• سه شنبه 11 اردیبهشت 1403
  • الثُّلاثَاء 21 شوال 1445
  • 2024 Apr 30
یکشنبه 10 آذر 1398
کد مطلب : 89169
+
-

شکست عشقی یک مگس متوهم

روایت
شکست عشقی یک مگس متوهم


شهرام فرهنگی ـ روزنامه‌نگار

کی بود، کی بود، کی بود که می‌گفت: «انسان جانوری است که روی دو پا راه می‌رود؟» کی بود، حالا اهمیتی ندارد که کی بود؛ تنها اگر مثل مگسی متوهم تحت‌تأثیر خاطرات غیرواقعی قرار نگرفته باشیم، همان جمله حتی بدون مولف برای آغاز کفایت می‌کند. این هم از خصوصیات جانوران دوپاست که چون دوپایشان طی فرایندی تاریخی تبدیل به دست شده، حتما باید از آنها کار بکشند. همین است که مدام با دست‌هایشان همه‌‌چیز را گره می‌زنند و بعد گره‌ها را به دندان می‌گیرند. نمونه‌اش همین «مگس متوهم» که اول مطلب آمد. به‌اصطلاح گنگ است و مثل گره‌ای در ذهن مخاطب، برای بازشدن نیاز به دندان دارد. پس حالا به‌جای نوشتن از اصل مطلب، ناگزیر به حاشیه می‌رویم. حوصله‌ای برای توضیح نیست، باور کن مگس متوهم وجود دارد. دانشمندان برای پیشروی تحقیقاتشان، خاطراتی از تجربه‌ای ناگوار را به مغز مگس‌ها القا کرده‌اند. مگس‌های بی‌خبر که روح پدرجد خرمگس‌شان هم از این خاطرات خبر نداشت، تحت‌تأثیر این خاطرات غیرواقعی قرار گرفته‌اند. فکر می‌کنی خاطره ناگوار در ذهن یک مگس چه اتفاقی می‌تواند باشد؟!
گزینه یک: حبس شدن در فروشگاه عطر و ادکلن؟
گزینه دو: به یاد آوردن له شدن بدن پدر خرمگسش روی دیوار با مگس‌کش؟ 
گزینه سه: کنده‌شدن بال‌ها به‌ دست کودکی سادیسمی؟
گزینه چهار: شکست عشقی از ملکه زنبورهای عسل؟ یافتن پاسخ صحیح دشوار است؟ 
راهنمایی اینکه این خاطره ناگوار به کمک رایحه‌ای خاص در مغز مگس ایجاد می‌شود. گزینه یک؟ نه رفیق جان، گزینه چهار! پس مگس متوهم قصه ما پر می‌زند به محله‌های بدنام خانه و خراب از هرچه عطر گل سوسن و یاس، چشم می‌دوزد به پشه‌هایی که راه به راه روی دیوار نشسته‌اند و برای هر رهگذری نیششان باز می‌شود. تو ببین القای یک خاطره تلخ غیرواقعی با آدم چه می‌کند. حالا آدم نه، مگس؛ مگر نه اینکه انسان جانوری است که... تو ببین توهم با آدم چه می‌کند. مگس سَرخورده‌ ما، در توهم خاطرات عشقی با ملکه زنبورها، پشه‌ها را اصلا آدم حساب نمی‌کند. با همان مغز متوهم فکر می‌کند: «پشه‌ها جان می‌دهند برای من»، غافل از اینکه پشه‌ها گرچه نیششان همیشه باز است اما تنها «عشق شیمیایی» خودشان را دارند و بس! اینجای قصه هم آدم هرچه می‌کشد، از دانشمندان می‌کشد. آنها روی گونه‌های مختلف پشه‌ها تحقیق کرده‌اند و به این نتیجه رسیده‌اند: «پشه‌ها برای تشخیص و انتخاب شریک زندگی خود تنها براساس تولید یک مولکول خاص شیمیایی تصمیم می‌گیرند.» تصور کن مگسی که باورش شده معشوقه‌اش ملکه زنبورها بوده، دچار چه یأس فلسفی‌ای می‌شود از نیشخند پشه‌ها. این از همان لحظه‌هایی است که نمی‌دانیم کدام شاعر گفته بود: «باید بال زد و رفت.» مگس متوهم در آستانه رفتن با سر توی لامپ 200وات و داغ وسط خانه، به فرایند مشمئزکننده پارتی‌بازی فکر می‌کند. او پس از پشت سر گذاشتن خاطراتی تلخ در کنار زنبورها و پشه‌ها، از هرچه حشره بالدار متنفر است. تن به دست‌های کودکی سادیسمی می‌دهد که بال‌هایش را بکند و رهایش کند. رد تارعنکبوت‌ها را می‌گیرد و می‌رود. آنها هرچه باشند، حشره‌ای بالدار نیستند. ممکن است ملکه زنبورها برایشان تنها نوعی غذا باشد و بس اما مثل پشه‌ها، هیچ مگسی را به بازی نمی‌گیرند. اما عنکبوت‌ها، امان از عنکبوت‌ها. آنها هم هیچ مگسی را به جمع خودشان راه نمی‌دهند. آخر این را هم دانشمندان کشف کرده‌اند: «عنکبوت‌ها برای پیداکردن غذا و بقا از خویشاوندان خود تقاضای پارتی‌بازی می‌کنند.» حالا برای مگس قصه‌ ما راهی باقی نمی‌ماند جز حبس خودخواسته در فروشگاه عطر و ادکلن؟! حبس ابد، بدون بال، بدون بال!
حاشیه تمام است، دیگر می‌دانی اصطلاح «مگس متوهم» غیرواقعی نیست. گره‌ها باز شده‌اند و حالا می‌شود مطلب اصلی را آغاز کرد. مطلب اصلی چی بود، چی بود، چی بود؟!
 

این خبر را به اشتراک بگذارید