زیر آسمان شهر
ما ایرانیها!
مهیار زاهد|روزنامهنگار، مستندساز:
«ما روسها همهچیز را به روش خودمان حل میکنیم. با بیقیدی و ساختن لطیفه و خندیدن به مصیبتهایمان و در نهایت سرهمبندی ماجرا. ما روس هستیم. ما چنین ملتی هستیم!» این حرفهای یکی از روشنفکران روسیه در نقد عملکرد مردم و جامعه خود طی دوران حکومت بلشویکهاست. حرفهایی که صرفنظر از درست یا غلط بودنشان برای ما ایرانیها بسیار آشناست! بارها و بارها چنین سخنانی را از یکدیگر یا گاه از زبان خودمان شنیدهایم. در محل کار، در کوچه و خیابان، در تاکسی و... . وقتی صحبت از هر معضل اجتماعی و اقتصادیای باشد معمولا هستند کسانی که به جد بر این باورندکه ما ایرانیها! اصولا چنین و چنان هستیم و انواع و اقسام صفتها و عادات ناپسند را به کلیت جامعه نسبت میدهند و درنهایت به این نتیجه همیشگی میرسند که ما درست نمیشویم! گویی که این خصلتهای تباه در ژنهای ما نهادینه شده و هرگز از آنها گریزی نیست. این حرفهای به ظاهر بیاهمیت روزمره اما به مرور به یک باور جمعی بسیار بااهمیت و اثرگذار بدل میشوند؛ باور جبری بد بودن ذاتی ما ایرانیها. پذیرفتن این نگاه یکسویه که ما را در گذر از مشکلاتمان چارهای نیست باعث دور شدن از حس همدلی و لذت تعامل اجتماعی میشود. چطور میشود از آدمی که به ملت خود نگاه مثبتی ندارد انتظار وطنپرستی و نوعدوستی داشت؟ اما حقیقت این است که اگر در جوامع گوناگون گشتی بزنیم خواهیم دید که در تمامی کشورهای دنیا هستند آدمهایی که چنین مشکلاتی را به خصلتهای نژادی و قومی ملتشان تعمیم دهند و نتیجهگیری کلی کنند و احتمالا میشود در واگنهای متروی پاریس هم شنید که «ما فرانسویها همیشه فقط حرف میزنیم و حرف میزنیم و وقت عمل که برسد هیچ کاری نخواهیم کرد!» اما در آنجا کمتر کسی چنین حرفها و تحلیلهایی را بیش از گلایهها و طنزهای روزمره، جدی میانگارد. ولی برای ملتی که به هر دلیل، چندان دسترسی آسانی به کشورهای دیگر و تجربه مناسبتهای موجود در جوامع دیگر ندارد این خطر وجود دارد که ماجرا را چنان جدی بگیرد که به مرور دچار یأس و سرخوردگی شود. خاصه ملتی که از نظر اقتصادی و اجتماعی دوران خوشی را سپری نمیکند. جامعهای که اعضایش خسته از جستوجوی همیشگی برای یافتن مقصر در هر مشکلی دستآخر سر تیز انتقاد را به سوی هموطنان و همشهریان خود نشانه میگیرند و در نهایت هویت خود را به صلابه میکشند، اما مگر تنها راه تجربه ملتهای دیگر سفر است؟ ملتی که در زمره پایینترین سرانههای مطالعه در جهان قرار داد همواره با این خطر مواجه است که در میان اوهام و باورهای غلط خودساختهاش غرق و سردرگم شود. خواندن کتاب، حال چه تاریخ باشد چه رمان و... آدمها را با ویژگیها، خصلتها و نگرشهای دیگر ملتهای جهان نیز آشنا کرده و میآموزدشان که هویت هر ملتی چگونه است و چطور میتوان هویت خود را بازشناخت. شاید مهمترین اثر مطالعه بر جامعه همین پختگی بیشتر در نگرشهای اجتماعی و فردی باشد؛ امری که سبب میشود آدمی از جبر احکام کلی رها شود و نخستین گامها را به سمت تغییر بردارد.