فرشته بهروزرشید، بانویی 65ساله و ساکن غرب تهران است. تا چند سال پیش، از برنامههای فرهنگسرای منطقه زندگیاش در اکباتان استفاده میکرد اما در سالهای اخیر بهدلیل تغییر رویکرد کلاسها، او بیشتر زمانش را در خانه میگذراند. «کلاسهای هنری خوبی برای بانوان برگزار میشد که بیشتر همسن و سالهای من هم در آنها شرکت میکردند اما چند سالی است که کلاسهای کودکان و نوجوانها زیادشده و دیگر آن کلاسهای قبلی برگزار نمیشود.» او منطقه سکونتش را دارای موقعیت خوب و مناسب برای سالمندان توصیف میکند؛ از دسترسی به مراکز حملونقل عمومی گرفته تا نزدیکی میدان ترهبار و حتی رمپهای متعددی که در مجموعه اکباتان قرار داده شده و تردد او را که مبتلا به درد زانو است، راحتتر کرده. هرچند میگوید خیلی اهل بیرون رفتن از خانه نیست اما در مجموع بهخاطر درد زانو، کمتر از مترو و اتوبوس استفاده کرده و ترجیح میدهد با تاکسی تلفنی به نقاط دورتر شهر مراجعه کند.
کتایون نوری هم از ساکنان همین محدوده است. روحیه اجتماعی و شادابش او را در خانه نگه نمیدارد. تا چند سال قبل بوستان نزدیک خانهاش یکی از پاتوقهای مورد علاقهاش بوده اما به تازگی احساس میکند فضای دورهمیهای زنانه در این بوستانها با روحیاتش سازگار نیست؛ «من عاشق سفر و گشت و گذارم، چنین امکانی باید فراهم شود. در محله ما برخی خانمها تورهای گردشگری و زیارتی زنانه دایر کردهاند؛ قم، جمکران، باغ ایرانی و... ازجمله نقاطی بوده که تاکنون با این تورها رفتهام.»
نیمکتهای دور تا دور استخر یکی از پارکهای نسبتا بزرگ محلی در محدوده میدان هروی در قرق مردان سالمند است. چند نفری هم عصا بهدست در میانشان نشستهاند. خاطرات سالهای جوانی، تحلیل اتفاقات روز و گاهی آواز رفیقی خوشصدا دورهمی یکیدو ساعتهشان را پر میکند. مهدی انارکی 72سال دارد. سرهنگ صدایش میکنند. خوشصداست و خوب آواز میخواند؛ «یکیدو ساعت صبح و یکیدو ساعت عصرها اینجا دور هم جمع میشویم. تنها دل خوشیمان دراین سن و سال نوهها هستند و این دیدارهای دوستانه.» میخندد و میگوید: «خانمهایمان هم دوست دارند چند ساعتی خانه نباشیم.» دوستان سرهنگ هم حرفهایش را تأیید میکنند. هیچ کدام از این جمع 5 نفره نمیدانند برای گذران بهتر روزهایشان به غیر از همین پارک، کجا را انتخاب کنند. یکی از رفقای سرهنگ میگوید: «کجا برویم؟ نه اهل خریدیم که سری به پاساژهای این اطراف بزنیم، نه غذای رستورانها برایمان خیلی خوب است و نه دیگر با این شرایط توان پیادهروی طولانی و کوه را داریم. عصا نباشد، پلههای این پارک را هم نمیتوانیم بالا و پایین برویم.»
جمع چندنفره مردان سالمند بوستان صدف، شاید یکی از چندصد جمعی است که هر روز در گذرگاهها و بوستانها و فضاهای سبز کوچک و بزرگ تهران تشکیل میشوند و چندساعتی را به همین منوال میگذرانند. بیشترشان خود را با همین شرایط وفق دادهاند و انتظار چندانی هم ندارند. بعضیشان عادت کردهاند مناسبنبودن وضعیت شهر و امکاناتش را به گردن سن و سالشان بیندازند. اکرم پورصادق ازجمله همین سالمندان است که در محدوده پارک وی سکونت دارد. به همشهری میگوید: «سن و سال من اجازه نمیدهد به راحتی هر جا که میخواهم بروم. شلوغی اتوبوس اذیتم میکند، جایی برای نشستن نیست. نیمکت ایستگاه بیآرتی هم آنقدر کم و کوچک است که آن را هم گاهی جوانها اشغال کردهاند. جز یکیدو فروشگاه ضروری و خانه اقوام، معمولا جای دیگری نمیروم، خیابان و تفریحات شهر مال جوانهاست، دیگر جای امثال من نیست». این جمله آخر را با خندهای بلند میگوید؛ خندهای تلختر از واقعیت شهری که هنوز سالمندانش را دوست ندارد.