• جمعه 14 اردیبهشت 1403
  • الْجُمْعَة 24 شوال 1445
  • 2024 May 03
دو شنبه 29 مهر 1398
کد مطلب : 86005
+
-

گفت‌وگو با اسماعیل خلج که نمایش جمعه‌کشی را در پنجاهمین سالگرد کارگاه نمایش روی صحنه آورده است

با شخصیت‌های نمایش‌هایم زندگی کرده‌ام

با شخصیت‌های نمایش‌هایم زندگی کرده‌ام

محمد ناصر احدی_روزنامه نگار

«جمعه‌کشی» یکی از مشهورترین نمایش‌های اسماعیل خلج است که به روایت ملال می‌پردازد؛ ملال روز جمعه که در فرهنگ ایرانی موضوعی کاملا آشناست. شخصیت‌های این نمایش در یک روز جمعه در قهوه خانه‌ای که پاتوق مردان طبقه پایین جامعه است دور هم جمع می‌شوند و درونیات خود را با یکدیگر مطرح می‌کنند. آنها از زندگی روزمره و از روابطشان با سایر آدم‌های جامعه، دلزده و سرخورده هستند و قهوه‌خانه مفری است برای اینکه بتوانند با افرادی که شبیه خودشان هستند درددل کنند و سبک شوند. مهم‌ترین عاملی که این شخصیت‌ها را به هم گره می‌زند، فقر و حسرت یک زندگی بی‌دغدغه است. آنها همه روزهای هفته را با ترس‌هایی که مدام با خود از این سو به آن سو می‌کشند سرمی‌کنند و امیدوارند در قهوه‌خانه گوشی شنوا پیدا کنند تا بتوانند ترس‌ها، حسرت‌ها، آرزوها، دردها و حتی نفرت‌هایشان را با او در میان بگذارند. آنها به‌دنبال هم‌صحبت هستند؛ آن هم در جامعه‌ای که پای هم‌صحبتی شکسته و آدم‌ها چنان غرق مشکلات و مصایب زندگی خود هستند که دیگر حوصله گوش سپردن به مشکلات دیگران را ندارند. به اعتقاد برخی منتقدان، اسماعیل خلج راوی زندگی مردمان تیره‌روزی است که سختی‌ها و تنگناهای زندگی را با پوست و گوشت خود حس می‌کنند و همین ویژگی به درام‌های او کیفیتی ناتورالیستی داده است. اجرای جمعه‌کشی به کارگردانی و نویسندگی اسماعیل خلج، همزمان شده است با پنجاهمین سالگرد «کارگاه نمایش» که نقش مهمی در تاریخ تئاتر ایران دارد. در ادامه، گفت‌وگوی ما با اسماعیل خلج درباره نمایش جمعه‌کشی آمده است.

  شما نخستین بار در سال1352 این نمایش را اجرا کردید. خاطرتان هست که انگیزه شما برای نوشتن جمعه‌کشی چه بود؟
حقیقتا خاطرم نیست. آن زمان ما مدام کار می‌کردیم و برای شروع هرکاری این را درنظر می‌گرفتیم که تکرار کار قبلی نباشد و کاری نو باشد؛ حتی در شیوه کارگردانی هم تغییراتی ایجاد و چیزهای جدیدی را تجربه می‌کردیم. در واقع ما هر روز در کارگاه اتودهای فی‎البداهه می‌گرفتیم و خیلی کارها می‌کردیم. معلم ژیمناستیک داشتیم و من خودم نخستین نفر بین بچه‌ها بودم که پشتک بدون دست زدم که این روزها فوتبالیست‌ها این کار را بعد از زدن گل انجام می‌دهند. معلم انگلیسی داشتیم و تمام جزوات دانشگاه را می‌گرفتیم و می‌خواندیم. در کارگاه کتاب نمی‌خواندیم بلکه نویسنده می‌خواندیم؛ مثلا یک نفر می‌گفت من چخوف می‌خوانم یا داستایوفسکی می‌خوانم. در واقع تمام آثار یک نویسنده خوانده می‌شد و ما همه را می‌بلعیدیم. معلم صدا داشتیم که آقای منوچهر انور بودند. به هر حال تمرین‌های مختلف داشتیم تا هرچه را که از راه تجربه آموختنی بود بتوانیم بیاموزیم.

  مخاطب کنونی چقدر می‌تواند با جمعه‌کشی ارتباط برقرار کند؟ هم به لحاظ زیبایی‌شناختی و هم به لحاظ مضمون.
همه با این کار ارتباط برقرار می‌کنند و من تاکنون کسی را ندیده‌ام که بگوید من با این نمایش ارتباط برقرار نکرده‌ام یا این نمایش متعلق به 50سال پیش بوده و هم‌اکنون هیچ معنایی ندارد. علتش هم این است آدم‌هایی که در این نمایش می‌بینیم، تعدادشان در جامعه بسیار بیشتر شده و می‌توانید این تیپ آدم‌ها را در حاشیه و جنوب شهر پیدا کنید و آنها را گرفتار همین مشکلاتی که اینجا مطرح می‌کنیم ببینید. انتخاب این نمایش برای اجرا هم با برداشتی که من از اجتماع دارم مطابقت داشت. من این آدم‌ها را می‌شناسم، با آنها بزرگ شده‌ام و هنوز هم نظیر این آدم‌ها اطراف من هستند. در آن زمان هم من از این آدم‌ها با شناخت کافی می‌نوشتم و همه آنها در محله ما حضور داشتند و حدود 300کاراکتری را که در نمایش‌های من وجود دارند، همه را از دورواطراف خودم گرفته‌ام. همه این آدم‌ها متعلق به خیابان‌های مخصوص، کاشان، غفاری و آن اطراف هستند. همین حالا هم این آدم‌ها همینطورند؛ یعنی اگر سمت گمرک بروید می‌توانید همین آدم‌ها را پیدا کنید، تازه حتی از نظر فقر فرهنگی از آن موقع وضعشان بدتر است.

  به اعتقاد بعضی منتقدان این نمایش بر فاصله طبقاتی تأکید می‌کند. با این برداشت موافقید؟
این شخصیت‌ها آدم‌های بامحبت و بجوشی هستند و حتی با آدمی که از آنها پولدارتر است و قهوه‌خانه و نانوایی دارد شوخی می‌کنند و دعواهایشان هم با او حالت شوخی دارد. در این نمایش همه با هم رفیق هستند و هیچ‌کس با دیگری دشمن نیست و خشم و خشونت در آن وجود ندارد. من آدمی هستم که به‌شدت از خشونت بیزارم و دوست دارم در پایان کارهایم نیز آرامش ایجاد شود؛ به اضافه معانی‎ای که کار می‌تواند داشته باشد.

  چرا از شعرها و قطعات فرهنگ عامیانه برای توضیح وضعیت شخصیت‌ها استفاده کردید؟
این نخستین‌بار نیست و در دیگر نمایش‌های من نیز اشعار و آوازهایی وجود داشته است. دوبیتی‌های باباطاهر در نمایش «گلدونه خانم» با آواز خوانده می‌شد و در «حالت چطوره مش رحیم؟» هم نمایش به چند قطعه تقسیم می‌شد که وسط همان قطعه‌ها آواز می‌خواندیم و در آخر هم یک آواز کامل داشتیم. در تمرین‌هایمان هم با آواز تمرکز می‌گرفتیم. در واقع اینها جزئی از نمایش است و چند شعر از کتاب «از صبا تا نیما» انتخاب شده و بقیه هم چیزهایی بوده که از مولانا و دیگران انتخاب کرده‌ایم.

  فکر می‌کنید وجه تعلیمی نمایش -که مخصوصا با اشعاری که انتخاب کرده‌اید تقویت می‌شود- می‌تواند باب میل مخاطب امروز باشد؟
اصلا در هیچ جای کار پند وجود ندارد. من از شعار و پند دادن بدم می‌آید و در این نمایش هم چنین نیست. خواندن این آوازها حالتی در انسان ایجاد می‌کند که من آن حالت را دوست دارم؛ ملودی‌هایی که با روح آدم سروکار دارد. ولی اینکه دیالوگی باشد که نصیحت کند بیشتر حالت طنز دارد و جدی نیست.

راوی زندگی مردمان تیره‌روز
اسماعیل خلج راوی زندگی مردمان تیره‌روزی است که سختی‌ها و تنگناهای زندگی را با پوست و گوشت خود حس می‌کنند و همین ویژگی به درام‌های او کیفیتی ناتورالیستی داده است

جمعه‌ها یک ساله، صبحش مثل بهاره، ظهرش مثل تابستون، عصرش مثل پائیزه، غروبش، زمستون!

این خبر را به اشتراک بگذارید