• پنج شنبه 20 اردیبهشت 1403
  • الْخَمِيس 1 ذی القعده 1445
  • 2024 May 09
یکشنبه 17 آذر 1398
کد مطلب : 89688
+
-

دیه‌گو در بازی مارادونا

دیه‌گو در بازی مارادونا

دیه‌گو در بازی مارادونا

شهرام فرهنگی_روزنامه نگار

  خطاب به مردگان: نمی‌دانید چه چیزی را از دست داده‌اید. این نوشته در سال 1987یکی از جاذبه‌های توریستی شهر ناپل به شمار می‌رفت. روایتی کوتاه و بی‌نقص از آنچه با حضور مارادونا بر هواداران تیم فوتبال ناپولی گذشت که در واقع یعنی آنچه بر یک شهر گذشت. چون همه می‌دانند وقتی ناپولی در سن پائولو بازی دارد، کمتر ناپلی‌ای پیدا می‌شود که مثل آدم برود دنبال کار و زندگی‌اش. ولی آنها تا پیش از پیدایش مارادونا در شهرشان هرگز قهرمان ایتالیا نشده بودند. با او شدند. آن هم با له کردن یووه، میلان و اینتر در بازی‌های رودررو. روی تابلوی نتایج نوشته می‌شد: ناپولی 3– یوونتوس صفر، میلان صفر – ناپولی 2 و... تیم‌های پرفیس و افاده شمالی که هواداران‌شان اصلا ناپل را جزو ایتالیا نمی‌دانستند. سال‌ها برای‌شان خوانده بودند: وقتی ناپلی‌ها می‌آیند، حتی سگ‌ها هم فرار می‌کنند، چون کثیفند، بوی گند می‌دهند... یا مثلا هواداران اینتر که هربار روبه‌روی ناپلی‌ها می‌نشستند، پلاکارد بزرگی را رو به دوربین‌ها باز می‌کردند که روی آن نوشته شده بود: «ناپلی‌ها، خودتان را بشویید.» برای چنین شهری، مارادونا از عصر اسطوره‌ها آمده بود. یک «نیمه‌خدا» با موهای فری، قدِ کوتاه و پوست سبزه... که با او می‌شد هر نبردی را برد. به‌قول خودش: همه مقابل دیوانه‌ای من مثل به زانو در می‌آیند... ولی حتی در افسانه‌های خدایان باستان هم اسطوره‌ها شکست می‌خورند. اصلا اگر آن نیمه‌خدایان باستانی به خاک و خون کشیده نمی‌شدند که دیگر داستان‌شان جاودانه نمی‌شد. اینطور به‌نظر‌می‌رسد که خلق چنین الگویی تنها در ادبیات و سینما اتفاق می‌افتد. حتی خودِ دیه‌گو مارادونا وقتی لیوان به لیوان پسرهای جولیانو – خانواده مافیایی ناپل – می‌زد، با موزیک‌های دهه هشتادی اروپا گرم می‌شد و عرق به پیشانی نشسته، به دوربین زل می‌زد... یادش که می‌آید درباره آن روزها می‌گوید: «انگار داشتم وسط یک فیلم سینمایی زندگی می‌کردم.» ولی زندگی دیه‌گو مارادونا هیچ کم‌وکسری از درام‌های سینمایی نداشت. هیچ «انگاری» در کار نبود.
البته که این موضوع کشف تازه‌ای نیست. همان داستان یک خطی زندگی دیه‌گو مارادونا که با پسربچه‌ای در پست‌ترین محله‌های حاشیه‌نشینِ پایتخت آرژانتین شروع می‌شود و به فوتبال، شهرت، نیمه‌خدا و کوکائین در کوچه‌های بندری در ایتالیا می‌رسد... همین برای درک زندگی سینمایی مارادونا کافی است، ولی جالب است که همه‌مان سال‌های سال از این داستان خبر داشتیم و باز متوجه نبودیم که چقدر جزئیات جذاب از این زندگی سینمایی بیرون مانده! روایت مستند «آصف کاپادیا» از زندگی دیه‌گو مارادونا، این واقعیت را به‌صورت‌مان پرتاب می‌کند که باوجود اینکه تصور می‌کنیم تمام داستان مارادونا را از بر هستیم، در واقع هیچ‌چیز از او نمی‌دانیم. کاپادیا این کار را ساده و شگفت‌انگیز اجرا کرده؛ با کنار هم گذاشتن فیلم‌هایی دیده نشده یا کمتر دیده شده از روزگار پیوستن مارادونا به ناپولی در سال 1984تا تصویر بسته‌ای از چهره گریان او در گفت‌و‌گویی تلویزیونی، پس از بازگشت از کمپ ترک اعتیاد در سال 2004. میان این دو تاریخ، مارادونا درون دیه‌گو رشد می‌کند، از خودش بزرگ‌تر می‌شود و همه‌‌چیز را می‌بلعد؛ رقبا، رسانه‌ها، منتقدها، جام‌ها و مثل تمام نیمه‌خدایان، بالاخره خودش. تماشای اژدهایی که خودش را از دم می‌جود تا جایی که اثری از آن همه شکوه باقی نماند، با جزئیات، فریم به فریم عین واقعیت... مارادونا در اسکورت پلیس برای امضای قرارداد وارد باشگاه ناپولی می‌شود. تمام شهر پشت دیوارهای اتاق نشست مطبوعاتی گوش ایستاده‌اند. درون اتاق عکاس‌ها و خبرنگارها عین ماهی‌های در تور افتاده به‌هم فشرده، روی هم لیز می‌خورند. فریاد دیه‌گو دیه‌گو از گلوی تیفوسی‌های بندر ناپل به درون اتاق می‌پاشد. خبرنگاری از نقش مافیا در تامین مالی این انتقال می‌پرسد، سالن از صدای اعتراض منفجر می‌شود... برای چنین داستانی هم می‌شود همان خطابه معروف مردم ناپل برای مردگان در سال 1987را به‌کار برد؛ برای کسانی هنوز روایت کاپادیا از زندگی مارادونا را ندیده‌اند: نمی‌دانید چه چیزی را از دست داده‌اید.
 

این خبر را به اشتراک بگذارید