• یکشنبه 9 اردیبهشت 1403
  • الأحَد 19 شوال 1445
  • 2024 Apr 28
شنبه 20 مهر 1398
کد مطلب : 84420
+
-

زندگی‌های سلولی

گزارش همشهری از زندگی جوانانی که به امید کار، تحصیل و آینده‌ای بهتر به پایتخت آمده‌اند و در اقامتگاه‌های ارزان‌قیمت ساکنند

زندگی‌های سلولی

حمیدرضا بوجاریان_روزنامه نگار

شبیه خوابگاه‌های دانشجویی‌اند اما، قوانین و مقررات سفت و سختی که خوابگاه‌های دانشجویی و محدودیت‌هایی که برای تردد وجود دارد را ندارند. ساعت منع ترددی که در اقامتگاه‌های غیردانشجویی آنقدرها هم جدی گرفته نمی‌شود چون اقامتگاه‌داران دنبال درآمد بیشترند تا اجرای قوانین و مقرراتی که از سوی سازمان ایرانگردی و جهانگردی به‌عنوان متولی به آنها ابلاغ شده است. وارد کردن فشار و اجرای موبه‌موی قوانین و مقررات، پای مشتری‌ها را از اقامتگاه‌هایی که مته به خشخاش می‌گذارند، می‌برد. اجاره روزانه، هفتگی، ماهانه و حتی سالانه تخت و اتاق هم تفاوت دیگری است که اقامتگاه‌ها با خوابگاه‌های دانشجویی دارند. برای بررسی وضعیت زندگی در اقامتگاه‌هایی که هر روز بر تعدادشان افزوده می‌شود، به خیابان‌هایی رفته‌ام که تعداد زیادی اقامتگاه دارد. پای درددل ساکنان آنها نشسته‌ام تا درباره زندگی در اقامتگاه‌ها بیشتر بدانم.
شهرستانی بودن تنها وجه مشترکی است که افراد را در اقامتگاه‌های پایتخت به هم پیوند داده. بعضی‌هایشان دوست، آشنا یا بستگانی در شهر دارند اما، اوضاع و احوال روزگار رفتن و ماندن در خانه کس و کار را برایشان سخت کرده است. آنقدر سخت که حاضرند سختی بودن در اقامتگاه را به جان بخرند اما نگاه ناخرسند اقوام را از بودن در خانه‌شان تحمل نکنند؛ افرادی که بسیاری از آنها به امید پیدا کردن کار و به هم زدن زندگی تازه از شهر و دیار خود به تهران کوچ کرده‌اند و برای پیدا کردن جایی برای خوابیدن، راهی اقامتگاه‌ها شده‌اند؛ اقامتگاه‌هایی که کیفیت زندگی در برخی از آنها، مانند سلول‌های زندان یا در بهترین حالت شبیه پادگان است.

اینجا خونه نیست 
پیدا کردن جای ارزان برای اقامت‌های کوتاه یا بلندمدت، کار سختی نیست. هر جا دانشجو باشد، اقامتگاه هم هست؛ اقامتگاه‌هایی که هم دانشجو قبول می‌کنند، هم غیردانشجو. میدان انقلاب و خیابان‌های دور و بر آن هم پر از اقامتگاه‌های ارزان‌قیمت است. پیدا کردن آدرس آنها کار سختی نیست تنها یکی دو ساعت زمان کافی است تا اقامتگاه‌هایی را پیدا کنید که بیشتر آنها نه تابلویی دارند و نه نام و نشانی. آنهایی که تابلو دارند، اوضاعی بهتر از بی‌نام و نشان‌ها ندارند. بیشتر ساختمان‌ها فرسوده و ناایمن است اما، مالک یا بهره‌برداران از بنا طوری در و دیوار را رنگ و لعاب زده‌اند که گویی ساختمان اقامتگاه، عمر زیادی ندارد. خودم را مشتری خوابگاه جا می‌زنم و درست جلوی در آهنی قهوه‌ای‌رنگی که موتورهای زیادی مقابلش پارک شده‌اند، می‌ایستم. نشانی داده‌اند که خانه چند طبقه در آهنی اقامتگاه است و قیمتش هم مناسب. مرد میانسالی با موتور از راه می‌رسد و درست جلوی در پارک می‌کند. با تلفنش حرف می‌زند و در همان حال مشغول قفل کردن موتورش می‌شود. زنگ در قهوه‌ای را که می‌زند متوجه می‌شوم یکی ازساکنان اقامتگاه است. لابه‌لای حرف‌هایش می‌فهمم 
پیک موتوری است و از دشت امروزش راضی نیست. بلافاصله بعد از پایان صحبتش سر صحبت را با او باز می‌کنم و از وضع اقامتگاه وکیفیتش می‌پرسم؛  «هیچ رقمه نمی‌شه اینجا رو با خونه مقایسه کرد. هرکس برای خودش قانون داره. بیشتر آدمای اینجا کارگرند. دانشجو اینجا کم داریم. شاید در حد 3-2نفر بیشتر نباشند.» سر و وضعم را نگاه می‌کند و انگار که چیزی به ذهنش رسیده باشد، می‌گوید: «داداش ببین کارگرای اینجا از صبح که سر کار می‌رن تا بوق سگ پاشون تو کفشه. وقتی هم برمی‌گردن خوابگاه، پاهاشون چنان بوی بدی می‌ده که اصلا نمی‌شه نفس کشید. تا بهشون میگی برو پا و جورابت‌و بشور، جوری نگات می‌کنن که انگار بهشون فحش ناموسی دادی. در کل جای خوبی نیست و اگه می‌خوای اذیت نشی بهتره بری اتاق تکی برای خودت بگیری یا بری جایی که هرکسی رو برای اقامت قبول نمی‌کنن». یادم می‌رود اسم مرد را بپرسم. کلی برایش قصه می‌بافم که پول زیادی برای اجاره دادن ندارم. می‌پرسد چه کاره‌ام؟ در جوابش می‌گویم دانشجو هستم و در یک شرکت رایانه‌ای کار می‌کنم. این بار آمار اتاق‌ها و قیمت‌ها را هم می‌دهد: «خوابگاه، اتاق‌های شیش‌نفره داره و هشت‌نفره. اتاق تکی هم داره. اتاق تکش رو 700تومن می‌ده و هشت‌نفره رو 300تومن. شیش‌نفره رو نمی‌دونم ولی برو تو شیش نفره که حداقل جایی داشته باشی که بتونی تکون بخوری. نامرد اینقدر توی یه اتاق تخت گذاشته که حتی روی زمین هم نمی‌شه نشست». بعد راهنمایی‌ام می‌کند تا با پسری که اتاق‌ها را اجاره می‌دهد، برای اجاره حرف بزنم.

پول اقامت را پیش پیش می‌گیرند 
از در آهنی عبور می‌کنم و وارد سالنی می‌شوم که در و دیوارش را با رنگ زردی، جلا داده‌اند. انتهای سالن دری وجود دارد که واحد پذیرش در آن قرار دارد. راه‌پله‌ای هم در کنار آن است که دوربین مداربسته‌ای ترددهای آن را ثبت می‌کند. دمپایی‌های آبی و قهوه‌ای سوخته زهوار دررفته زیادی جلوی ورودی پذیرش قرار دارد. با ورود به پذیرش تازه متوجه می‌شوم، بخشی از فضای واحد پذیرش تبدیل به اتاق شده و 2 اتاق با چند تخت و چند سوئیت یک‌تخته در آن تعبیه شده است؛  سوئیت‌های یک‌تخته‌ای که رو به پنجره نیستند و با اینکه گران‌قیمتند، نوری از بیرون به آن تابیده نمی‌شود و چراغ تنها منبع نور آنهاست. پسرجوانی، متصدی اجاره اتاق‌های اقامتگاه است و با تلفن صحبت می‌کند و شماره اقامتگاه دخترانه‌ای را به فرد آن سوی خط می‌دهد. میز بزرگ قهوه‌ای‌رنگی با شیشه‌ای ضخیم روی آن که مدت‌هاست دستمالی روی آن کشیده نشده و گرد و خاک زیادی رویش نشسته نشان از وضعیت اقامتگاه دارد. یک تلویزیون قدیمی و کنترلی که هر تکه‌اش جایی افتاده، اخبار نشان می‌دهد. پتوهایی داخل کیسه پلاستیکی بزرگی جلوی در حمام است و یک نفر در حال شستن لباس‌هایش با ماشین لباسشویی است. چند نفر هم در نوبتند تا لباس‌هایشان را بشویند. جاروبرقی کهنه‌ای که مدلی قدیمی دارد هم کنار کمد فلزی است و گویا خیلی وقت است کسی با آن کاری نداشته. مرد جوان تلفنش تمام‌شده و می‌پرسد چه کار دارم. درخواست اجاره اتاق برای یک روز را می‌دهم. قیمت‌ها را که می‌دهد، تازه می‌فهمم قیمت مسافرخانه هم بد نیست و می‌شود مسافرخانه رفت. پسرک می‌گوید: «شناسنامه یا کارت ملی‌ت رو بده تا پذیرشت کنم.» می‌گویم کارت ملی و شناسنامه همراهم نیست. وراندازم می‌کند و می‌گوید: «گواهینامه داری؟ یا کارت عکس‌دار. بالاخره بدون مدرک که نیومدی تهران. برای 3-2شب بهت جا می‌دم. پول 3شب می‌شه 120تومن که الان باید بدی». وقتی قیمت می‌دهد، گویا تازه یادش افتاده که باید از کسی پول می‌گرفته. صدایش را روی سرش می‌اندازد و به کسی که نمی‌بینمش می‌گوید: «امیر. اگه امشب پول ندی باید بری تو خیابونا. من گفتم. بعدا نگی چرا نگفتی ها». من من می‌کنم و می‌گویم: «می‌شه اتاق رو ببینم». در جوابم می‌گوید: «همه اتاق‌ها مثل همه. در رو بازکن ببین. حموم و دستشویی همین‌جاست. اتاق یه تخته خالی هم داریم. حیاط هم داریم. اگه خوشت اومد بیا مدارکت‌و بده و برو وسایلت‌و بذار».

 قانون هر کی؛ هرکی 
اقامتگاه‌ها، زیرنظر سازمان ایرانگردی و جهانگردی است اما، از رعایت استانداردهای بهداشتی و فرهنگی در آنها خبری نیست یا اینکه کمتر به آنها توجه می‌شود. به بهانه اینکه اتاق‌ها را ببینم به طبقه دوم می‌روم و متصدی هم یادش می‌رود که من را دیده و گرم تلفن زدن می‌شود. از این فرصت استفاده می‌کنم و در طبقه دوم با محمودی که مدت‌هاست در یکی از اقامتگاه‌های به قول خودش ارزان شهر زندگی می‌کند، دم می‌گیرم. از زندگی 8ماهه‌اش در اقامتگاه و محدود شدنش به‌کار کردن و خوابیدن حرف می‌زند. از اینکه قوانین اقامتگاه رعایت نمی‌شود دل پری دارد و از سختی‌هایی که می‌کشد، گلایه می‌کند؛ «من باید ساعت پنج‌ونیم از اقامتگاه بیرون بزنم تا سر ساعت شش‌ونیم سرکارم باشم. وقتی هم مثلا میام خونه، ساعت حدود 9شبه. هر طوری که هست باید ساعت 10یا یه کم زودتر یا دیرتر بخوابم تا جون این‌رو داشته باشم که صبح بیدار بشم. قانون اقامتگاه می‌گه ساعت 11خاموشیه و تلویزیون و این چیزها باید جمع شه تا همه استراحت کنند. تازه ساعت 11 یه عده دیگه از سر کار میان و می‌خوان شام بخورن و تلویزیون ببینند. سر این موضوع مشکل دارم و چندبار اتاقم‌و عوض کردم اما فایده‌ای نداره. همیشه در روی یه پاشنه چرخیده و مدیر اقامتگاه هر کسی هر ساعتی که میاد در رو روش باز می‌کنه. نمی‌شه هر شب دعوا و مرافه راه انداخت و پای مدیر خوابگاه رو کشوند وسط. بالاخره توی اتاق مشترکم و باید بسوزم و بسازم».

نظافت شخصی؛ مشقتی همیشگی 
کسانی که متولی اقامتگاه‌ها هستند، آنقدر اقامتگاه داری بهشان مزه کرده که، هم در مناطق مرکزی شهر و هم بالای شهر صاحب چند مرکز باشند. مالکان اقامتگاه‌ها معمولا بنای فرسوده را برای کار خود انتخاب می‌کنند؛ ساختمان‌هایی که نه امکاناتشان به اندازه کافی است و نه کشش جمعیت زیاد برای زندگی را دارند. با اینکه پول خوبی از اقامتگاه‌داری در می‌آید، این پول صرف رفاه ساکنان اقامتگاه‌ها نمی‌شود. سعید مستأجر یکی از این اقامتگاه‌هاست. او درآشپزخانه یک رستوران در الهیه کار می‌کند. وقتی کارش تمام می‌شود ساعت به نیمه شب رسیده است. او می‌گوید: «ظاهر، اهمیت زیادی برای مدیر رستوران داره. برای همین باید هر روز دوش بگیرم و سرو و وضعم مرتب باشه. هر بار که می‌خوام برم حموم، چند نفر قبل من تو صف منتظرند. گاهی باید یه ساعت منتظر بمونم تا نوبتم بشه. خیلی وقت‌ها ساعت یک نوبت حموم من می‌شه. توی طبقه ما فقط دو تا حموم هست با بیشتر از 50نفر که همه اون‌ها باید برن حموم. فقط کافیه دوش خراب بشه، لوله بترکه یا مشکلی پیش بیاد. اون موقع کارم زاره و باید به طبقه‌های بالا یا پایین برم تا شاید بتونم دوش بگیرم». او حرفش را اینطور ادامه می‌دهد: «هرطبقه‌ای 2تا 3حموم داره. یه بارحساب کردم که توی 3طبقه اقامتگاه فقط 6تا 7تا حموم سالم هست. لوله‌های آبی که برای ساختمون کشیدن برای این همه حموم مناسب نیست. کافیه حموم طبقه اول پر باشه، آب به سختی طبقه دوم میاد و فشارش کم می‌شه. طبقه سوم هم نگم برات، اصلا آب بالا نمی‌یاد که بخواد حموم کار کنه». او ادامه می‌دهد: «با 2تا ماشین لباسشویی که یکی ازماشین‌ها برای شستن پتوهاست یا همیشه خرابه، خودتون حساب کنید با 150نفر آدم تو ساختمون اصلا نظافت شخصی معنی داره»؟ سعید زیرلب حرف‌هایی می‌زند که گفتنی نیست. از اینکه پول اجاره بالاست و خدمات کم، شاکی است. خدماتی که باید باشد اما یا نیست یا تنها دکوری از آن وجود دارد تا به بازرس‌ها نشان دهند که به اندازه کافی امکانات در اقامتگاه مهیاست.

آشپزی؛ تنها مزیت اقامتگاه 
پخت‌وپزدر اقامتگاه، هزینه‌های مستأجران را کم می‌کند. ساکنانی که توانایی آشپزی ندارند، تلاش می‌کنند با کسانی که دستپخت خوب یا حوصله آشپزی کردن را دارند طرح دوستی بریزند تا از مزیت رفاقت با آنها بهره ببرند؛ مزیتی که باعث می‌شود سر گرسنه بر بالین نگذارند یا مجبور نباشند میهمان فلافل یا غذاهای بیرون آن هم با هزینه‌ای سنگین باشند. با این حال، آشپزخانه اقامتگاه‌ها هم وضع خوبی ندارد. دو گاز قدیمی و چند ظرف سیاه و رنگ و رو رفته از اقلام آشپزخانه است. بوی املت، سوسیس تخم‌مرغ و چیزهایی مانند این ،بارها ازآشپزخانه اقامتگاه به مشام مستأجران رسیده است. سعید درباره غذا می‌گوید: «بعضی‌ها فلافل می‌خورن. بعضی‌ها هم از رستوران‌های اطراف غذا می‌گیرن. اونایی هم که کارگر رستورانن، شامشون رو می‌خورن و بعد می‌یان. بقیه هم خودشون آشپزی می‌کنن. افراد یه اتاق دنگی دونگی با هم خرج پخت غذا را می‌دن. اینطوری هزینه غذا می‌یاد پایین و برای همه صرف می‌کنه».

این خبر را به اشتراک بگذارید