خطر نزدیک است
علی عمادی ـ روزنامهنگار
1ـ تابستانی که گذشت، فیلمی سینمایی از استرالیا در دنیا اکران شد با نام «خطر نزدیک است: قهرمانان لانگتن»؛ فیلمی جنگی که به سرگذشت سربازان استرالیایی و نیوزلندی میپردازد که برای آنچه حمایت از آمریکا و ویتنام جنوبی در برابر خطر ویتنام شمالی کمونیست خوانده میشد، در سال1966 میلادی هزاران کیلومتر دورتر از مرزهای خود در خاک سرزمینی دیگر جنگیدهاند؛ فیلمی کاملا سفارشی که 30میلیون دلار هزینه ساخت آن شده و فقط 2میلیون دلار فروش داشته است. در این فیلم کاملا استرالیایی که فقط در یک جشنواره بومی توانسته جایزهای فنی ببرد، نکته کلیدی جایی است که وقتی گروهی از 108سرباز استرالیایی و نیوزلندی در محاصره 2هزار نیروی ویتنامی میافتند، برای نجات جان همقطارانشان موقعیت خود را به توپخانه خودی میدهند. (مثل فیلم دیدهبان خودمان که سالها پیش ابراهیم حاتمیکیا آن را بهتصویر درآورده بود.) درحقیقت فیلم با تمام ضعفهای ساختاری و داستانیاش، ستایشی است از این حرکت قهرمانانه که با اطلاعات تیتراژ پایانی فیلم درمییابیم در این نبرد، 18سرباز استرالیایی باوجود پشتیبانی سنگین توپخانه و حمایت هوایی و نیروی زرهی زمینی کشته شدهاند و از ویتنامیها 245نفر از پای درآمدهاند. فیلم هم با این جمله تمام میشود؛ «هر دو طرف خود را پیروز این نبرد نامیدند.»
جالب است کشوری که برای منافع کشوری دیگر جنگیده، میلیونها دلار هزینه میکند تا خاطره 50سال پیش قهرمانانی را پاس بدارد که با وجود همه جور حمایت جنگی، صرفا چون از لحاظ تعداد کمتر بودهاند، بهزعم آنها لایق ستایش میشوند. جدای از نیاز به چنین قهرمانسازیهایی، ببینیم چطور از این سربازان که نه برای دفاع از خاک خود که صرفا بهدلیل همپیمانی با کشوری دیگر جنگیدهاند، با گذشت بیشتر از نیمقرن بعد، تجلیل میشود. این را بگذاریم کنار آنچه این روزها در فضای مجازی زیاد میشنویم؛ که چرا این همه برای بنرها و پوسترهای حاج قاسم سلیمانی هزینه شده است؟ به قول همین دوستان کانالباز، رفقا التماس تفکر و البته کمی انصاف!
2ـ راستش را بخواهید، من هم دیروز مثل خیلیهای دیگر، بهزور در مراسم تشییع حاجقاسم سلیمانی شرکت کردم. از این نظر با آن دسته از توییتبازان موافقم که حاضران در چنین مراسمی در اهواز، مشهد، تهران و قم را کسانی دانستند که بهزور آورده شدهاند. خیلی از ما بهزور آورده شدیم. بهخودمان و عقل دودوتا چهارتاییمان بود، نباید میآمدیم؛ اما بهزور آمدیم. اینقدر زور زیاد بود که از خیابان دماوند تا آن سوی میدان آزادی تهران مملو از زن و مرد و پیر و جوان و خرد و کلان شد. مگر میشود بدون زور این همه آدم را در آن سرمای صبح روز تعطیل جمع کرد؟ خیلی وقت است که ما بهزور میآییم؛ همانطور که این سالها بهزور به پیادهروی اربعین میرویم. کدام آدم عاقلی 80کیلومتر آن برهوت را پای پیاده میرود؟ تازه برای بعضیها آنقدر زور زیاد است که ناچارند پای برهنه خاک تفتیده نجف تا کربلا را زیر پا بگذارند. ما مدتهاست بهزور میآییم، ولی بهزور دلهای خودمان!
3ـ حقیقتش را بخواهید، من هم مثل دیگران گلایه دارم؛ از وضع موجود، از زمین و زمان؛ از خلافهای ریز و درشت، از کجدستیها و بدفهمیها؛ از حقهای ناحق شده، از ناحقهای به همهجا رسیده؛ از وعدههای سر خرمن و از طلبهای وصولنشده؛ من هم مثل خیلی از همین مردم شاکیام. من هم مثل همه نگرانم. بهنظر من هم خطر نزدیک است؛ هم از دشمن خارجی، هم از چنددستگی داخلی. با همه اینها مثل همه، دیروز انصاف ندیدم حتی بخشی از طلبم را با خون حاجقاسم سلیمانی صاف کنم. گلههای من بهجای خود؛ اما حساب مثل اویی از دیگران سواست. حاجقاسم سرباز وطن بود؛ چه مقابل دشمن بعثی، چه در برابر قاچاقچیان و چه هنگامی که نفس منحوس داعش به نزدیکی ما رسید. اگر او و امثال او نبودند، شاید حالا پرچم سیاه سلفیگری روی سرمان سایه انداخته بود. نه، واقعا نامردی است اگر بخواهیم حاج قاسم را در سلک دیگرانی بیاوریم که شرف جهادشان را به دنیا فروختند، مردم را با میز ریاست تهاتر کردند یا... شاید خیلیها مثل من، دیروز به احترام مردی پا به خیابان گذاشتند، اشک ریختند و سوگواری کردند که هر کاری کرد از سر خلوص بود؛ به احترام چنین مردی قدمهای دیروز امثال من بسیار کوچک بود و حقیر!