سختیهای یک حرفه
سعید ارکانزاده یزدی _ روزنامه نگار
رسانهها و روزنامهنگاران ایران روزهای بسیار سختی را میگذرانند. اعتماد مردم به آنها از دست رفته است و اگر مردم به روزنامهنگاران روی خوش نشان ندهند، دیگر این شغل به چه دردی میخورد؟ روزنامهنگاری بدون مردم چه ارزشی دارد، بدون کسانی که حرفهای روزنامهنگاران را بشنوند و به آنها اعتماد کنند؟ روزهای تلخی است؛ روزهایی که با مردم حرف میزنیم اما آنها رویشان را برمیگردانند. اما چرا اینطور شد؟
این وضعیت یکشبه درست نشده و باید از این سوال شروع کرد که روزنامهنگار کجا ایستاده است. روزنامهنگاری به این علت که مدام در مواجهه با قدرت و اصحاب قدرت است، کاری است آمیخته با سیاست. از این نظر که روزنامهنگاری چشم در چشم قدرت دارد، تنه به سیاست میزند اما لزوما خودش فعالیت سیاسی با تعریف رایج نیست. اما روزنامهنگاری طی 4دهه بعد از انقلاب مدام کاری سیاسی جلوه داده شده است. در همان ابتدای انقلاب، رادیو و تلویزیون ملی به کسانی سپرده شد که انقلابی بودند اما کار حرفهای بلد نبودند. مدیریت روزنامههای مصادرهشده هم به کسانی سپرده شد که روزنامهنگار نبودند. آنها کاری کردند که روزنامهنگاران حرفهای بهتدریج از رسانهها بیرون بروند.
در دوران جنگ ایران و عراق نیز روزنامهنگاری تحت تاثیر محدودیت اضطراری بود. تازه بعد از جنگ بود که روزنامهنگاری فرصت احیا پیدا کرد اما سیاستمداران اصلاحطلب و اصولگرا که قدرت تحزب نداشتند، بار اضافی سیاست را بر دوش روزنامهنگاری انداختند و فرصت رشد طبیعی را از روزنامهنگاری گرفتند. از آن سو، دادگاه مطبوعات هم در سیطره شخص تندروی بانفوذی بود که این روزها رسواییاش را بر کوچه و برزن جار میزنند اما در آن روزگار، لرزه بر اندام مطبوعات میانداخت. این فشارها فقط منحصر به آن دوران نبود بلکه طی این 4دهه، غیر از معدود بارقههایی، نشریات با محدودیتهای شدید مواجه بودند و صداوسیما هم بهطور سیستماتیک بسیاری از محتواها را منتشر نمیکرد. مدیریت رسانهها – چه مطبوعات، چه رادیو و تلویزیون و چه خبرگزاریها – را هم کسانی به دست گرفته بودند که آشنایی لازم با قواعد روزنامهنگاری نداشتند و دائما دست و پای روزنامهنگاران را در قید و بند میگذاشتند. بسیاری از آنها دنبال کار اقتصادی و کسب مقام سیاسی رفتند و رسانه و روزنامهنگار را نردبانی کردند برای منافع شخصی و گروهی خود.
ساختار حقوقی قدیمی و منسوخ رسانهها هم به این فضا کمک کرد. قانون مطبوعات ایران در سال1379 محدودیت بیشتری نیز برای روزنامهنگاران قایل شد و فعالیت انحصاری صدا و سیما عرصه را بر رسانههای نو تنگ کرد. غیر از هیات نظارت بر مطبوعات، هر سال بر شمار نهادهای نظارتی بر مطبوعات اضافه شد، در حالی که طی این سالها صدا و سیما هر راهی را که میخواسته رفته است. همه مسیرها به سلسلهمراتب بالا به پایین مسئولان – روزنامهنگاران و گرهزدن دست و دهان روزنامهنگاران ختم شده است. این روزها آش طوری شور شده که تقریبا هر وزارتخانهای برای خود شوراهای مشورتی دارد و روزنامهنگاران را دعوت میکند و با کانالیزه کردن اخبار، به آنها جهت میدهد. آموزش حرفهای روزنامهنگاری میتوانست کمی این وضعیت را تعدیل کند و روزنامهنگاران را با فضای واقعی و حرفهای روزنامهنگاری آشنا کند که آن نیز در این سالها پیشرفت چندانی نداشته است. دانشکدههای ارتباطات هر سال افت کردهاند تا جایی که این روزها میتوان با نگاه به ترکیب هیات علمی و خروجیهای پژوهشی آنها، متوجه کیفیت نازلشان شد.
بعدتر، با رواج فضای مجازی، رسانههای رسمی عقبتر نیز نشستند. دلیل اصلی این عقبنشینی ظهور عصر دیجیتال نبود بلکه روزنامهنگاری ما بهقدری عقبمانده بود که نتوانست خود را با ملزومات جدید این عصر سازگار کند و قافیه را باخت.
خود روزنامهنگاران در این امر مقصرند اما ضعیف نگهداشتن آنها چیزی فراتر از خود نظام رسانهای بوده است. اساسا فلسفه رسانه و تصویر روزنامهنگار در نظر هیات حاکمه یک نوع روابطعمومی و شکلی از کارمندی دولت است. وقتی که دم از «مهندسی فرهنگی» رسانهها زده میشود، یعنی اینکه مردم ناآگاهانی هستند که ما با بلندگوهایی که در اختیار داریم میتوانیم هرچیزی را به آنها بباورانیم و چیزهایی را باید به آنها بگوییم که صرفا به نفع دولتها و حاکمیت باشد. نتیجه این تفکر میشود فاجعهای که در 4روز اخیر، پس از پنهانکاری شلیک به هواپیمای اوکراینی، برای اعتماد مردم به رسانهها و روزنامهنگاران پیش آمد.
ما در حال حاضر با مردمی سر و کار داریم که به رسانههای رسمی اعتماد ندارند، روزنامهنگاران را از جنس خود نمیدانند و در عوض، در شبکههای اجتماعی و اینترنت و کانالهای ماهوارهای و نقلقولهای بقال و راننده تاکسی دنبال اخبار و تحلیل وقایع روزند. تقصیر خودمان است که به اینجا رسیدهایم. مقصر ساختار سیاسی است که دستکم در 20سال اخیر، پیوسته و با شدت و حدت، موانع بسیار سر راه رسانهها گذاشته است. روزنامهنگارها شدهاند مرغ عروسی و عزا که همهکس تقصیرها را به گردنشان میاندازند و پناهی هم ندارند که از خود دفاع کنند. در همان اول انقلاب، فعالیت سندیکای خبرنگاران و نویسندگان مطبوعات که اتفاقا نقش موثری هم در انقلاب داشت متوقف شد. انجمن صنفی روزنامهنگاران در دهه 80 منحل شد و تشکیلات فعلی روزنامهنگاران نیز فقط میتواند در سطح استانی فعالیت کند. روزنامهنگاران نتوانستهاند هیچ تشکیلات صنفی سراسری و منسجمی داشته باشند. نهادی نیست که آنها را جمع کند و حق روزنامهنگاران را از اصحاب قدرت بگیرد و به قدرتهای سیاسی و اقتصادی بفهماند که روزنامهنگاری یعنی دیدهبانی و به پرسش گرفتن آنها، نه قلمزدن به خوشایند آنان. اگر روزنامهنگاری در این مملکت جلال و جبروت داشت و اگر هر مقام مسئولی از ترس رسانهها جرات نمیکرد دست از پا خطا کند، ما به اینجا نمیرسیدیم.
اما هیچ راهی برای برگشتن از راههای اشتباه وجود ندارد؟ راههایی هست و ازقضا راههای روشن و واضحی هم هست، بهشرط اینکه نظام سیاسی آن را بپذیرد و خود روزنامهنگاران بهاتکای فشارهای اجتماعی و مردمی و مدنی، به اصحاب قدرت راههای اصلاح نظام رسانهای را بپذیرانند. این راهها در همه کشورهایی که صاحب سنت قوی روزنامهنگاری هستند و لزوما کشورهای غربی هم نیستند، طی شده و ابدا راههایی تخیلی یا بلندپروازانه نیست.
راهحل کلی برای اصلاح وضعیت رسانهها در کشور آزادی رسانه و روزنامهنگاری است. لغو نظام کسب مجوز پیش از انتشار برای مطبوعات و لغو قانون انحصار صداوسیما در روزنامهنگاری رادیویی و تلویزیونی اولین قدم در این مسیر است. قدم بعدی این است که درهای دیوانسالاری حاکمیت به روی روزنامهنگاران باز شود و آنها بتوانند آزادانه درباره تمام نهادها خبر و گزارش منتشر کنند و تمام نهادها و مقامات را نقد کنند بدون اینکه استثنایی برای نقد افراد قایل شویم. روزنامهنگاران باید بتوانند تشکیلات سراسری خود را به وجود بیاورند و فعالیتهای صنفی خود را توسعه دهند. آنها باید ابزارهایی در اختیار داشته باشند که بتوانند حیثیت بربادرفته حرفهایشان را اعاده کنند، در مواقعی که برای فعالیت حرفهای به آنها فشار وارد میشود حق خود را بستانند و با کمترین ترس و لرز کنار مردم بایستند. در تمام این سالها روزنامهنگارانی از کار کنار رفتهاند یا گرفتار امور قضایی و مجازات حبس شدهاند. در قدمهای بعدی، باید آزادی فعالیت حرفهای روزنامهنگاری برای آنها نیز فراهم شود. اگر این مسیر برای روزنامهنگاری ایران طی شود و رسانههای آزاد بتوانند فعالیت کنند، بسیاری از مشکلات کشور نیز خودبهخود حل خواهد شد اما اگر در بر همین پاشنه بچرخد، انتظاری هم نباید از روزنامهنگاری ایران داشت.
با وجود همه این مسیرهای معین، آیا امیدی به اصلاح نظام رسانهای ایران و انعطاف ساختارهای سیاسی و فرهنگی در تندادن به پذیرش روزنامهنگاری مستقل وجود دارد؟ حقیقت این است که تا امروز که ما در این نقطه از تاریخ رسانههای ایران ایستادهایم، شواهدی دال بر نرمش و حرکت به سوی استقلال روزنامهنگاری دیده نمیشود. اما تاریخ راه خودش را خواهد رفت و باید واقعیتها را در زمانهای مناسب پذیرفت. شاید اگر امروز در این مسیر حرکت نکنیم، بعدها افسوس فرصتهای از دست رفته را بخوریم؛ زمانی که دیگر برای هر جبرانی خیلی دیر شدهاست.