنتیجه جامعه است. نسلی که با چنین تمهیداتی پرورش یابد به سرعت جذب هر نوع سیاست استعماری میشود. جای تردید نیست که علت اصلی گرایش هر جامعهای به آموزهها و شیوههای تربیتی بیگانه ناشی از بیاثر شدن اسطورهها، چهرههای ملی و فرهنگ خودی است و نیز پرداختن به قرینههایی قوام نیافته در محدوده زمانی خاص آن هم در سرزمینی که تاریخ چندهزارساله دارد. آموزش و پرورش اگر میخواهد چنین کند، نیازی به جرح و تعدیل سلیقهای مطالب کتابهای درسی نیست که هیچ جامعهشناس و متخصص واقعی تعلیم و تربیت آن را تأیید نمیکند بلکه میتواند موضوعات موردعلاقهاش را بهصورت واحدی جداگانه در برنامه درسی بگنجاند. زیرا ناچیز شمردن و تخفیف ارزشهای ملی و محدود ساختنش در یک بازه زمانی نهتنها هیچ نفعی برای دستگاه حاکم در هیچ سرزمینی ندارد بلکه موجب پدید آمدن شکوه و دلزدگی اجتماعی میشود، دلیلش هم آنقدر روشن است که گفتنش توضیح واضحات است، زیرا هویت تاریخی و علایق دیرپای ملی چنانکه از نامشان پیداست به هیچ روی بدیل ندارند. این عناصر با شیر اندرون میشوند و با جان بهدرمیروند و اگر حذف شوند آشفتگی فرهنگی را بهدنبال دارند و جامعه به فردی خودباخته، سردرگم و بیتفاوت شباهت مییابد که بر سر چند راه قرار گرفته. طبیعی است که در چنین حالتی به سبب وجود تفرقه معمولا راه درست انتخاب نمیشود. جامعهای که بهلحاظ فرهنگی دچار چندگانگی، بههمریختگی و درنتیجه نابسامانی میشود به غریقی میماند که اختیارش در لجهای خونریز از دست میرود و به هر تختهپارهای چنگ میاندازد. سلطه سیاسی غرب بر شرق دقیقا از همین منفذ بوده. تمامی شکستهای بزرگ تاریخ از همین منظر تربیتی، قابل تجزیه و تحلیل است. دیدگاههای موردعلاقه توده مردم در درازنای تاریخ و علایق قلبی آنان به چهرههای برآمده از این خاک و آثارشان حذفشدنی نیست، آن هم جامعهای که اصولا سنتی است و هنوز بسیاری از مراسم چندهزارساله خود را همچنان برگزار میکند. بیسبب نیست که کارشناسان واقعی تعلیم و تربیت نگاهی متفاوت از آنچه بر ما میگذرد دارند و به مسئله آموزش و پرورش و نظامهای تربیتی – بهخصوص علم رسمی – از منظر هویتملی اهمیت بسیار میدهند و آشوبها، تفرقهها و منازعات جهان را ثمره تلخ آموزش و پرورش نادرست میدانند.