زیباتر از ماه کوتاهتر از آه
سعید مروتی ـ روزنامهنگار
با مهاجرت سوسن تسلیمی و تغییر پرسونای پروانه معصومی از زن جوان سینمای روشنفکری قبل از انقلاب به زن میانسال سینمای تجاری بعد از انقلاب، فریماه فرجامی با ترکیب وجاهت ظاهری و استعداد ذاتی، در جایگاه شاخصترین بازیگر زن سینمای دهه60 قرار گرفت. در سالهایی که تکلیف حضور زن در سینما هنوز مشخص نبود، سهم فرجامی بازی در 2فیلم به محاق رفته بود: «گفت هر سه نفرشان» (غلامعلی عرفان) و «خط قرمز» (مسعود کیمیایی). گفت هر سه نفرشان را فقط ممیزیان وزارت ارشاد دیدند ولی خط قرمز هم امکان نمایش در اولین جشنواره فیلم فجر را یافت و فرجامی در همان چند نمایش محدود جشنوارهای بهعنوان بازیگر تازهنفسی که در اولین فیلم بعد از انقلاب کیمیایی ظاهر شده، دیده شد و به چشم آمد. در نقش لاله، پرستاری که شب عروسیاش متوجه میشود همسرش ساواکی است، جوانی و زیبایی فرجامی بیشتر بهچشم آمد تا تواناییاش در بازیگری. درعوض 2تجربه بعدی مشترک فرجامی و کیمیایی، چنان جلوهای از قریحه بازیگری (در هیأت زنانی آشفتهحال و پریشان احوال) را بهنمایش گذاشت که نتیجهاش نشستن بر جایگاه بهترین زن بازیگر دهه60 بود. سوسن مکاشی در «تیغ و ابریشم» (مسعود کیمیایی)، دانشجوی ایرانی که در لندن روزی 18ساعت کارکرده و حالا قربانی اعتیاد شده بود، نمودی از ویرانی زیبایی بود و مونس با آن سر تراشیده و چشمان همیشه مضطربش، عاشقانهترین فریاد «سرب» (مسعود کیمیایی) را سر داد. در سکانس جدایی از همسرش و آن دانیال گفتنهایش که چشمان نوری (هادی اسلامی) را هم تر کرد. به این ترتیب و با 3همکاری پیاپی با مسعود کیمیایی طبیعی بود که مهرجویی و حاتمی هم سراغ فرجامی بیایند. در کمدی روشنفکرانه «اجارهنشینها» (داریوش مهرجویی) نقش کوتاه خانم مهندس کمتر در یادها ماند. درعوض ماهطلعت فیلم «مادر» (علی حاتمی) انگ فرجامی بود.
اندوهی عمیق و آمیخته با آشفتهحالی، ماه طلعت را کنار غلامرضا (اکبر عبدی) چونان کودکانی که هرگز بزرگ نشدهاند به کاراکترهای دوستداشتنی مادر تبدیل کرد. ماهطلعتی که یاد پدر فراموشش نمیشود و در انتظار داغ مادر (رقیه چهرهآزاد) نشسته.
در انتهای دهه60 و ابتدای دهه70 فروغالزمان «پرده آخر» (واروژ کریممسیحی) و آفاق فیلم «نرگس» (رخشان بنیاعتماد) 2 بالی بودند که آخرین پروازهای فرجامی را امکانپذیر کردند. فروغالزمان پرده آخر زن جوانی که قربانی دسیسه اطرافیان همسرش میشود، نقطه اوج اولین تصویر ثبتشده از فرجامی در حافظه جمعی ایرانیان بود؛ همان ترکیب کمتر بهدست آمده وجاهت و استعداد که در برهوت دهه60 به چشمهای زلال و جوشان میمانست.
اما زن ویرانشده فیلم بنیاعتماد انگار از دل سینمای خیابانی دهه50 آمده و ادامه منطقی آنها در دهه60 بود. آفاق که بهقول خودش در جوانی یک کوه قصه پشت سرش بود، برای خروج از بنبست، راهی جز تمام کردن قصه زندگیاش نداشت. پایان آفاق، پایان فرجامی بازیگر هم بود. نقشهایش در دهه70 را کمتر بهخاطر سپردیم و اتفاقهای تلخ زندگیاش در دهههای 80 و 90، مکدرمان کرد. فرجامی را در این دوران سخت با بهترین روزهایش بهخاطر میآوریم؛ در شمایل بازیگری که حس را بهتر از هر زن دیگری در دهه60 متبلور میساخت و میتوانست از هر لحظه بهظاهر کوچکی، یک اتفاق بسازد.
برای فریماه فرجامی؛
بازیگری که با نقشهایش به اندوه خواستنی عزلت تبعید شد
ماه محزون
مسعود میر ـ روزنامهنگار
«ما تازه دور هم جمع شدیم»
چه وقت بیحوصلگی و بیحالی است؟ تازه قرار است روزهای فردا را با راز گلسرخ منتظر بمانیم و سرب و ساغر را کنار هم میهمان کنیم. این دلخوشی ما بوده که تیغ و ابریشم را به هم سنجاق کنیم و آب و آتش را در پردهآخر خاطرات، کنار هم بنشانیم. حالا حرف از بدحالی زدن اصلا به نرگس چشمهای امیدوارتان نمیآید. خودتان دورخوانی کردید که: «ما تازه دور هم جمع شدیم.»
«تو ماهی، منیری»
ماه منیری شما که هرچقدر هم در پستو و کنج، قید تماشای روزمره را بزنید و آفتابی نشوید باز حضور ماهتان میتابد بر احوالات سینمای این مملکت بیپناه و این ظلمات قدری مهتاب میشود.
«هر شب نان و سیبزمینی، یک شب با نعناع، یک شب با گلپر. نمیذارم یکنواخت بشه»
درست مانند خودتان که نقاب نقشها را بر چهره کشیدید و نگذاشتید فرجام بازیگریتان یکنواخت شود. تصاحب قاب و نقش با حضورتان، طراوت نعناع و عطر گلپر داشت اگر سینما با همان سین غذای تکراری برای خوره فیلمها تعبیر شود. اگر یادمان بماند همین کدبانوگری برای نقشها، خواستنی بود و دلربا.
«اگر بندر دریای آتشین باشه و کشتی به ساحل برف نشسته، پا به اسکله نمیذارم»
لابد بندر سینما دریای آتش شد و قواعد تغییر کرد یا شاید هم برف روزگار، ساحل را به سپیدی میهمان کرد که دیگر شما پا به اسکله سینما نگذاشتید. شاید اینها اصلا بهانه بود برای آب و آتش و برف و بندر که قید دنیای بازیگری را بزنید و روی صندلی راحتی خانهتان با همان چشمهای هزار خاطره زل بزنید به دیروز، امروز و فردا...
«عکستون سرطاقچه، اسمتون بر در خونه و عشقتون در دلهای ماست تا قیامت»
این یک اعتراف است از جنس علاقه و ندیدن، از جنس ابتلا و ناپرهیزی، از جنس یادبود و یادگاری. امروز بهانه شما هستید که بیبهانه از خیل نقشآفرینان و اندکشمار درجهیکهای بازیگری فاصله گرفتید و نشستید تا خانه بشود سینما، خانه بشود شهر، خانه بشود کشور و خانه بشود پناهی برای حال بهتر.
«سارا ستون سنگی سختی است ایستاده زیر این طوفانهای بارونخورده»
فرصت مغتنم است پس مکتوب میشود که این ستون سنگی سخت اگر سلامت باشد و روی پا و جلوی دوربین، چقدر حال همه ما خوب میشود. چقدر سینما ذوق میکند و چقدر فیلمها مادر میشوند.