دورهمی جوانهای قدیم
اسماعیل کهرم ـ استاد دانشگاه
بیش از 45سال است که در آخرین دوشنبه هر ماه، بچهها دور هم جمع میشوند؛ بچههای دانشگاه شیراز که از آن دانشگاه فارغالتحصیل شدهاند یا حتی یک ترم در آن درس خواندهاند. آنها در یک رستوران گردهم میآیند و دیدارها و خاطرات را زنده میکنند. هروقت تهران باشم، به دیدار آنها میروم. این روزها در باشگاه مخابرات جمع میشویم. با سردشدن هوا، بچهها را در یک سالن جا دادهاند. وارد محوطه وسیع باشگاه شدم. دربهدر دنبال سالن پذیرایی گشتم. به نزدیک یک سالن رسیدم. نگاهی به پنجره سالن کردم، خودش بود! بچههای ما بودند؛ بدونشک! حدود 50-40 سر با موهای سفید یکدست. از بیرون مانند کلمهای سفید. اینها سرهایی بودند که وقتی ما به دانشگاه رفتیم، به سیاهی پر کلاغ بودند و یکبار استادی به من گفت: «موهات سیاهتر از واکس کفشی است که پوشیدی». عجب، این قافله عمر عجب میگذرد! اغلب بچهها خدمت خود را به جامعه ایران یا جای دیگر انجام دادهاند و بازنشسته شدهاند. عینکهای کلفت تهاستکانی و سمعکها، اینجا و آنجا دیده میشود.
با برخی بچهها بیش از دیگران خاطره و سابقه دارم؛ والیبالیستی قدیمی که همچنان اندام افراشته دارد، مهندسی که چندین شغل مهم را پشتسر گذاشته و اکنون بازنشسته شده! موسیقیدانی که در دانشگاه پیر شد و عاشقپیشه آن روزها که از همه دختران دانشجو خواستگاری کرد و هیچکس به او بله نگفت. خلاصه همه رقم در این جمع نشستهاند. کسی که 10سال قبل از دوره ما به دانشگاه وارد شد تا کسی که همین 2سال قبل فارغالتحصیل شده، حضور دارند.
چهره بعضی از بچهها اصلا دست نخورده. میشود آنها را شناخت و دیگران خود را باید معرفی کنند! تقی را شناختم. نخستین هماتاقی من در شیراز، در خوابگاه دانشگاه سال1346، ما را به راستی و درستی نصیحت میکرد. حالا هم همین کار را میکند. مجلس را دست گرفت و رفت منبر. همان تقی بود که بود. انگلیسیها میگویند «پلنگ نقش پوست خود را تغییر نمیدهد». و سعدی زیباتر میفرماید:
«خوی بد در طبیعتی که نشست
نرود که به وقت مرگ از دست».
حمید بیش از همه برای تشکیل این جلسات زحمت میکشد. «کی میگه یکدست صدا نداره». فکر کردهاید که بهترین کتابهای عالم با یک دست نوشته شدهاند؟ بهترین تابلوهای نقاشی چه؟ یک دست هم صدا دارد. صدایش هم بلند است.
بچهها هنوز تشنه شنیدن و یادگرفتن هستند. مثل همان روز اول که به دانشگاه رفتیم، دکتر صفا در روز آشنایی فرمود: «ما دوهزار دانشجو داریم و ششصد نفر استاد. یکسوم، استاندارد خوبی است.» چندی قبل به دانشگاه شیراز رفتیم. در باغ ارم رئیس فعلی دانشگاه فرمود: «ما بیستوشش هزار دانشجو داریم و ششصد استاد! ما به استاد بیشتر نیازمندیم!» عجیب است این همه فارغالتحصیل بیکار و دانشگاه از نظر تعداد استاد در مضیقه! فارغالتحصیلان دانشگاه شیراز، در هر رشتهای، غم بیکاری نداشتند. همهجا طالب داشتند. همه آنها را میخواستند. استاندارد دانشگاه بالا بود. امتیاز دیگر دانشگاه استفاده از زبان انگلیسی بود. شما در هر رشته که تحصیل میکردید، مدرک زبان انگلیسی هم میگرفتید!
بچهها مثل روزهای دانشگاه تشنه دانستن هستند. میکروفن دست بهدست میگردد و هرکدام بنا بر ذوق و تخصص خود چنددقیقهای صحبت میکند. از شعر و طنز گرفته تا اخبار مربوط به زندگی خصوصی.
شب به آخر میرسد. سهساعتی با بچههایی بودم که جوانی را در شیراز با هم بودیم. هرکدام جوانی کردیم و اکنون کولهباری از خاطرات و تجارب را یدک میکشیم. وقتی به آنها نگاه میکنم میبینم که «هر آنکو ز دانش برد توشهای، جهانی است بنشسته در گوشهای». اینها همه دانشآموخته دانشگاهی هستند که استاندارد خود را بالا نگه داشت و ما اکنون به آن افتخار میکنیم.