• یکشنبه 16 اردیبهشت 1403
  • الأحَد 26 شوال 1445
  • 2024 May 05
یکشنبه 24 شهریور 1398
کد مطلب : 78500
+
-

حکایتی از سعدی

قصه‌های کهن
حکایتی از سعدی


پارسایی بر یکی از خداوندان نعمت گذر کرد که بنده‌ای را دست و پای استوار بسته عقوبت همی‌کرد. گفت‌ای پسر همچو تو مخلوقی را خدای عزّوجل اسیر حکم تو گردانیده است و تو را بر وی فضیلت داده، شکر نعمت باری تعالی، بجای آر و چندین جفا بر وی مپسند، نباید که فردای قیامت به از تو باشد و شرمساری بری.
بر بنده مگیر خشم بسیار
جورش مکن و دلش میازار
او را تو بده درم خریدی
آخر، نه به قدرت آفریدی
این حکم و غرور و خشم تا چند
هست از تو بزرگ‌تر خداوند
ای خواجه ارسلان و آغوش
فرمانده خود مکن فراموش
در خبرست از خواجه عالم صلی‌الله علیه و سلم که گفت: بزرگ‌ترین حسرت روز قیامت آن بود که یکی بنده صالح را به بهشت برند و خواجه فاسق را به دوزخ.
بر غلامی که طوعِ خدمت تست
خشم بی‌حد مران و طیره مگیر
که فضیحت بود به روز شمار
بنده آزاد و خواجه در زنجیر


گلستان سعدی

 

این خبر را به اشتراک بگذارید