نجات معجزه آسای موتور سوار از پرتگاه مرگ
2سارق سابقهدار برای سرقت اموال موتورسوار این بلا را بر سرش آوردند
سارقی که محکوم به حبس شده بود با سپردن وثیقه از زندان مرخصی گرفت، اما بار دیگر دست به سرقت زد. این سارق با همدستی دوست سابقهدارش موتورسواری را به دام انداختند و او را تا پرتگاه مرگ پیش بردند، اما تشنگی وی سرنخی شد برای دستگیریاش.
به گزارش همشهری، چند روز قبل رهگذرانی که از خیابانی در جنوب تهران عبور میکردند چشمشان به مردی جوان افتاد که خونآلود روی زمین افتاده بود. مرد زخمی بهشدت دچار خونریزی شده و به سختی میتوانست صحبت کند. رهگذران با دیدن این وضعیت به اورژانس زنگ زدند و لحظاتی بعد آمبولانس رسید. مرد زخمی بریده بریده گفت 2 سارق او را زخمی کرده و اموالش را سرقت کردهاند. در این شرایط بود که ماجرای این حادثه به پلیس گزارش شد و مأموران برای تحقیق از مرد زخمی راهی بیمارستان شدند. او که بهشدت زخمی شده بود تحت درمان قرار گرفت و از پرتگاه مرگ به زندگی بازگشت چرا که به گفته پزشکان خون زیادی از بدن او رفته بود و اگر کمی دیرتر میرسید جانش را از دست میداد. مرد زخمی که زنده ماندنش را معجزه میدانست وقتی حالش رو به بهبودی رفت و مأموران را بالای سرش دید که برای تحقیق به بیمارستان آمده بودند، ماجرای سرقت را شرح داد و گفت: من با موتور کار میکنم و روز حادثه هم 2 مسافر در یکی از خیابانهای جنوب تهران سوار بر موتورم شدند تا آنها را به خیابانی در مرکز تهران ببرم. در بین راه آنها از من خواستند تا وارد کوچهای خلوت شوم که من هم هرچه آنها گفتند انجام دادم. ناگهان چاقویی روی پهلویم گذاشتند و تهدید کردند که از موتور پیاده شوم و هرچه پول همراه دارم به آنها بدهم. با اینکه چاقو روی پهلویم بود اما مقاومت کردم و با آنها درگیر شدم. فکرش را نمیکردم سارقان بلایی سرم بیاورند، اما آنها با بیرحمی چندین ضربه با چاقو به من زدند و زخمیام کردند. آنها مرا از موتور پیاده کردند و هرچه پول همراهم بود به همراه موبایل، مدارکم، دستبند، گردنبند و انگشتر طلا به همراه ساعت مچی و موتورم را سرقت کردند. درحالیکه از شدت درد و خونریزی روی زمین افتاده بودم مردم به دادم رسیدند و از مرگ نجاتم دادند. حالا هم زنده ماندم را معجزه میدانم چون در آن لحظه اشهدم را خواندم و گفتم پایان زندگیام رسیده است.
سرنخ
شاکی پس از آنکه از بیمارستان مرخص شد قدم در اداره آگاهی تهران گذاشت تا به ترسیم چهره سارقان بپردازد. از سوی دیگر عنوان کرد که آن روز 2 مسافر سارق پیش از اجرای نقشه، از او خواستند تا مقابل یک دکه روزنامهفروشی توقف کند تا یک بطری آب معدنی بخرند. شاکی در این خصوص گفت: هنوز وارد کوچه خلوت نشده بودیم که یکی از سارقان گفت بهشدت تشنه است. آنها از من خواستند مقابل یک دکه توقف کنم تا یک بطری آب معدنی بخرند. من هم مقابل دکهای ایستادم و یکی از سارقان پیاده شد. او پس از خرید آب برگشت که بعد وارد کوچه خلوت شدیم و نقشهشان را اجرا کردند. همین کافی بود تا مأموران به دکه روزنامه فروشی بروند و با تحقیق از صاحب آنجا دریافتند که سارق، آب معدنی را خریده و پولش را با کارت بانکیاش پرداخت کرده است. به این ترتیب کارآگاهان با انجام تحقیقات شماره کارت او را بهدست آوردند و به صاحب کارت رسیدند. او مردی میانسال بود که میگفت کارت عابربانکش داخل جیبش بوده و احتمال میدهد پسرش او را برداشته باشد. پسر این مرد، زندانی فراری بود. او مدتی قبل به اتهام سرقت دستگیر شده و به زندان رفته بود، اما با سپردن وثیقه از زندان آزاد شده بود. به همین دلیل پلیس مطمئن شد که سرقت از سوی این زندانی فراری رخ داده است.
دستگیری
زندانی فراری 32ساله بود که چند روز پیش در عملیاتی غافلگیرانه بازداشت شد. او وقتی برای بازجویی به شعبه پنجم دادسرای ویژه سرقت منتقل شد و پیش روی قاضی علی وسیلهایردموسی قرار گرفت چارهای جز اقرار به سرقت خونین ندید و گفت پیشنهاد دزدی را دوست سابقهدارش مطرح کرده است. این متهم برای انجام تحقیقات بیشتر و شناسایی جرایم احتمالی دیگر در اختیار مأموران پلیس آگاهی تهران قرار گرفت و ردیابیها برای بازداشت همدست فراری وی ادامه دارد.
بهخاطر رفاقت
سارق دستگیر شده میگویدکه بهخاطر رفاقت پایش به این پرونده کشیده شده است؛ درحالیکه هرگز فکرش را نمیکرد لو برود و گیر بیفتند. او میگوید تشنگی کار دستش داد و حالا دوباره باید به زندان برگردد.
چرا فکرش را نمیکردی که گیر بیفتی؟
چون واقعا در یک عمل انجام شده قرار گرفتم. اصلا خبر نداشتم که ماجرا از چه قرار است.
چرا؟
دوست من به نام حسن از بچههای محلهمان بود و رفاقت ما برمیگردد به دوران کودکی. یعنی دوست قدیمیام است. البته سابقهدار هم است. هرچند وقت یکبار دستگیر میشود و به زندان میرود. وقتی از او خبری نیست همه ما میدانیم که حسن زندان است. کارش سرقت است؛ فقط دزدی. اینبار هم من سرکار بودم که حسن به موبایلم زنگ زد. پرسید کجا هستم و گفت تا چند لحظه دیگر بهدنبالم میآید تا با هم برویم مهمانی. بهخاطر رفاقت نتوانستم نه بگویم و با او قرار گذاشتم. وقتی رسید سوار بر موتور بود. همان طعمهمان. تصور کردم موتور اجاره کرده تا زودتر به مهمانی برسیم اما وقتی سوار شدم و راکب حرکت کرد ناگهان دیدم چاقویی از جییش بیرون آورد و موتورسوار را تهدید کرد. اینکه میگویم در عمل انجام شده قرار گرفتم منظورم درست همین لحظه است که ناچار شدم حرف رفیقم را زمین نزنم و هرچه میگوید انجام دهم.
چه حرفی؟
او با موتورسوار درگیر شد و به او چاقو زد. من هم اموالش را سرقت کردم.
اما ممکن بود موتورسوار جانش را از دست بدهد؛ یعنی اگر کمی دیرتر به بیمارستان میرسید فوت میشد و اتهام قتل به گردنتان میافتاد؟
در آن لحظه آنقدر دستپاچه بودم که اصلا نمیفهمیدم چه میکنم. فقط میخواستم اموال مرد موتور سوار را سرقت کنم و از آن مخمصه رها شویم.
با اموال سرقتی چه کردی؟
همه را تحویل حسن دوستم دادم. بعد شنیدم موتور را رها کرده است.
پس سهم تو چه شد؟
گفتم که بهخاطر رفاقت وارد این بازی شدم. درواقع مرام و معرفتی بود.
اما خودت هم که سابقهداری و زندانی فراری هستی؟
به جرم سرقت پراید دستگیر شدم و دادگاه مرا محکوم کرد به یک سال حبس. خانوادهام اما وثیقه جور کردند و من یک ماه پیش از زندان مرخصی گرفتم. قرار بود بعد از مدتی برگردم که این اتفاق رخ داد و حالا باید جدی جدی دوباره به زندان برگردم.
چند مورد سرقت انجام دادی؟
همین یک مورد بود. آن هم واقعا من نمیخواستم. یک ماه پیش، بعد از اینکه از زندان مرخصی گرفتم مشغول بهکار شدم. کارم فنی است و لولهکشی ساختمانها را انجام میدهم. ای کاش آن روز تلفن دوستم را پاسخ نمیدادم و اصلا یک درصد هم فکرش را نمیکردم که تشنگی من کار دست خودم بدهد و گیر بیفتم.