• چهار شنبه 19 اردیبهشت 1403
  • الأرْبِعَاء 29 شوال 1445
  • 2024 May 08
چهار شنبه 16 اسفند 1396
کد مطلب : 8903
+
-

سکانس‌های ماندگار

روایت تباهی

غرامت مضاعف بیلی وایلدر 1943

سینما
روایت تباهی

سعید مروتی| روزنامه‌نگار:

به‌ندرت پیش‌آمده فیلم‌هایی که جزو آغازگران یک ژانر بوده‌اند، شاهکار از کار درآمده باشند. اولین فیلم‌های وسترن، اولین فیلم‌های ژانر علمی- تخیلی و... گرچه آثار مهم و تاثیرگذاری بوده‌اند ولی اهمیت‌شان بیشتر تاریخ سینمایی بوده است. در گذر زمان اغلب این آثار، کهنه، دمده و خام‌دستانه به‌نظر می‌رسند. در مورد فیلم نوآر «غرامت مضاعف» اما ماجرا این‌گونه نیست. فیلمی که بیلی وایلدر 73 سال پیش کارگردانی کرد، هنوز جلوه و درخشش خود را حفظ کرده و نمی‌شود از فیلم نوآر یاد کرد و غرامت مضاعف را از قلم انداخت. اقتباسی از داستان غرامت مضاعف نوشته جیمز ام‌.کین که با رمان «پستچی همیشه 2بار زنگ می‌زند» به شهرت و اعتبار رسید. داستان جیمز ام.‌کین، در تنها همکاری مشترک بیلی وایلدر و ریموند چندلر به‌یکی از بهترین فیلمنامه‌های تاریخ سینما تبدیل شد. ذوق داستان‌سرایی وایلدر در کنار نبوغ چندلر قرار گرفت تا نمونه‌ای مثال‌زدنی در شخصیت‌پردازی، روایت داستان و گفت‌وگونویسی شکل بگیرد. داستانی که از زبان والتر نف (فرد مک‌موره‌ی) روایت می‌شود و ما در یک فلاش‌بک طولانی ماجرای آشنایی و همکاری مصیبت‌بار فیلیس دیتریکسن (باربارا استنویک) را می‌بینیم. غرامت مضاعف روایت تباهی است. تباهی مردی که تسلیم وسوسه‌های زنی اغواگر می‌شود. وایلدر در یکی از بهترین فیلم‌های کارنامه‌اش داستان مامور بیمه‌ای را روایت می‌کند که با همکاری زنی جوان، همسر زن را از بین می‌برد. آنچه غرامت مضاعف در سبک بصری و شخصیت‌پردازی ارائه کرد تبدیل به الگویی برای نوآرهای سال‌های بعد شد. خود غرامت مضاعف هم چندباری بازسازی شد اما هیچ فیلمسازی نتوانست درخشش ترکیب جادویی وایلدر- چندلر را تکرار کند.
سکانس برگزیده: «غرامت مضاعف» این شاهکار سینمای رنوار دهه40 میلادی، کنار ارزش‌های سینمایی، غنای ادبی نیز دارد. مثل یک رمان برجسته از نوع «ترکه مرد» نوشته ریموند چندلر که توصیفاتش درخشان و به‌یادماندنی است. شرح ماجرا از زبان راوی والتر نف (فرد مک موره‌ی) برای دوستش بارتن کیز (ادوارد جی رابینسون) احتمالا بیشتر کار چندلر است تا وایلدر؛ توصیف‌ها و جمله قصارهایی موجز، دقیق و هوشمندانه. مثل جایی که والتر نف پس از رد کردن پیشنهاد فیلیس دیتریکسن (باربارا استنویک) ماجرا را اینگونه شرح می‌دهد: «حالشو جا آوردم. این‌بار دیگه نمی‌تونست فریبم بده. می‌دونستم دارم با آتیش بازی می‌کنم. پرتش کردم بیرون که دستمو نسوزونه...» کمی بعد وقتی والتر نف بعد از وقت‌گذرانی به آپارتمانش می‌رود، صدای راوی (نف) اینگونه وصف می‌کند: «بارون می‌اومد و هوام تاریک می‌شد، اما حتی حال روشن کردن چراغم نداشتم. تاریکی هم بهترم نکرد. منقلب بودم و می‌دونستم اون گلوله آتیش هنوز دستم مونده. درست همون موقع بود که فهمیدم پرتش نکرده‌ام. چفت و بستش محکم بود. بین من و فیلیس رابطه‌ای شکل گرفته بود که تموم نشده بود. نه، این اول ماجرا بود.» با همین توصیف‌های قدرتمند است که وایلدر موفق می‌شود ما را متقاعد کند چگونه یک کارمند ساده بیمه حاضر می‌شود پا به شبکه پیچیده‌ای از جنایت بگذارد؛ جنایتی که یک‌سویش زنی جوان ایستاده است. همه اینها در یک سکانس گذرا که معمولا در فیلم‌ها خیلی به آنها اهمیت داده نمی‌شود، می‌گذرد و فرق شاهکارها با فیلم‌های معمولی در همین است. در شاهکارها هیچ سکانسی معمولی و کم‌اهمیت نیست و هیچ فصلی سرسری برگزار نمی‌شود؛ درست مثل همین سکانس غرامت مضاعف که نشان می‌دهد چگونه قهرمان داستان، تسلیم وسوسه‌هایش می‌شود.

 

این خبر را به اشتراک بگذارید
در همینه زمینه :