• جمعه 14 اردیبهشت 1403
  • الْجُمْعَة 24 شوال 1445
  • 2024 May 03
شنبه 13 مهر 1398
کد مطلب : 82971
+
-

دنیای انرژی با دنیای سیاست چه رابطه‌ای دارد؟

نفت، عامل پیچیدگی سیاست است

گفت‌وگو با غلامحسین حسن‌تاش، کارشناس مسائل انرژی

نفت، عامل پیچیدگی سیاست است

لیلا شریف_روزنامه نگار

مقتضیات دنیای نفت و سیاست با یکدیگر گره خورده و نفت با ماهیت اقتصادی‌اش به ابزاری سیاسی تبدیل شده است. تفاوتی ندارد از 40سال پیش صحبت کنیم یا روی صحبتمان با دنیای امروز باشد، در هر صورت تحولات دنیای نفت نقش مهمی در بسیاری از تعاملات سیاسی بازی می‌کنند. همنشینی نفت و سیاست روزی خود را در قامت کودتای سال 32 نشان داد و حال هم به‌عنوان ابزار تحریم قد علم کرده‌‌است.
برای بررسی دلایل حضور نفت در اتفاقات سیاسی، به سراغ غلامحسین حسن‌تاش- کارشناس با سابقه مسائل انرژی- رفته‌ایم.

 آقای حسن‌تاش! در دوران مختلف تاریخ و اتفاقات سیاسی ردی از تأثیرگذاری دنیای نفت بر سیاست وجود دارد. به‌نظر شما دلیل این اتفاق چیست و چرا صنعت نفت به ابزار دست سیاسیون تبدیل شده است؟
نفت‌خام جامع‌ترین و کامل‌ترین سوخت و منبع انرژی در جهان است به این معنا که نفت‌خام به فرآورده‌های مختلفی تجزیه می‌شود که هریک می‌توانند بخشی از نیازهای انرژی انسان را تامین کنند. اگر نفت‌خام نباشد با ترکیبی از سوخت‌های دیگر باید جای آن را پر کرد.
پس از کشف نفت که در دوران پس از وقوع انقلاب صنعتی رخ داد. نفت به سرعت جانشین سوخت‌های دیگر شد و این اتفاق نفت را به کالایی استراتژیک تبدیل کرد.
توزیع منابع نفتی در جهان یک توزیع مساوی نیست. به همین دلیل ذخایر نفتی به پدیده‌ای ژئوپلیتیکی تبدیل شده‌ و نفت به کالایی سیاسی تبدیل شده است.
یکی از نخستین وقایعی که اهمیت سیاسی نفت را آشکار کرد جنگ جهانی اول بود. قبل از جنگ وینستون چرچیل که در آن زمان در رأس دریانوردی بریتانیا قرار داشت سوخت ناوگان جنگی بریتانیا را از زغال‌سنگ به نفت تغییر داد و این موجب برتری یافتن ناوگان دریایی بریتانیا نسبت به دیگران شد و با شروع جنگ، نفت به کالایی راهبردی برای انگلستان تبدیل شد چون برای پیروزی تامین این سوخت اهمیت اساسی داشت. آنجا بود که دولت انگلستان وارد شد و سهام شرکت نفت ایران و انگلیس را از یک تبعه خود خرید تا مستقیما نفت را کنترل کند.
آنچه اینجا مطرح کردم در سطح بین‌المللی بود اما در داخل کشورهای نفت‌خیز نیز به‌تدریج هرچه نفت در جهان مهم‌تر شد و هرچه قیمتش بالاتر رفت و درآمدش بیشتر شد، با سیاست داخلی این کشورها ارتباط بیشتری پیدا کرد و این مسئله دو علت عمده داشت؛ اول اینکه اغلب کشورهایی که دارای ذخایر بزرگ نفتی بودند اتفاقا از ساختارهای دمکراتیک برخوردار نبودند. در چنین ساختاری وقتی یک فرد یا جریان سیاسی یا خاندانی به هر صورتی در قدرت قرار می‌گیرد ثروت طبیعی و خدادادی نفت هم در چنگ او قرار می‌گیرد. این ثروت می‌تواند به ابزار حفظ قدرت تبدیل ‌شود. دوم اینکه کشورهای نفتی بیش از دیگر کشورها در معرض دخالت خارجی و خصوصا دخالت کشورهای صنعتی نیازمند نفت قرار دارند که امر سیاست را در این کشورها پیچیده‌تر می‌کند. تحولات بعد از ملی شدن نفت و آنچه بر سر یک دولت ملی در ایران آمد و دخالت‌های غیرقابل انکار خارجی در آن، شاهدی بر این مسئله است.

از نظر شما اقتصاد مقدم بر سیاست است یا این سیاست است که مسیر حرکت اقتصاد را تعیین می‌کند؟ یعنی سیاستمداران بر مبنای منافع اقتصادی، ‌دیپلماسی یا جنگ‌ها را به راه می‌اندازند یا اهداف قدرت‌طلبانه سیاسی باعث می‌شود از ابزار اقتصادی استفاده کنند؟ رابطه این دو هدف چیست؟ 
البته این سؤال شما لزوما مرتبط با نفت نیست و من هم اشراف کاملی در این مورد ندارم. اما به‌نظر من این مسئله در نظام‌های ایدئولوژیک و غیرایدئولوژیک متفاوت است. در نظام‌های ایدئولوژیک ممکن است اهدافی مورد نظر باشد که لزوما با منافع ملی هم‌راستا نباشد و منافع ملی را تحت‌الشعاع قرار دهد، ولی در حکومت‌های غیرایدئولوژیک معمولا اصل اساسی منافع ملی است. وقتی منافع ملی اصل باشد اهداف سیاسی و اهداف اقتصادی به‌تدریج در یک راستا قرار می‌گیرند. دگردیسی چین بعد از مائو و خصوصا بعد از روی کار آمدن دنگ شیائوپینگ شاید نمونه‌ای گویا باشد. در زمان مائو یک سلسله اهداف ایدئولوژیک و تلاش برای تحقق آنها منافع ملی را تحت‌الشعاع قرار داده بود ولی با روی کار آمدن دنگ شیائوپینگ به‌تدریج منافع ملی در اولویت قرار گرفت. البته حتی در نظام‌های ایدئولوژیک هم گاهی به‌تدریج آرمان‌های اولیه از محتوای اصلی و اولیه خود خارج می‌شود و به اهرمی در دست حکام برای حفظ و تداوم قدرت خود تبدیل می‌شود و به نوعی هویت و بقایشان با این آرمان‌های بی‌محتوا شده، گره می‌خورد. به‌نظر من در بلندمدت اگر اهداف ایدئولوژیک مورد اقبال اکثریت مردم نباشد حکومت‌های ایدئولوژیک مجبور می‌شوند در راستای خواست مردم و حل مشکلات مردم به سمت در دستور کار قرار دادن منافع ملی تغییر جهت دهند. مانند آنچه عملا در چین رخ داد. البته اگر خیلی دیر نشده باشد، مانند آنچه در شوروی رخ داد.

ایران چطور می‌تواند از تعامل سیاست و نفت در جهت رشد و توسعه بهره ببرد؟
این مسئله را در 2 سطح داخلی و خارجی می‌توان مورد توجه قرار داد که البته با یکدیگر نیز بی‌ارتباط نیستند.
در سطح داخلی باید توجه داشت که نفت ثروتی خدادادی است. ثروتی که متعلق به حاکمان نیست بلکه متعلق به همه ملت است. نفت یک ثروت ملی زیرزمینی غیرمولد است و تنها تبدیل آن به ثروت ملی روزمینی مولد قابل توجیه است. البته ثروت مولدی که برای همه مردم و اقتصاد ملی ارزش افزوده ایجاد کند و نه برای طبقه‌ای خاص. علاوه‌ بر این خود صنعت نفت هم می‌تواند به لوکوموتیو توسعه کشور تبدیل شود. یعنی یک وقت هست که ما فقط می‌خواهیم نفت تولید کنیم یا صادر و مصرف کنیم و ادوات و ابزار و خدمات استخراج و تولید نفت برایمان اهمیتی ندارد و همه را وارد می‌کنیم. ولی وقتی به‌عنوان کشوری که بیش از 100‌میدان نفتی و گازی داریم، می‌خواهیم خبره و متخصص در همه امور مربوط به اکتشاف و استخراج و بهره‌برداری نفت و گاز بشویم و از این امکان داخلی استفاده کنیم به سمت اینکه صادرکننده دانش و خدمات و کالاهای مربوط به صنعت نفت هم بشویم؛ یعنی راهی که نروژ و خیلی‌های دیگر رفته‌اند که متأسفانه تاکنون به‌طور جدی اینگونه نگاه نکرده‌ایم.
در سطح بین‌المللی نیز نفت می‌تواند یکی از اهرم‌ها و ابزارهای سیاست خارجی باشد البته سیاست خارجی‌ای که خودش باید در جهت منافع ملی و برای تحقق رشد و توسعه باشد به هر حال نیاز همه جهان به نفت و انرژی برای صاحبان ذخایر آن امتیازی ایجاد می‌کند که دیگران ندارند و از این امتیاز باید هوشمندانه بهره‌گرفت.
 

این خبر را به اشتراک بگذارید