چراغهای رابطه همچنان تاریک است
«ماجرا»ی آنتونیونی، 60سال بعد
سعید مروتی_ روزنامه نگار
«فقدان ارتباط، فاجعه زندگی ماست و این احساس در وجود شخصیتهای فیلم من حاکم است. ترجیح دادهام شخصیتهای فیلم را در حیطه ثروتمندان جای دهم، زیرا در این محیط احساسات وابسته به شرایط مادی نیست. شخصیتهای من مردان و زنانی هستند که میکوشند بهطور طبیعی زندگی کنند اما با چنان دشواریهایی روبهرو هستند که نمیتوانند از فاجعه نهایی اجتناب کنند.ما امروزه در عصر فوقالعاده بیثباتی زندگی میکنیم؛ چه از نظر سیاسی، اخلاقی و اجتماعی و چه از نظر جسمانی. من فیلمی درباره بیثباتی عواطف و اسرار آن ساختهام.»
آنتونیونی
نگین درخشان سینمای روشنفکرانه اروپا که الگوهای سینمای کلاسیک را با جایگزین کردن زیباییشناسی نوین و زبانی تازه زیر پا میگذارد؛ امروز همان جایگاهی را دارد که 60 سال پیش داشت؟
6 دهه پیش وقتی آنتونیونی با طرح معما و تبعیت ظاهری از الگوی فیلمهای پلیسی - معمایی، در تماشاگر انتظاری ایجاد میکرد و بعد با رها کردن موضوع (گمشدن دختر) و دنبال کردن رابطهای تازه، قواعد قصهگویی متعارف را به ریشخند میگرفت، تماشاگر عادی واکنشهای تند نشان میداد و منتقد و کارشناس سینما به وجد میآمد. حالا 60 سال گذشته و سینما این مدل قصهگویی را کهنه کرده؛ جوری که نه تماشاگر عادی از تماشای چنین آثاری (که از الگوهای روایی کلاسیک تبعیت نمیکنند) به خشم میآید و نه منتقد که انواع و اقسام این نوع فیلمها را دیده به وجد.
منتقدان و سینمایینویسان قدیمی ایران کارگردان «ماجرا» را آنتونیونی عزیز مینامیدند و در محافل روشنفکرانه هیچ فیلمسازی به اندازه او عزیز نبود. نه گدار، نه برگمان و نه فلینی هیچکدام نمیتوانستند جای این فیلمساز خوشتیپ و جذاب را بگیرند که برای آسیبشناسی زیست مدرن، خوشسیماترین چهرهها را جلوی دوربینش میآورد و با حرکات مسحورکننده دوربینش مفهوم میآفرید و با بیپاسخ گذاشتن سؤالهایی که در ذهن میآفرید «ابهام» را به بخشی از روایت تبدیل میکرد که شاخصه اثرش میشد نه نشانهای از لکنتهای بیانی و ناتوانی فیلمساز در قصهگویی.
نکته مهم در مورد فیلم ماجرا و سینمای آنتونیونی اصالت آن است. ماجرا نتیجه طبیعی تجربهورزی سازندهاش در فیلمهایی چون «خانم بدون گلهای کاملیا» (1953)، «رفیقهها» (1955) و بخصوص «فریاد» (1957) بود.
عدمارتباط بهعنوان تم مورد علاقه آنتونیونی در سهگانه ماجرا، «شب» (1961) و «کسوف» (1962)
تصویری از جهان مدرن میسازد که برخاسته از دیدگاه مستقل هنرمندی است که از دل تناقضها، میزانسن میآفریند و از شکست روابط عاطفی، پیروزی استتیک خلق میکند. در فیلمهای آنتونیونی نماها بیش از اندازه متعارف به طول میانجامند، بازیگران گاهی در مهمترین لحظات دراماتیک پشتشان به دوربین است، قطعیت جای خود را به ابهام داده و پرسش، مهمتر از پاسخ است.
در فیلم ماجرا حال هیچکدام از شخصیتهای محوری خوب نیست. رابطه آنا با پدرش همانقدر خراب است که با محبوبش ساندرو.
با گمشدن آنا در فرایند جستوجو برای یافتن او توسط ساندرو و کلودیا دوست نزدیک دختر، فیلمساز رابطهای جدید ایجاد میکند که نتیجهاش فراموشی سرنوشت آناست. این رابطه جدید هم نمیتواند حال ساندرو و کلودیا را خوب کند. ساندرو حتی به عشق تازهیافتهاش هم وفادار نیست و کلودیا با کوهی از عذاب وجدان، در پذیرش یا پرهیز از عشق،
مردد است.
در فصل پایانی هم ساندرو میگرید و هم کلودیا. چراغهای رابطه تاریکاند و عشق چهره غمگینش را نمایان کرده.
60 سال گذشته و گذر زمان هم به تلخی ماجرا افزوده و هم به ملالش؛ ملال سینمای روشنفکری که رهروان فراوان یافته و در هر دورهای فیلمسازی توانسته توجه و اعتباری کسب کند. دهه 60 دهه آنتونیونی بود و مثلاً دهه 90 دهه کیشلوفسکی.
سینمای افسرده حال روشنفکرانه همچنان علاقهمندان خود را دارد و شبح آنتونیونی هنوز هم در فیلمهای هنری ظاهر میشود.
آنچه غایب است اصالت آنتونیونی و اورژینال بودن او است. و در تأیید این اصالت، اصلاً مهم نیست که دوستدار ماجرا ،شب ، کسوف، آگراندیسمان ، صحرای سرخ و... باشی یا حوصلهات از این زیباییشناسی ملال و حجم انبوه زمانهای مرده سر برود. پس از گذشت 60 سال چراغهای رابطه همچنان تاریک است... .
شناسنامه
کارگردان: میکلآنجلو آنتونیونی فیلمنامه: الیو باتولینی، تونینو گوئرا و میکلآنجلو آنتونیونی (براساس داستانی نوشته آنتونیونی) فیلمبردار: آلدو اسکاواردا موسیقی: جووانی فاسکو بازیگران: مونیکا ویتی، گابریل فرتستی، لئا ماساری، دومینیک بلانشار، جیمز آدامز و اسمرالدر و پسولی تهیهکننده: چینو دل دوکا، پرود تزیونی چینما تو گرافیچه اروپه (رم)، سوسیته سینما توگرافیک لیر (پاریس) محصول ایتالیا و فرانسه، 1959، سیاه و سفید
آنا (لئا ماساری) به همراه نامزدش ساندرو (گابریل فرتستی)، دوستش کلودیا (مونیکا ویتی) و 2 زوج دیگر با قایقی تفریحی به سفر میروند. آنها به جزیرهای غیرمسکونی میروند و در شرایطی که به نظر میرسد رابطه آنا و ساندرو خوب پیش نمیرود، آنا به شکلی ناگهانی ناپدید میشود. ساندرو و کلودیا به جستوجویش در جزیره و سپس در شهرهای اطراف برمیآیند ولی نتیجهای نمیگیرند. در مسیر جستوجو، ساندرو و کلودیا به یکدیگر علاقهمند میشوند و به تدریج فراموش میکنند پاسخ این سوال را دریابند که بر سر آنا چه آمده است.
میکلآنجلو آنتونیونی:
«ماجرا» مهمترین فیلم من است. زیرا بیشتر از هر فیلم دیگری برای من خرج داشت؛ بیشتر از هر فیلم دیگری برای من درسهای آموزنده داشت و بیش از هر فیلم دیگری مرا مجبور کرد با خود صادق باشم. برخی فیلمها شادند و برخی تلخ، بعضی سبکاند و بعضی دردآور. ماجرا فیلم تلخ و غالبا دردآوری است
تولیو کزیک:
در این فیلم آنتونیونی در چهارچوب ابهام کاملا ساخته و پرداختهای، تمام امکانات، عواطف و افکار ابراز نشده را به کار میگیرد و به این ترتیب خالصترین و تجسمیافتهترین تصاویر سینمایش را عرضه میکند. «ماجرا» به اندازه یک حکایت اخلاقی یا یک قصه اسطورهای بیآلایش و درخشان است
جاناتان روزبنام:
باعث تاسف است که میکل آنجلو آنتونیونی، که از فیلمسازان محبوب و پیشگام اروپا در دهه60 بود، دیگر از مد افتاده است. شاید این موضوع تا حدی ناشی از ویژگیهای سالهای دهه1960- دوران ابداعات هنری که ساختن فیلمهای بلندپروازانه درباره روح زمانه هنوز هم میسر بود و هم مطلوب- و همه آن چیزهایی باشد که این دهه معرفشان بوده است