اول شخص مفرد
زرده فنی
فرزام شیرزادی| داستاننویس و روزنامهنگار:
- من خودم الان فوقلیسانس دارم.
این را مردی میگوید که فرق بیموی سرش را با موهای رنگ شده و بلند سمت چپ شقیقهاش که تا شقیقه آن طرف کشآمده پوشانده است. در گرمای نصفه و نیمه نیمروزی کت چهارخانه پشمی به تن دارد و سمندش را چنان برق انداخته که انگار همین حالا از کمپانی گرفته و دارد آببندیاش میکند. زنی که عقب پشت سرش نشسته میگوید: «الان بچهها اوضاعشون روبهراهه؟» راننده میگوید: «هر سه تایی نابغه شدن. عین خودم باهوش و زبل. من هم واسه خاطر مادرزنم نرفتم اونطرف. بیزبون علیله. به زنم وابسته است. البته اسم زنم یادش رفته. شهینه بهش میگه ژیلا. ولی خب ما پاسوز مادرزن شدیم... مهم نیست. بچهها میزون باشن، ما اینجا رانندگی هم کنیم، اهمیت نداره. نون درآوردن عار نیست، وگرنه با فوقلیسانس نمینشستم پشت رُل.» زن سی و هفت هشت ساله است. با چهرهای رنگ پریده و دهان باز زل زده به آینه وسط شیشه جلو: «خوش به حالتون. من بچهام کلاس هفتم میخونه. 11میلیون دادم پول مدرسه. بازم تنبله. اصلا حرف گوش نمیکنه. هرچی بهش میگم کار خودشو میکنه. 2ساله میفرستمش کلاس زبان، هنوز یس (Yes) رو از نو (No) تشخیص نمیده.»
- برفسش دکتر.
- یعنی کودنه؟
- ایشاالله که نیست. ولی من هر سه تا بچههام الان اونطرف درس میدن تو دانشگاه. اینجا که دانشجو بودن همه استادهارو زرده فنی کرده بودن. زن، غمزده و همینطور که دهانش باز است و بوی دندانهای احتمالا از بُن خراب آزاردهندهاش میخلد تو دماغمان میگوید: «خوش به حالتون. بچه من که هرچی بهش میگم درس بخون بیفایدهس.» مردی که عقب پشتسر من نشسته و دماغ و نیمه صورتش را از پنجره نیمهباز عقب بیرون داده میگوید: «پیاده میشوم.» پیاده میشود. زن هم چندمتر بعد از او پیاده میشود. راننده میگوید: «داداش! قبل میدون پیاده میشی یا بعدش؟»
- بعدش.
- نمیشه قبلش بپری پایین یه تک پا راه بری، ما هم از همینجا دور بزنیم؟ میگویم: «باشه. قبلش.» میگوید: «نکنه از بچههام تعریف کردم چش بخورن؟ این خانومه الان مقایسه میکنه میبینه بچههای من همه زردهفنی میکردن، بعد بچه اون رفوزه میشه. چش نزنه.»