روزمرگی شهرهای بیقرار
محمد زینالیاُناری| پژوهشگر فرهنگ عامه:
اغلب مردم مدام پایشان را تکان میدهند و این نشانه بیقراری یا بهاصطلاح استرس است. اما استرس نه در ظاهر مردم که در ساخت زندگی ما قرار گرفته است.
زمان در تجربههای زیسته ما در زندگی شهری، چندان مأنوس نیست و نه با زمان دوری که خاصیت کیهانی تحرک زمین است سازگاری دارد و نه با زمان مدرج که ویژه زمان ریاضیوار بعد از رنسانس است و بهنوعی به نظم ذهنی ادواری ما تحمیل شده. ساعتهای بیقراری زیادی در زندگی خود داریم که در فضاهای مختلفی که با آنها سروکار داریم ـ ازجمله خیابان و بازار ـ به ما تحمیل شده است. چگونه میتوان در یک نظم شهری بیقرار، با آرام و قرار زندگی کرد؟
ترافیک، خیابانهایی را که هر روز از آن میگذریم، بینظم کرده و ما را دائم در انتظار رسیدن به مقصد میگذارد؛ چراکه پدیدهای آزاردهنده و ترکیبی ناخواسته است. هر قدر هم که حساب ترافیک و دلتنگیهای مسیر راه را بکنیم، واقعیت آن را نمیتوانیم بهعنوان یک حقیقت منطقی قبول کنیم و همین، باعث دلتنگی ما میشود؛ بههمین دلیل در ماشین میایستیم و به کودکان گلفروش نگاه میکنیم و میگذریم؛ اما نه بهخاطر آن کودکان بلکه بهخاطر طعم تلخ زمان، به طور خودبهخودی دلتنگ هستیم.
زمان در فضاهای شهری بهشدت بینظم است؛ چراکه فضاهای ما، شامل مکانهای منظم و انسپذیر نمیشوند. وقتی در یک مکان قرار میگیریم در صورتی که سرعت و عجله ما را تهدید نکند، احساس آرامش و رهایی از قید زمان میکنیم و آرامش مییابیم. هر فضایی، نظم زمانی خاصی دارد که به ما اعطا میکند و ما را در آن لحظه در نظمش هضم میکند و بهویژه وقتی نظم زندگی یا فراغت ما با آن منطبق است، احساس منظمبودن و آرامگرفتن داریم. اما در بازارهای ما زمان، تابعی از ساعت و نظم نیست؛ از صبح تا شب ادامه دارد و علیه زمان مدرجی که در دست همه ما با ساعت پیام میدهد، میشورد.
بازارهای ما در مکانهایی داخل شهر انباشته شدهاند و باید برای رسیدن به قلب بازار، ساعتها بدویم و دچار استرس شویم. شهرهای ما، خیابانهای ما، به خاطر دیکتاتوری زمان دوری بازار که برای امنیت خودش مرکز شهر را انتخاب کرده است، مسیر راههای مردم را به قلب شهر میمکند و بیرون میفشانند. اگرچه در بسیاری از نقاط شهر بازارهای متعدد وجود دارد، با این وضع، بازارهای متمرکز و ساختمانهای اداری پیرامونشان فشار زیادی روی نظم زندگی وارد میکنند. ساعت بازار، مانند ساعت ادارات و مدرسه نیست و شهرها به بازارهای بیزمان تبدیل شدهاند. بازار گاه علیه نظم کیهانی هم شوریده است؛ در هر زمانی که بخواهیم، خیابانهای شهر، چراغانی و چشم دکاندارهای آن بیدار است که نوعی احساس بیزمانی به زندگی ما تزریق و زمان را نامتشخص میکند.
ما چهلسالهها کودکی خوبی داشتیم. وقتی شب میشد، تلویزیون و همه بازارهای فیزیکی و تصویری به خواب رفته بودند و حالا نوبت ما بود که آرام بگیریم و بخوابیم. اما امروزه در هر لحظهای احساس میکنیم که هنوز بیداری و کار، جاریاست و مردم در خیابانها سریان دارند و زمان آرامش و استراحت فرانرسیده است؛ از همین رو یاد میگیریم و در روابط دیجیتال هم شب و روز را قاتی میکنیم و این بینظمی بر تمام روابط اجتماعی فیزیکی و متنی ما نفوذ میکند و ما را دچار سیالیت زمان میکند. زندگی ما از نظر نظم زمانی، فروپاشیده و ما را دچار بیقراری و تا سرحدّش که برسد دچار دلتنگی میکند و پاهایمان را تکان میدهیم.