شبهای زنده شهر تاریک
محمد سرابی| خبرنگار:
مرکز قدیم شهر
از سمت غرب که به طرف بازار میرویم، چراغ بیشتر لوسترفروشیها خاموش است. پاساژهای بزرگ اجناس لوکس که قاعدتا باید نگهبان شب داشته باشند، کاملا خالی هستند. هیچ اثری از نگهبان نیست. اگر اتاقک نگهبانی هم وجود داشته باشد خالیاست اما دوربینهای مداربسته همهجا هستند.
جلوی پیادهراه خیابان پانزدهخرداد جز موانع عادی، داربست هم زدهاند تا هیچ وسیله نقلیهای نتواند وارد شود. مقابل میدان پانزدهخرداد و کمی مانده به سبزهمیدان، یک ساختمان غولآسا، پشت مغازهها در حال ساخت است. جرثقیل بزرگ آن یک بسته بزرگ را درون پیادهرو گذاشته است و 3کارگر در حال جمعکردن تسمهها و زنجیرها هستند.
آنطرفتر صدایی به گوش میرسد که روزها در ازدحام و هیاهوی مرکز شهر قدیم شنیده نمیشود اما شبها نوای خوشی دارد. میانه سبزهمیدان آبنمای چندطبقه روشن است و شرشر آب که از هر طبقه آن پایین میریزد، در تمام محوطه سبزهمیدان بازار تهران به گوش میرسد. 2پاکبان در حال جمعکردن خاکروبهها و ریختن آن درون یک وانت هستند. دالانهای بازار روشن است و هرچه در سرازیری پیش برویم هیچ شبگرد و نگهبانی به چشم نمیخورد. کرکرههای برقی که از همه طرف کامل بسته شده، خیال دکانداران را راحت کرده است. مقابل دری که ظاهرا به راهپله رستوران بزرگی راه دارد، بوی تند پیاز به مشام میخورد. بیشتر از 10کیسه پلاستیکی پر از پیازهای پوستکنده سفید را کنار هم چیدهاند. در باز است و صدای کارگران شنیده میشود.
29بهمن 96
ساعت از 11شب گذشته است و آخرین قطار مترو از ایستگاه پایانه جنوب عبور میکند. بلندگو اعلام میکند که ساعت کار ایستگاه تمام شدهاست و نام مامورانی را که باید ایستگاه را تخلیه کنند، تکرار میکند. آخرین مسافر از در خروجی بیرون میرود و ماموری که پشت سر اوست، در بزرگ را میبندد.
شبهای تهران شکل دیگری دارد. تصور ما از این شهر شلوغ و پر از خودرو و سروصدا مانند تصویری که شبها در آن دیده میشود، نیست. تمام جنبوجوش روزانه شهر در عمق شب از میان میرود اما باز هم خون در تن آن بهآرامی جریان دارد و همین هم باعث شگفتیاست. کسی که خود به تماشای شبهای پایتخت برود، چهره دیگری از این شهر را میبیند که روزها پنهان میماند.
بیرون ایستگاه، هر ساعتی که از شب میگذرد هوای سرد زمستان سردتر میشود. شب، خیابانهای اطراف را خلوت کرده ولی اینجا خالیشدنی نیست. اتوبوسهای مسافربری همچنان میآیند و میروند و تاکسیها دنبال مسافر دربستی هستند. امکان اینکه مسافر خستهای که در سرمای زمستان از اتوبوس گرم پیاده میشود تاکسی دربستی بگیرد، بیشتر است. از یک راننده درباره کاسبی شبانه سؤال میکنیم؛ «خدا لعنتشان کند این ...ها را که کاسبی ما را کساد کردند. خودت نگاه کن! هر کسی که میآید با گوشیاش تاکسی خبر میکند و میرود.» سرویسهای تاکسی اینترنتی را میگوید که با گوشی تلفن همراه فراخوانده میشوند. قیمتهای شبانه تاکسی و شخصی، در اطراف پایانه متغیر است؛ از 20هزار تومان به بالا. کرایه تاکسیهای اینترنتی هم در همین حدود است ولی آنها مبلغ را در مبدا «طی» میکنند نه مثل رانندههای سنتی دوروبر پایانه که مسافر را سوار میکنند و در راه «با هم کنار میآیند».
راسته مغازههایی که تزئینات و خردهریزههای دیگر میفروشند بسته است اما گاری لبویی را میشود دید؛ درست شکل همه گاریهای قدیمی، با این فرق که چراغ گازی و زنبوری ندارد و یک لامپ «الایدی» شارژی، لبوها را روشن کرده است.
یک کاسه بزرگ لبو 5هزار تومان قیمت دارد. فروشنده میگوید که اهل همین اطراف است و شبها تا صبح اینجا کار میکند. زیر نور الایدی نمیشود چیزی از رنگ لبوها فهمید.
میدان راهآهن که فاصله زیادی از پایانه جنوب ندارد هم همین اندازه شلوغ است و در تجمع مسافرها و تاکسیهایی که میدان را دور میزنند تفاوت زیادی با روز ندارد؛ ولی با گذر از چند خیابان، شب ساکت شهر، خودش را عیان میکند. مقابل یک ساختمان در حال ساخت که بلوکهای یونولیتی بین تیرچهبلوکهایش نصب شده است یک دستگاه بتنریزی و چند کارگر، مشغول کار هستند. چراغ دفتر یک آژانس روشن است و روی شیشه نوشته شده «شبانهروزی» ولی هیچکس نیست و در هم قفل است؛ احتمالا تاکسیهای اینترنتی کار اینجا را هم کساد کردهاند!
میدان امامحسین
قبل از زیرگذر میدان و جایی که کنارگذرها مسیر را جدا میکنند، پر از بساط کبابیاست. هر چه به میدان نزدیکتر میشویم تعداد کبابیها هم بیشتر میشود. هیچکدام گاری ندارند و دل و جگر را روی منقلهای پایهبلند زغالی درست میکنند. سیخهای آماده را هم درون ویترینهای کوچک شیشهای گذاشتهاند. این ویترینهای سیار هم پایهبلند است و با چراغی روشن میشود. جگر و دل و قلوه کنار هم به سیخهای کوتاه کشیده شدهاند. چند خودروی سواری نگه داشتهاند و مسافران مشغول بهنیشکشیدن کبابها هستند. بیشتر سرنشینهای سواریها زنها و مردهای جواناند. کبابیها هم جوان هستند و برای خود پاتوقی ساختهاند. کمی آنطرفتر یک دکان «طباخی» باز است. دیگ کلهپاچه در حال جوشیدن است ولی مغازه در این ساعت شب هیچ مشتریای ندارد. 2شاگرد مغازه لم دادهاند و تکرار برنامه «دورهمی» مهران مدیری را تماشا میکنند.
آزادی
رانندگی در شب، بیمحاباتر و سریعتر است. چهارراههای حوالی سلسبیل و آذربایجان در خیابان آزادی، خلوت و خیابانها باز است؛ برای همین خودروها با سرعت زیاد میگذرند و زیر چراغهای روشن خیابان، مانعی مقابل خود نمیبینند. پاکبانها برای همین، پوشش شبرنگ «فسفری» دارند. آنها نه فقط پیادهرو بلکه حاشیه خیابان را هم جارو میکشند. صدای خشخش جارو روی آسفالت، آرام است و زبالهها به یک سمت جمع میشوند. سطلهای بزرگ زباله، تخلیه و اطراف آنها هم پاک شدهاست اما خیابان و پیادهرو باید کاملا تمیز شود.
پاکبان، مسیر خروج آب به جوی را باز و لجن روی دریچهها را تمیز میکند. جوی آب در این فصل زمستان نباید اینقدر خشک باشد ولی آب اندکی در آن جریان دارد.
ساعت 4صبح در پمپ بنزین خیابان آزادی فقط یک وانت پیکان بنزین میزند که بار هم ندارد. یک وانت آبی سر میرسد که بار میوه دارد. راننده میگوید که از میدان بار آمده و خودش صاحب مغازه است. درباره قیمت انار امسال حرف میزند که زیاد شده و جنس خوب هم پیدا نمیشود و اینکه نزدیک عید چقدر کارشان زیاد خواهد شد.
مرکز جدید شهر
تمام ورودیها و خروجیهای زیرگذر چهارراه ولیعصر بسته است. چهارراه در ساعت 4/5صبح هم خالی نیست. در هر طرف مسافرکشها توقف کردهاند. یک موتورسوار هم منتظر مسافر است. خودروی گشت نیروی انتظامی بهآرامی از خطویژه عبور میکند. در ایستگاههای اینجا که 2خط اصلی اتوبوس بیآرتی به هم میرسند شبها هم مسافر ایستاده است. از یک کنترلچی ایستگاه درباره شیفتهای کاریاش سؤال میکنیم؛ «8ساعت میآییم سر کار؛ ساعتهایش فرق دارد ولی کلا 8ساعت است.»؛ 8ساعت ایستاده کنار دستگاهی که مسافرها کارتشان را روی آن میزنند! کنترلچی، جوان است و با وجود لهجهای که دارد میگوید اهل کرج است. از حقوقش میپرسیم؛ «یک میلیون و 200هزار تومان.» و فورا اضافه میکند: «اما بیمه هستیم».
اتوبوس میرسد. شبیه اتوبوسهای بزرگ و تمیزی که روزها در این مسیر حرکت میکنند نیست. اتوبوسهای شیف شب، یککابین و قدیمی هستند. بعضی از صندلیها شکسته و کف اتوبوس مدتهاست که تمیز نشده است. موتور و دیگر قطعات هم فرسوده است. این اتوبوسها نمیتوانند نرم و روان حرکت کنند؛ اما رانندهها کاملا هوشیار هستند و برخلاف سواریها از خلوتی شب برای سرعتگرفتن استفاده نمیکنند. در اول و آخر خط میشود خوشوبشکردن رانندهها با همکارانشان را شنید. همه به لهجه رایج تهرانی صحبت میکنند و به شیوهای که از صنف رانندهها انتظار میرود. اما مسافران اتوبوسهای شب لهجههای متفاوتی دارند؛ زیرا بیشتر، کارگران مهاجری هستند که به سوی محل کار میروند یا پس از یک روز تلاش به اقامتگاهشان بازمیگردند. البته در این شرایط کسی زیاد رمق صحبتکردن ـ مخصوصا با صدای بلند ـ ندارد. راننده در همه ایستگاهها توقف و در را باز و بسته میکند.
تا قبل از ساعت5 تقریبا نمیشود زنی را در خیابان یا در اتوبوس دید اما از این ساعت به بعد زنان هم سوار اتوبوسها میشوند. اتوبوسها بهتدریج شلوغ میشوند و مسافران بعدی صندلیخالی پیدا نمیکنند. مسافران روز گوشیهای تلفن هوشمند دارند که در آن شبکههای اجتماعی را بالا و پایین میکنند اما شبها کمتر میشود این گوشیهای گرانقیمت را دست کسی دید؛ اگر هم کسی تلفن همراهش را بیرون میآورد، از نوع گوشیهای کلیددار یا گوشیهای لمسی ارزان است.
نگهبان پارک
تنها نگهبانی که در اتاقک خود نشسته نگهبان ورودی پارک ملت است. چند دختر و پسر جوان روی نیمکتهای جلویی پارک نشستهاند و حرف میزنند. همه مغازههای اطراف، بسته هستند. ویترینهای تمامشیشهای فروش پوشاک روشن است و مانکنهای پلاستیکی لباسبهتن، پشت شیشه ایستادهاند. در این شب سرد هیچ کارتنخوابی کنار خیابانهای اصلی دیده نمیشود؛ شاید جایی برای درامانماندن از سرما پیدا کرده باشند. در نانوایی فانتزی باز است و یک کارگر، بستههای نان باگت را سوار پراید میکند. اتوبوس فرسوده با سروصدا پیش میرود و روی هر دستاندازی تکان میخورد.
پای کوههای بلند
یک فلاسک بزرگ و یک سبد پر از لیوان یکبارمصرف، نبات و قند، بساط کاسبی مرد در میدان تجریش است. قیمت هر لیوان چای با چند حبه قند 500تومان و با یک شاخه نبات چوبدار، هزار تومان است. مرد در جنوب میدان، جایی ایستاده است که مسافران اتوبوسها پیاده میشوند. مرد همیشه اینجا نیست و با این بساط سبک و قابل حمل، دائم اینطرف و آنطرف میرود. در ابتدای 2خیابان ولیعصر و شریعتی جمعیت بیشتری منتظر تاکسی هستند. اینطرفتر عدهای ایستاده و درون پیت حلبی، آتش روشن کردهاند. چوبها نم دارد و دود میکند و بوی سوختن چوب خیس را همهجا پخش کرده است. یکیدو حلیمفروشی، مغازهشان را باز کردهاند و کاسهها را با حلیم داغ، پر میکنند.
از امامزاده صالح(ع) صدای اذان میآید. در این سرما کسی دور حوض امامزاده وضو نمیگیرد. برای وضوگرفتن باید مسافتی را طی کرد و به سرویسهای بهداشتی رسید. روی سنگهای صاف و صیقلی حیاط، موکت پهن کردهاند تا کسی سر نخورد. شبستان امامزاده گرم و پرنور است و زائران مشغول نماز شدهاند. خودروهایی که به میدان وارد و از آن خارج میشوند بیشتر شدهاند و افسر پلیس راهور مراقب افزایش ترافیک است. صدای بوقزدن میآید. چند نفر که کولهپشتی و وسایل کوهنوردی دارند از راه میرسند. مأمور مترو درهای سهگانه ورودی متروی تجریش را باز میکند و مسافران سرمازده که در اطراف منتظر ایستاده بودند از پلهبرقیها پایین میروند. آفتاب هوا را روشن میکند. روز تهران آغاز شده است.