مهاجریم؛ از سرزمین سرافراز افغانستان!
گفتوگو با چند جوان دانشجوی افغانستانی که از خوبیها و تلخیهای تحصیل در ایران حرف میزنند
امیر حسین احمدی_خبرنگار
مثل همه دانشجویان و آنگونه که دانشجو بودن اقتضا میکند پر از جنب و جوشند؛ یا کولهای به پشت دارند و یا کتابی به بغل. یکی روی سکوی کنار دانشکده نشسته و چیزی مینویسد، دیگری با تلفنش صحبت میکند و یکی دیگر هم با دوستانش گرم صحبت شده است. مرضیه، خوشاحمد، محسن و دیگر دوستانشان دانشجویان افغانستانی در ایران هستند که کولهبار فرازوفرودهای زندگی را با هر زحمتی که شده، به دوش میکشند تا برای دفاع از زندگی پختهتر و در عین حال استوارتر گامبردارند.
آرام و سربهزیر هستند اما وقتی پای بحثهای درسی به میان میآید، حریف میطلبند. هر یک از آنها زندگی متفاوتی از دیگری دارند اما دست روزگار، آنها، دانشجویان ایرانی و دانشجویان عرب را بر سر صندلیهای یک دانشگاه نشانده است؛«دانشگاه علامه طباطبایی».
مرضیه یکی از آنهاست که 24سال سن دارد و از سال 76 تا به امروز به ایران آمده و حالا دانشجوی تعاون و رفاه اجتماعی است. نهتنها مرضیه که 3خواهر دیگرش هم در دانشگاههای مختلف کشور درس میخوانند. هر چند مرضیه در درس خواندنش مصمم است اما گاهی میشود که موانع سر راه، نفسش را میگیرد. وقتی بنای آن را میگذارد که از مشقتهای دوران تحصیلش بهعنوان یک دانشجوی افغانستانی بگوید، پیش از هر چیز هزینههای سنگین دانشگاه در ایران از خاطرش میگذرد؛«قبل از هرچیز هزینههای تحصیل برای ما دانشجویان افغانستانی بسیار بالاست و اگر در دانشگاه، روزانه قبول شویم باید 80درصد هزینهها را بپردازیم. من و سه خواهر دیگرم در دانشگاههای مختلف درس میخوانیم و هر ترم شهریه دانشگاههای ما 9میلیون تومان برای خانواده آب میخورد. من که روزانه در رشته تعاون و رفاهاجتماعی تحصیل میکنم، هر ترم باید 2 میلیون تومان به دانشگاه علامه طباطبایی بپردازم.»
یک راه و هزارمشکل
مشکلات اداری دانشجویان مهاجر، معضل دیگری است که اسب درس خواندن مرضیه را هم از نفس انداخته؛« مشکلات اداری هم داریم؛ برای مثال وقتی که کارت آمایش داشته باشیم میتوانیم کنکور سراسری بدهیم و وقتی که وارد دانشگاه شدیم باید گذرنامه بگیریم؛ یعنی باید وارد کشور خودمان شویم و از آنجا گذرنامه بگیریم که نزدیک 3ماه طول میکشد و آن هم بستگی به این دارد که دانشگاه چه زمانی به ما بگوید که دنبال کارهایمان بیفتیم. برای خود من اینگونه بود که ترم 2دانشگاه از سر جلسه امتحان بیرونم آوردند و گفتند باید گذرنامه داشته باشی و درغیر اینصورت نمیگذاریم در امتحانها شرکت کنی که من با تعهد امتحانها را دادم و بعد از 20سال رفتم افغانستان که بتوانم گذرنامه و مدارک دیگرم را تهیه کنم که برایم سخت بود؛ چرا که من 20سال افغانستان را ندیده بودم و تکوتنها نمیدانستم به کدام سو بروم.»
او تبعیضهایی که روزهای خوش دانشگاه را به کامش زهر کرده به یاد میآورد؛« رابطه استادها با ما وحشتناک است. برای من یک مورد پیش آمد که به نوبهخود فاجعهآمیز بود. روزی سرکلاس نشسته بودیم و من قبل از حضور استاد داشتم چای میخوردم و همزمان با من، بغل دستی من هم داشت شیر میخورد. کار هر دوی ما اشتباه بود که قبل از شروع کلاس با خوردنی وارد شدیم اما استاد هر چه از دهنش درآمد به من گفت که «تو یک افغان هستی و وقتی به جامعه بزرگ و مدرنتری راه پیدا کردی باید الزامات آن را هم بدانی و با این رویه به راههای خلاف کشیده میشوی و... اما به کناری من هیچچیز نگفت و من شوکه شده بودم که چرا یک چایی به هزارتا مسئله خطرناکتر تبدیل شده است و وقتی که به تبعیضی که قائل شد اعتراض کردم صراحتا به من گفت که کنار دستی تو یک ایرانی است و در وطن خودش درس میخواند و تو افغانستانی هستی.»
دوستمان داشته باشید
یادآوری این خاطرات و مرور این حرفها تنها داغ دل مرضیه را تازه نمیکند بلکه دوستان دیگرش هم از تحقیرهایی که شده بودند دلی پرخون دارند. سلیمان یکی از آنهاست که هنوز هم نگاه تحقیرآمیز روزهای اول دانشگاه آزارش میدهد؛« این ماجرا فقط به استادها ختم نمیشود بلکه بعضی از بچهها هستند که نگاه تحقیرآمیزی به ما دارند. اوایل ورود من به دانشگاه دختری کنار من نشسته بود. سر کلاس، استاد پرسید چطور کنکور دادید و چقدر برای آن هزینه کردید؟ من گفتم که یک سال خواندم و قبول نشدم و سال بعد دوباره درس خواندم و در رشته جامعهشناسی دانشگاه علامه طباطبایی قبول شدم و هیچ کلاس کنکوری هم نرفتم. دختر کناردستی من بلند شد و جای دیگری نشست و استاد علت این کار را از او پرسید و او هم رکوراست در جواب گفت که «من 20 میلیون برای کنکورم هزینه کردهام تا به دانشگاه بیایم نه اینکه کنار دست یک افغان بنشینم و کنار این افغان که معلوم نیست چطور خودش را به دانشگاه رسانده، جای من نیست.» البته باید این را بگویم که همه بچهها اینطور نیستند و بهترین دوستان من ایرانیاند اما بعضیها هم که این دیدگاهها را دارند رفتارهایی میکنند که در برابرشان تنها میتوان صبر کرد.
خوشاحمد یکی دیگر از دانشجویان مهاجر علوماجتماعی با تأیید حرفهای2 دوست دیگرش تنها میگوید:« سطح آموزشی ایران از افغانستان بهتر است و دانشگاههای خوبی دارد و به همینخاطر مجبورم با اتفاقاتی که میافتد کنار بیایم.»
خاطرات خوب از روزهای پرخاطره
اما همه ماجرا هم اینقدر تلخ نیست. هرچند در دانشگاه علامهطباطبایی دانشجویان افغانستانی تلخیهای زیادی کشیده و میکشند اما چه در این دانشگاه و چه در دانشگاههای دیگر هستند دانشجویان افغانستانیای که دوران تحصیل را با قدرت تمام گذرانده و از آن خاطرات خوبی دارند. یکی از آنها مهدی، دانشجوی دکتری جامعهشناسی دانشگاه تهران است که در مورد مسئله مهاجرین نیز تحقیقاتی انجام داده است؛«پدر من در جنگ با شوروی شهید شد و مادرم به ایران مهاجرت کرد و من از ابتدای عمرم در ایران بودهام و در این 30سالی که در ایران زندگی کردهام باید بگویم محیط آموزشی و دانشگاه برای افغانستانیها بهمراتب از بیرون دانشگاه بهتر است که البته این نظر من است منتها جامعه مهاجر اگر مدیون هیچیک از ایرانیها نباشد مدیون بسیاری از استادان دانشگاهی است که با گشادهرویی و فراغنظر به ما درس دادند و میان هیچیک از دانشجویانشان فرقی نگذاشتند. اما شاید بحثهای دیگری وجود داشته باشند که برای ما افغانستانیها تبعیضآمیزند. بحثهای دیگر که مربوط به مسائل مالی و اداری میشوند جدا هستند و مربوط به سیاستگذاریهای اجتماعی میشوند.»
او ادامه میدهد: برای مسئله مهاجران خیلی نمیشود کلیتی را قائل شد؛ یعنی اینکه بگوییم همه جا در برابر آنان یک شکل رفتار میشود و شرایط مهاجران در شهرهای مختلف فرق میکند که دلایل خاص خود را دارد اما باید گفت چون تفکر برابر بهطور درست و قانونی وجود ندارد، اشکال نابرابری و تبعیض به روشهای مختلف بازتولید میشود. وقتی که یک افغانستانی، ایرانی نیست یعنی یک «دیگری» است و این «دیگر بودگی» به طرق مختلف و مرتبا بازتولید میشود و بسیاری از این تبعیضها هم ناخواسته اعمال میشوند؛ برای مثال لایحهای میآید که دانشآموزان افغان به فلان مرکز مراجعه کنند و معلم هم سر کلاس این مسئله را توضیح میدهد و آنجا این دیگر بودگی ناخواسته تولید میشود و این حس که «من افغان هستم» به دانشآموز تحقیرشدگی را القا میکند.اینجا دیگر بودگی ناخواسته تولید میشود و گریزی هم از آن نیست چون «دیگری» وجود دارد.
مهدی میگوید که « قضیه از این قرار است و چیزی تحت عنوان سرمایه ملی وجود دارد و مشخص است که وزارت علوم برای دانشگاهها درنظر گرفته است اما این سرمایه ملی بهخصوصی شدن دانشگاهها گره خورده است و با آن همپوشانی دارد و دانشجوی افغانستانی نمیتواند به اندازه یک دانشجوی ایرانی از این سرمایه ملی استفاده کند. پیشفرض این است که کسی که در دانشگاه دولتی آموزش میبیند به کشور خدمت کند اما برای دانشجویان افغانستانی یک سری شغل تعریف شده است که سطح پایین هستند و اگر هم مدارج بالای تحصیل را طی کنند نمیتوانند در سرجای خود حاضر شوند؛ مشاغل دولتی که هیچ؛ دانشجوی مهاجر که تمام مدت عمر خود را هم ایران بوده است بهعنوان یک مهندس هم زمانی میتواند در شرکتی کار کند که جایگزین دیگری به جای او وجود نداشته باشد و کسانی هم که بهعنوان متخصص و... به تلویزیون میآیند که دانشجوی مهاجر بودهاند و به مدارج بالا رسیدهاند افرادی هستند که در سطوح خرد بازنمایی میشوند.»
مدرسه برای کودکان مهاجر
نادر هم از تجربیات خود چنین میگوید: « از سال 79در خدمت آموزش بچههای مهاجر هستیم. گروهی بودیم که خبردارشدیم بچهها نمیتوانند درس بخوانند و به همینخاطر ایدهای دادیم و در پاسگاه نعمتآباد خانهای گرفتیم و مدرسه از همان جا ایجاد شد. سالهای اول در مدرسه موکت پهن بود و همان جا تدریس داشتیم و بچهها را آماده رفتن به مدارس دولتی میکردیم.»
به راه انداختن یک مدرسه برای بچههای مهاجر قوت قلبی بود تا نادر و دوستانش برای آنها وقت بیشتری بگذارند؛«هرچه پیشتر رفتیم سعی کردیم خود را از نظر امکانات و دانشی که باید داشته باشیم تجهیز کنیم. از همدورهایهای من، آنها که در دانشگاه تا درجه دکتری هم پیش رفته بودند اما علاقهمند بودند، آمدند و به دورههای تربیت معلم رفتیم و بعد هم سعی کردیم بخشهای دیگر را که مربوط به آموزش میشد سروسامان دهیم. میز و نیمکتهای اسقاطی آموزشوپرورش را گرفتیم و تعمیر کردیم و به مدرسه آوردیم و در نهایت توانستیم یک مدرسه را سروسامان دهیم. البته باید بگویم یکی از نهضتهای خوب بین مهاجرین درباره بحث آموزش شکل گرفت و بیشتر این کارها را خانمها انجام دادند.»
نادر اهل مزارشریف، در 9سالگی به بندرعباس آمده و از کلاس سوم ابتدایی در ایران درس خواند تا روزی که موفق شد مدرک کارشناسی ارشد جامعهشناسی خود را از دانشگاه تهران بگیرد و امروز بعد از 20سال به یاری دوستانش مدرسهای به پا کرده که دانشآموزان افغانستانی را که به مدارس دولتی راهنمییابند، درس میدهند و آنها را برای ورود به مدارس دولتی یا برای دادن امتحانهای نهایی و کنکور سراسری آماده میکنند؛«من از این خوشحالم که دغدغه کودکان مهاجر در میان دوستان ما در ایران وجود دارد و اگر این دغدغهها زودتر مطرح شده بود شاید مشکلات کمتر بودند. باید بگویم که نمیشود در یک اجتماع زندگی کرد و نسبت به کسانی که در حسرت مدرسه رفتن هستند، بیتفاوت بود.»
نادر اما پس از اینها به مشکلاتی که امروز گریبانگیر تحصیل بچههای افغانستانی است، میپردازد:« بخش زیادی از مشکلات آموزش بچههای مهاجر کمتر شده اما هنوز بهطور کامل رفع نشده است و تعدادی از بچهها هنوز به دلایل مختلف ازمدرسه بازمیمانند؛ یکی اینکه برگه حمایت تحصیلی را به بچهها میدادند اما امروز برگه حمایت تحصیلی را به دانشآموزی میدهند که مدرکی بیاورد که ثابت کند دانشآموز 2سال در ایران زندگی کرده است و در غیراینصورت برگه حمایت تحصیلی داده نمیشود و دامنه زمانی و تعداد برگه حمایت تحصیلی که دفاتر کفالت میدهند، کم است. من خانوادهای را میشناسم که 2سال در ایران است اما موفق به دریافت برگه حمایت تحصیلی نشده. بخش دیگر هم به این علت است که از شهرستانی جابهجا شدهاند و چون مدارک آنها برای شهرستان دیگر است نمیتوانند در مدارس دولتی تحصیل کنند و تعداد زیاد دیگری هم بچههایی هستند که در مدارس خیریه ماندهاند که مخصوص بچههای کار است اما چون بچههای مهاجر، مدرسه دیگری را پیدا نمیکنند مجبورند به این مدارس بروند و در این مدارس هم امکانات رفاهی خوبی بهطور رایگان به دانشآموزان میدهند اما نکته اینجاست که درس برای این مدارس اولویت چندان مهمی نیست و اینها وقتی میخواهند به مدارس دولتی بروند آموزش کافی ندیدهاند و این مسئله میان بچههای مهاجر، افراد بازمانده از تحصیل تولید میکند.»
نادر میگوید :«در افغانستان شرایط زندگی سخت میشود و خانوادههایی میآیند که نه پولی دارند و نه وضعیت معیشتی درستی و در مدارس دولتی ثبتنام نمیشوند و تمام فشارها سر مهاجرین یکجا میآید و این مسائل بچهها را از درس بازمیدارد و آنها را مجبور میکند که سر کار بروند و آنچنان که باید به درسشان نمیرسند.»
نادر بهترین وضعیت برای بچههای مهاجر را ورود آنان به مدارس دولتی میداند؛«تمام تلاشها، چه برای مدارسی مثل مدرسه ما و چه مدارس خیریه، باید متمرکز به این مسئله شود که شرایط ورود بچهها را به مدارس دولتی فراهم کنند که اینها وارد مدارس دولتی شوند نه اینکه بستری فراهم شود که این بچهها در مدارس غیررسمی بمانند و باعث شود که بعد از 4سال برنامهای نداشته باشیم و از آنها حمایت شود که به مدرسه دولتی بروند که از معلمان کارآزموده آموزش ببینند.»
او همچنین از قوانینی میگوید که هزینه تحصیل برای بعضی از بچههای مهاجر را رایگان میکند؛«سال 96 قانونی گذاشتند که بچههای مهاجری که در کنکور رتبه دورقمی بیاورند، اجازه دارند تا در دانشگاه رایگان درس بخوانند اما سال 98 چند نفر از دوستان من کنکور دادند و رتبههای دورقمی آوردند اما در دانشگاه به آنها گفته بودند باید هزینه را پرداخت کنند و بهخاطر هزینههای بالا و شرایطی که دوستان من نمیتوانستند کار کنند، به جز یک نفر همه با رتبهای دورقمی از تحصیل انصراف دادند.»
ما را ببینید لطفا
فاطمه نیز یکی دیگر از دانشجویان است که میگوید: پیش از این برای حقوق دانشجویان افغانستانی فعالیت میکردم اما دیگر این کار را نمیکنم چون میترسم. یکبار متنی نوشتم و در فضای مجازی پخش شد. تمام حرفم در آن متن، این بود که «دانشجویان افغانستانی هم حقوقی دارند که باید دیده شود» اما صبح که به دانشگاه آمدم عدهای از دانشجویان تهدیدم کردند و جلوی پارک دانشگاه سیلی به صورتم نواختند. من از این چیزها زیاد دیدهام؛ سال سوم ابتدایی در یکی از دههای اطراف تهران درس میخواندم و دهیار سر کلاس آمد و گفت: «من اجازه نمیدهم که دخترم کنار یک افغانی درس بخواند» و به همینخاطر من یک سال از تحصیل عقب ماندم.
بیگذرنامه نمیشود
مشکلات اداری دانشجویان مهاجر، معضل دیگری است که اسب درس خواندن را هم از نفس انداخته؛« مشکلات اداری هم داریم؛ برای مثال وقتی که کارت آمایش داشته باشیم میتوانیم کنکور سراسری بدهیم و وقتی که وارد دانشگاه شدیم باید گذرنامه بگیریم؛ یعنی باید وارد کشور خودمان شویم و از آنجا گذرنامه بگیریم که نزدیک 3ماه طول میکشد و آن هم بستگی به این دارد که دانشگاه چه زمانی به ما بگوید که دنبال کارهایمان بیفتیم. برای خود من اینگونه بود که ترم 2دانشگاه از سر جلسه امتحان بیرونم آوردند و گفتند باید گذرنامه داشته باشی و درغیر اینصورت نمیگذاریم در امتحانها شرکت کنی.»