سنگ سنگلج
علیرضا محمودی _ دبیر گروه ادب و هنر
این قصه همیشه شهر ماست که برای آمدن هر چیز تازهای باید با چیز کهنهای وداع کرد. از 4محله که تهران قدیم را میساختند، از عودلاجان و بازار و چال میدان هنوز نشانههایی افتان و خیزان در دل شهر هستند. هنوز میتوان نامشان را در انبوه نامها در نقشهها، نقطهگذاری کرد و برایشان در پستهای شبکهاجتماعی و رسانههای تازه، لوکیشن راه انداخت. اما معلوم نیست شومی کدام نفرین، یقه سنگلج را گرفت که از متن نقشهها که هیچ، بلکه از صفحه روزگار محوش کرد. سیاستهای تازه شهری، در سلسله بعد از قاجار بر این قرار گرفت که اراضی سنگلج به نام باغ ملی برای شهر، خریداری و از آن محله دیگر چیزی برای نام و نامداری باقی نماند. سنگلج، سائیده و سابیده و برداشته و جای باروی و بامش، دار و درخت سبز شد.
نخستین پارک مدرن شهر، جای قدیمیترین محله شهر را گرفت. محلهای رفت تا باغی بیاید. حالا از همه جبروت سنگلج از تکیه قورخانه کهنه و گذر تقیخان و گذر شریفالدوله و گذر مستوفیالممالک و گذر قلی و حمامهای محل و چال حوضها چیزی جز یک دیوارکوب باقی نمانده. همین که از وحدتاسلامی به سمت خیام گردش به چپ میکنیم، نخستین چیز به چشم آمدنی در خیابان بهشت، پیشانی بلند نیلوفری تالاری است که نامش تنها یادگار سنگلج تهران است. تالاری که قدیمیترین صحنه شهر است.
تکیه دولت دوام نیاورد به دیدار با ما. از همه آن شکوه فقط در تابلوی کمالالملک چیزی برای دیدن و در گزارش مستشرقان چیزی برای خواندن مانده است. بازیگران بزرگ نمایش آیینی که با گردش عصای دست معینالبکاء در روزهایعزیز، عظمت آیین را زنده میکردند، اکنون تنها چند شیشه عکاسیاند و چند خاطره.
از سنگلج اما فقط همین باقی مانده که نام تالاری است در گوشه جنوب غربی تئاتر شهر. یادگاری صحنهای که دومین نسل بزرگان تئاتر مدرن ایران در آن درخشیدند. اگر اولین نسل تئاتر مدرن در صحنههای لالهزار همچون تماشاخانههای سعدی و دهقان و نصر و تهران و باربد، اهالی پایتخت را به وجد آوردند، نسل بعدی بهترین جایی که برای خود دست و پا کرد، تماشاخانهای ساخته مهندس بابائیان بود. گروههای نمایشی، هنر ملی، امروز، میترا، شهر، جوان و مردم، متنهایی از ساعدی و بیضایی و رادی و خلج را به کارگردانی جوانمرد و خسروی و رشیدی و نصیریان به صحنه بردند. در این سالها خبری از سنگلج نبود، اما صدای بازیگران متولد سنگلج درمیان درختان پارکشهر میپیچید. در پهلوان اکبر میمیرد. در لبخند باشکوه آقای گیل. در بلبل مزرعه. در آی باکلاه، آی بیکلاه. در ابراهیم توپچی و آقابیک. در بازرس. صداهایی از بودن انتظامی، فنیزاده، والی، بخشی، دریامج، خوروش، راد، کلاهدوزان، آریا، اسکندری، لایق، ساجدی، سلیمی، زنجانپور، بقایی، رجایی، شیرازی، هندیانی، مجلل و زاهد. سنگلج با این همه اسم بزرگ وقتی دوباره سنگلج شد که انقلاب، اسامی خیابانها را هم جابهجا کرد. نام سنگلج برگشت به بهشت. روی دیوار تماشاخانه بچه محلهایی که دیگر نه بچه بودند و نه اهل محل. صدای آنها از تئاتر شهر به گوش میرسید از حوالی جلالیه. از محلههای تازه. از نشانیهای جان گرفته از تن زدن شهر.
سنگلج بخش مهمی از تاریخ نمایش مدرن ایران است. بخشی از همه آن نورها و نواها. همه بازیها و بازیسازیها. بخش مهمی از تلاش تئاتر ایران برای ایرانی شدن. از سفیدی کاغذ تا سیاهی صحنه. میراث بزرگی از نامها و نشانها. سنگلج که رفته. محله دیگر زنده نخواهد شد، اما میتوان به نام همه آن نامهای بزرگ که در تالار پیر شهر ما جوانی را جا گذاشتند و خاک صحنه را به خانه بردند، وقت بگذاریم. هنر بزرگ شهر، سنگ سنگلج به سینه زدن است. ایستان در برابر فرسایش زمان و زمانه. مبادا سرنوشت تکیه دولت برای
سنگلج جان بگیرد.