• جمعه 14 اردیبهشت 1403
  • الْجُمْعَة 24 شوال 1445
  • 2024 May 03
پنج شنبه 25 مهر 1398
کد مطلب : 85717
+
-

گفت‌وگو با حمیدرضا آذرنگ، بازیگر سینما تئاتر و تلویزیون که می‌خواهد به زودی غزل‌هایش را منتشر کند

ایرانگردی را به جهانگردی ترجیح می‌دهم

ایرانگردی را به جهانگردی ترجیح می‌دهم

الناز عباسیان

صدا و لحن خاصی دارد، مثل اینکه بخواهد شعری را دکلمه کند آرام و شمرده حرف می‌زند. حرف زدنش با نقش‌هایش در فیلم‌ها متفاوت است؛ چرا که او جزو معدود بازیگرانی است که با استفاده درست از لهجه‌های مختلف در قالب شخصیت‌های فیلم جا‌می‌گیرد و ما را با خود به دل داستان‌ها می‌برد تا جایی که گاهی با خود می‌گوییم واقعا این بازیگر اهل کجاست که چنین زیبا و مخاطب‌پسند با لهجه‌های مختلف، از شرق تا غرب و جنوب ایران، صحبت می‌کند؟ اما این تنها ویژگی متمایز‌کننده حمیدرضا آذرنگ نیست و او بازیگری است که خاک صحنه خورده و نقش‌های ماندگاری هم در این عرصه خلق کرده است. در سینما هم حرف برای گفتن دارد و در چندین جشنواره فیلم‌فجر با فیلم‌هایی نظیر «غلامرضا تختی»، «پیلوت»، «تنگه ابوقریب»، «آباجان»، «بیست‌و‌یک روز بعد»،
« آااادت نمی‌کنیم»،«ملکه» و «در امتداد شهر» حضور مؤثری داشته است. آذرنگ جوایز متعددی در جشنواره‌های داخلی و خارجی تئاتری و سینمایی به‌دست آورده است. «گیتا»، «کسوف»، «آبجی»، ملکه، «افسون معبد سوخته» و... از جمله کارهای قابل‌بحث کارنامه بازیگری او محسوب می‌شود. با آذرنگ -که این روزها فیلم سینمایی پیلوت را روی پرده سینما دارد- درباره حال‌و‌هوای این روزهایش گفت‌وگویی کردیم.

  شما اهل جنوب کشور هستید، اما در چندین فیلم با لهجه و گویش‌های مختلف بازی کرده‌اید. تمرین یا مشاور خاصی برای این کار دارید؟
اتفاقا این سؤال بسیار از من پرسیده می‌شود. من به تمام لهجه‌ها و گویش‌ها علاقه‌مند هستم. مشاوری در کار نیست و فقط تمرین در صحنه انجام داده‌ام. زبان باید آن‌قدر پرورش پیدا کند که هر لهجه‌ای را در کمترین زمان برای خود کند‌. ذهن آدمی باید آن‌قدر پویا باشد که بتواند نه‌تنها لهجه بلکه زبان‌های مختلف را ادا کند. بازیگر باید این کار را انجام دهد و اصلا چیزی پیچیده نیست. من با لهجه‌های لری، کردی، جنوبی، دزفولی، مشهدی و شاهرودی صحبت کرده‌ام. خاطرم هست در نمایش کسوف ایوب آقاخانی قرار بود نقش یک مرد افغان را بازی کنم که با 2هفته تمرین این کار صورت گرفت. جالب اینجا بود که خود افغان‌ها که این کار را تماشا کرده بودند از عوامل تولید پرسیده بودند این هموطن ما را از کجا پیدا کرده‌اید؟ 

  خب این از توانمندی شماست؟ 
نه، توانمندی نیست؛ تمرین و ممارست است. در کلاس‌هایی که برگزار می‌کنم همواره گفته‌ام که تمام تلاشم این است که اولویت، فهمیدن زندگی است. من همیشه با واژه بازیگر مشکل دارم و معتقدم به اشتباه ترجمه و وارد زبان فارسی شده است. من به جای بازیگری که از واژه ACT می‌آید واژه «زندگی‌گری» را انتخاب می‌کنم؛ زیرا بازی اتفاق نمی‌افتد، زندگی‌کردن است. اگر اجازه می‌دهید در طول این مصاحبه به جای بازیگری بگویم زندگی‌گری.

  تقریبا پرکارید؛ اینطور نیست؟
گزیده انتخاب نکردم و شاید برخی از آنها را نباید قبول می‌کردم. گاهی تحت شرایط و روابط دوستانه و رفاقت تن به نقش‌هایی داده‌ام که الان خیلی موافق نیستم. همواره تلاشم این بود  که گزیده کار کنم.

  کدام نقش را بیشتر دوست دارید؟
من در ابتدا هر نقشی را که انتخاب کردم دوست داشتم و اما بعدا تحت شرایطی به یک یا چند نقش حس خوبی پیدا نکردم. اما شخصیت «وارمیک» در نمایش «خنکای ختم خاطره» برایم خاص و خاطره‌انگیز است.

  شما نقش‌های مکمل یا بازیگر نقش دوم را خیلی بازی می‌کنید و حتی جوایزی هم با این نقش‌ها کسب کرده‌اید. درباره این نوع بازی بگویید.
من هنر سینما، تلویزیون و تئاتر را کار فردی نمی‌دانم  زیرا یک کارگروهی است. به‌نظر من کاری موفق است که نتوانیم فقط یک گزینه مثلا بازیگر نقش اول، نقش دوم، نویسنده یا کارگردان را برجسته کنیم. کلیت کار باید ما را متقاعد کند که اثر دلچسبی است. البته ناگفته نماند من اصلا این تعبیر نقش مکمل یا نقش دوم را قبول ندارم و حس می‌کنم باور غلطی است که در ذهن ساخته‌ایم. یک فیلم یا نمایش درامی دارد که شخصیت هدف را تعریف می‌کند و در کنارش انسان‌های دیگر هم بازی می‌کنند. چرا قرار است فقط یک نفر مکمل نقش اول باشد؟ به‌نظر من حتی کسی که کمترین نقش را داشته و مثلا سلامی داده و عبور کرده هم یک نقش است.

  به هر حال همیشه در هنرهای تصویری به نقش اول و بعد نقش مکمل آن توجه بیشتری شده است و نمی‌شود منکر آن شد. حتی عوامل فیلم هم به‌گونه‌ای دیگر با آنها رفتار می‌کنند.
بله متأسفانه رفتار دیگران با نقش‌های اول هر فیلمی موجب می‌شود تا بازیگر در نگاه و رفتار دچار توهماتی شود و با خود بگوید پس من شخصیت اصلی هستم و می‌توانم هر طوری که می‌خواهم باشم. گاهی ممکن است دلی را برنجاند یا مغرور شود و این سم است. این نشأت گرفته از فقر فرهنگی ماست. نقش اول من نیستم نقش اولی شخصیتی است که من قرار است جای او زندگی کنم. آدم اگر هنر را به خوبی درک کند متواضع و افتاده‌تر می‌شود. هنر و بعد شور عمومی است که موجب شده تا در برهه‌ای افراد برجسته شده و منیت‌ها بر فرد غلبه کند. اگر افتخاری برای هنرمند هست افتخار هنر است و نباید به آن غره شود. ما برای فهم و شعور و اندیشه هزینه نمی‌کنیم اتفاقا بعضی جاها برای بیشوری هزینه می‌کنیم.

  بعد هم که دستمزدهایی کلان دریافت می‌کنند.
من درباره دستمزد همکاران نظر نمی‌دهم. در جامعه ما هیچ‌چیزی ثبات و قیمت مشخصی ندارد. وقتی ثبات نیست نمی‌شود در‌این‌باره صحبت کرد. البته نمی‌شود فراموش کنیم که گیشه‌محور شده‌ایم. به جایی رسیده‌ایم که فقط اسم بازیگر فیلم برای ما مهم است نه اسم نویسنده و کارگردان که ابتدا به ساکن هر اتفاق هنری است. در دهه 60 ما وقتی می‌خواستیم فیلمی را برای تماشا انتخاب کنیم اول نگاه می‌کردیم ببینیم نویسنده فیلم کیست؟ کارگردان کار کیست؟ اسم کارگردان‌هایی چون تقوایی، عیاری، بیضایی ، کیارستمی و... گزینه ما برای انتخاب فیلم بود. الان همه اینها رفته کنار و همه‌‌چیز به اسم چند بازیگر محدود شده است.

  شما روانشناسی خوانده‌اید. این رشته تا چه اندازه در فعالیت‌های هنری به شما کمک کرده است؟ 
به‌شدت تأثیر گذاشته است. منکر اثرگذاری دیگر رشته‌های هنری نیستم اما فکر می‌کنم حداقل برای من بیشترین تأثیر را گذاشته است. این رشته به کسب درک و شناخت از نقش خود و آدم های مقابلم کمک بسیاری کرده است. شناخت در بازیگری خیلی مهم است.

  هم‌اکنون مشغول چه کاری هستید؟ 
مشغول پیش‌تولید سریال «ن خ» هستیم که قرار است‌ماه رمضان پخش شود.

  چه چیزی حال حمیدرضا آذرنگ را خوب می‌کند؟ 
خیلی مواقع به‌صورت غریزی حالم خوب بوده اما وقتی آمده‌ام در جامعه حالم خراب شده‌؛ مثل امروز صبح. حال ما متاثر از حال جامعه است و نمی‌تواند به‌خودی خود خوب شود.

  منظورتان ترافیک و شلوغی است؟
نه اینها که در همه کلانشهرها هست و جزو لاینفک زندگی در اغلب شهرهاست. خیلی چیزها دیگر برای ما عادی شده و خیلی چیزها را نمی‌بینیم. ما درختان کنار خیابان‌ها را نمی‌بینیم، صفحه موبایل از عظمت یک کوه برایمان جذاب‌تر شده است. منظور من حال جامعه و مردم شهرم است. مگر می‌شود آدم همنوع خودش را ببیند که دنبال لقمه نانی تا کمر در سطل زباله خم شده و بی‌تفاوت بماند! مگر می‌شود سر چهارراه به بچه‌های دستفروش نگاه کنی و بعد در کنار فرزند خودت در خودرو احساس خوشبختی کنی؟ گاهی به‌خودم بد‌و‌بیراه می‌گویم که نکند بچه دستفروش فکر کند که ما چقدر خوشبختیم و دلش بلرزد و چقدر خوشبختی اینجا دردناک است. آدم چقدر می‌تواند اینها را تجربه کند و بی‌تفاوت بماند. اصلا هنر رسالتش این است که شما حساس باشی، متاثر بشوی و بعد این حس تو منتج به خلق یک اثر هنری دغدغه‌مند شود. خیلی وقت است که حال مردم‌مان خوب نیست و بنابراین حال هنر و هنرمندمان هم خوب نیست.

  اهل موسیقی هستید؟ 
خیلی دوست دارم. اصلا من عاشق موسیقی‌ام و چقدر ناراحتم که چرا ذره‌ای استعداد موسیقی در من نیست. انتزاع در موسیقی بیداد می‌کند و آدم را به هرجای هستی حتی آسمان مسافر می‌کند؛ بدون اینکه شما سوار بر مرکبی شوی.

  با این همه علاقه، نوازندگی هم می‌کنید؟ 
خیلی دوست داشتم، حتی به سمتش هم رفتم و الان هم دو ‌تار دارم که به‌علت جراحت انگشت کوچکم خیلی نمی‌توانم نوازندگی کنم.

  کنسرت هم می‌روید؟ 
خیلی کم و گزیده. 

  با توجه به سازی که گفتید فکر کنم بیشتر طرفدار موسیقی سنتی باشید تا موسیقی پاپ ؟ 
علاقه قلبی‌ام به موسیقی سنتی است اما هر دو را گوش می‌دهم. به هر حال باید به سلیقه فرزندانم هم احترام بگذارم اما به‌نظر من موسیقی پاپ ما محو شور جمعی شده و بن‌مایه اغلب آثار پاپ یکسان شده است. البته منکر استعدادهای بی‌نظیر در این زمینه هم نیستم.

  صدای کدام یک از هنرمندان را می‌پسندید؟
در میان موسیقی سنتی صدای همایون شجریان، علیرضا قربانی و سالارعقیلی را دوست دارم. خود سلطان آواز استاد محمدرضا شجریان که یگانه است. در میان خواننده‌های پاپ هم خیلی از دوستان را می‌پسندم حجت اشرف‌زاده و پرواز همای را دوست دارم. از بحث صدا که بگذریم، حال خود موسیقی و از همه مهم‌تر ترانه یک موسیقی برای من مهم است. وقتی موسیقی بی‌کلام گوش می‌دهم موسیقی در من جریان پیدا می‌کند. وقتی هم که ترانه گوش می‌دهم فهم آن چیزی که گفته می‌شود برای من خیلی مهم است. ترانه گاهی لذت یک موسیقی را یا هزارچندان می‌کند و گاهی تمام لذت آن را از بین می‌برد.

  شما اهل شعر هم هستید. از این حس‌و‌حال شاعرانه‌تان برایمان بگویید.
گاهی یک چیزهایی می‌نویسم. خیلی سخت است که آدم خودش را شاعر بداند. از دوره راهنمایی ادبیات برای من خیلی مهم شد و سال‌ها انشا برای من از بهترین درس‌ها بود. سال‌هایی که فیزیک و ریاضی برای همه مهم شده بود من محو درس‌های ادبیات و هنر بودم. از همان سال‌ها چیزهایی را می‌نوشتم و علاقه خاصی به شاملو دارم.

  و به همین‌خاطر است که دکلمه‌ای که آهنگ پیشواز تلفن همراه‌تان هست را از شاملو انتخاب کرده‌اید. البته خیلی هم به صدای خود شما شباهت دارد. اینطور نیست؟
خیلی جالب است که بسیاری همین صحبت شما را به من می‌گویند و فکر می‌کنند که صدای خود من است. نه صدای شاملوی عزیز است. و من چقدر شرمنده می‌شوم که شعور شاملو کجا، من کجا! اما در دل کمی حالم خوب می‌شود که حداقل کمی صدای من به احمد شاملو نزدیک است. من عاشق شاملو هستم و به احترام او اسم پسر کوچکم را بامداد انتخاب کرده‌ام.

  چرا اشعارتان را چاپ نمی‌کنید؟
صحبت‌هایی شده که با صدای یک دوست و خواننده نازنینی غزل‌های کم‌وزن و کوتاه ما خوانده شود تا شاید صدای وزین آن دوست ما باعث شود این غزل‌ها به دل بنشیند.

  امکانش هست نام هنرمندی که قرار است اشعارتان را بخواند بدانیم؟ 
سینا سرلک عزیز هستند.

  اهل سفر هستید؟ 
سفر را دوست دارم، چه کنم که بسته پایم! حرفه ما امکان برنامه‌ریزی را حتی برای آینده نزدیک از آدم می‌گیرد. وقتی قراردادی برای فیلمی می‌بندی همش دلهره داری که با برنامه کاری تداخل داشته باشد. گاهی شده که به ما گفته‌اند شما 3روز بازی نداری و می‌توانی سفر بروی. یکباره در میانه سفر تماس می‌گیرند که برنامه عوض شده و باید برگردی.

  سفرهای داخل یا خارج از کشور را می‌پسندید؟
اصولا جهانگردی و دیدن فرهنگ‌های مختلف چیز خوبی است اما من معتقدم ایران خودمان بی‌نظیر و یگانه است. هیچ جای دنیا این همه طبیعت رنگارنگ و اقلیم‌های مختلف در یک جغرافیا نگنجیده و این بی‌نظیر است.

  کدام شهر اولویت شما برای سفر است؟
نمی‌شود نام برد. به بهترین جای ایران هم سفر کنی اما حالت خوب نباشد آن سفر، سفر خوبی نیست. ولی عرق و تعصبی که من به جنوب ایران دارم که محصول زیست من هست یک چیز دیگری است. در شرایط سخت جنگ و تبعات بعد از جنگ خوزستان بودم و سختی‌های زیادی کنار مردم شهرم تجربه کردم. گلپایگان را هم که زادگاه پدرم بود و همواره به آنجا می‌رفتیم  دوست دارم. کرمانشاه هم همینطور. بدون آنکه در این اقلیم زندگی کرده باشم محبت زیادی از هموطنان کرمانشاهی به سمت من می‌آید که احساس می‌کنم آنجا سرزمین من است. من در سریال «یلدا» با لهجه شاهرودی صحبت کردم و آ‌ن‌قدر شاهرودی‌های عزیز به من محبت کردند که احساس می‌کنم پاره‌ای از من در شاهرود است. مشهد هم همینطور. گرچه شعار شده است اما از ته دل می‌گویم که همه جای ایران سرای من است.

  از فرزندانتان برایمان بگویید؛ اهل هنر و بازیگری هستند؟
بزرگ‌ترین چیز در این دنیا این است که آدم کسی شبیه خودش را به دنیا بیاورد و بزرگ کرده و به فهم برساند. من 2پسر به نام‌های هیراد و بامداد دارم. هیراد من 20ساله‌ است و علاقه و استعداد زیادی در بازیگری دارد.

  شما یک نویسنده‌اید و سال‌هاست که نمایشنامه‌های درخور تقدیر نوشته‌اید. تاکنون پیش آمده که به‌عنوان یک بازیگر به نویسنده یا کارگردان اثر حین کار پیشنهاد اصلاح یا افزودن به بخشی از فیلمنامه را بدهید.
بله. من برای اینکه به فهم بیشتر برسم پیشنهاد می‌دهم. من تعصب خاصی به درام دارم و این سرسختی من باعث شده گاهی بگویند زندگی‌گر(بازیگر) سختی هستم. بازیگری هستم که در بازی‌ام یکسری ویژگی را به نقش اضافه می‌کنم و این ویژگی‌ها به جنس و شخصیت خودم نزدیک است؛ به‌عبارتی تعریفی از وجودم را شامل می‌شود. تمام تلاشم بر این مسئله متمرکز است که نسبت به نقشی که قرار است ایفا کنم منفعل عمل نکنم. همیشه این چالش در من هست و حس می‌کنم که باید همواره به‌دنبال بهتر شدن باشم. من برای رسیدن به باور شخصیتی که قرار است آن را بازی کنم نقش را به چالش می‌کشم. یک جاهایی عوامل تولید استقبال می‌کنند اما جاهایی هم نسبت به موضوع که پیشنهاد یا نظری از من داخل سناریو شود جبهه می‌گیرند؛ مثلا کارگردانی مثل میرباقری با آنکه خود کارگردان همه چی تمام و کار‌بلدی است استقبال می‌کند و من واقعا از کار کردن با او لذت می‌برم.

 در جامعه ما هیچ‌چیزی ثبات و قیمت مشخصی ندارد. وقتی ثبات نیست نمی‌شود در‌این‌باره صحبت کرد. البته نمی‌شود فراموش کنیم که گیشه‌محور شده‌ایم. به جایی رسیده‌ایم که فقط اسم بازیگر فیلم برای ما مهم است نه اسم نویسنده و کارگردان که ابتدا به ساکن هر اتفاق هنری است

سرگرد سرخی شاهگوش


کاراکتری که در سریال شاهگوش به من پیشنهاد شد، قرار نبود که با لهجه بازی کند. به کارگردان این سریال، آقای میرباقری عزیز پیشنهاد دادم که با لهجه گیلکی صحبت کنم. او هم استقبال کرد و خوشبختانه بازخوردهای خوبی هم داشت. اصالتا که جنوبی هستم و زیاد هم در کرمانشاه زندگی نکردم. فقط در دوران خدمت سربازی که در سومار بودم، از آن منطقه کردنشین عبور می‌کردم و چیزهایی در ذهنم مانده بود. بعد هم تمرین زبان کردم. زبان کرمانشاهی زبان طنازی است و لایه‌های زیرین زیادی دارد. بد نیست در همین زمینه خاطره‌ای تعریف کنم. بعد از پخش سریال شاهگوش دوستی از کرمانشاه زنگ زد و گفت ما در حال چاپ کتاب از مفاخر کرمانشاه هستیم و می‌خواهیم اسم شما را در این کتاب بیاوریم. 

برترین بازیگر مرد تئاتر سال88


حمیدرضا آذرنگ، نمایشنامه‌نویس، کارگردان و بازیگر تئاتر و سینما ایرانی است. آذرنگ عضو هیأت‌مدیره انجمن بازیگران خانه‌تئاتر و دانش‌آموخته این حرفه و همچنین رشته روانشناسی بالینی است. او برنده جوایز متعدد سینمایی بوده‌است که از این جمله می‌توان به جایزه جشن خانه سینما در سال ۱۳۹۳ به‌عنوان بهترین بازیگر نقش مکمل مرد برای بازی در فیلم  ملکه  اشاره کرد. او تا‌کنون برنده 5جایزه از جشنواره تئاتر فجر در زمینه‌های نویسندگی و بازیگری شده‌است. او برای نگارش نمایشنامه «مادر مانده» در جشن اردیبهشت تئاتر ایران (۱۳۸۸) به‌عنوان نویسنده برتر انتخاب شد و در هفتمین جشن بازیگر تئاتر برای بازی در نمایش‌های «اهل قبور» و  خنکای ختم خاطره عنوان برترین بازیگر مرد تئاتر سال را از آن خود کرد.

برای نوشتن خود تاوان می‌دهیم


آذرنگ مدتی است که از نوشتن دور شده و خودش درباره علت کم‌کاری‌اش در حوزه نمایشنامه‌نویسی می‌گوید: «علت دوری من از نوشتن به گذشته‌ای نه چندان دور برمی‌گردد. اگر از بسیاری از نویسنده‌هایی که امروزه منزوی شده‌اند بپرسید که چرا نمی‌نویسند خواهند گفت که چقدر بنویسیم و زخم بخوریم؟ می‌دانید چه تعداد آدم‌ها برای نوشتن خود تاوان می‌دهند؟ از بس ضربه و زخم ‌خورده‌ام خسته‌ام. از دوره‌ای بسیاری از نویسنده‌ها را به بازاجرای اثر آوردند و نویسنده‌ای که زندگی‌اش خلق اثر است چرا باید دست به بازنگری بزند؟ خسته‌اند و بریده‌اند. آدم‌هایی هستند که خود را صاحب فهم تو و برتر از فهم تو می‌دانند و می‌آیند و قضاوت، سانسور و متهم‌ات می‌کنند و اینها خستگی برای یک هنرمند می‌آورد و کنار می‌کشد».

 

این خبر را به اشتراک بگذارید