یقه عابر مضطربتر از پاییز را رها کن
فریدون صدیقی/استاد روزنامهنگاری
خط نازکی ازجای پای خون، سفیدی روشن چشم چپش را خش انداخته بود. نگاه که میکرد آزردگی، فضای رابطه را شرمنده میکرد. حاشیههای چشم یکسره کبودی بود. دکتر گفته بود، شانس آوردید که بیش از اینها چشمتان رنج و زخم ندیده است وگرنه نیمی از نگاهتان غرق تاریکی میشد. خانم شین پشت فرمان در بازگشت از محل کار در اندیشه «چی در یخچال دارم» و
«چی بپزم» بود که ناگهان یک موتوری از پشتسر، پژو ٢٠٦اش را خط انداخت. جروبحث با موتوری خیلی زود بالا گرفت، آنگونه که چشم سیاه خانم شین تن به قرمزی داد و در آنی موتورسوار بیادب و بیرحم به فرار پناه برد. خانم شین معتقد است که تصادف عمدی و موتورسوار زورگیر، بددهن و دعواساز بوده است و همین شد که او سیلینواز شد و موتوری چشم چپ او را مغموم کرد.
خانم شین یا خانم سین و یا خانمهای میم و دال فرقی نمیکند در روزگار عصبیتهای فردی و اجتماعی که خشم چنان تب نزاع را در خانه و خیابان بالا برده است که بقبقوی کبوترهای پشت پنجره و جیکجیک گنجشکهای رهگذر فقط برای یادآوری این نکته است که دعوا نکنید، چهارفصل را غنیمت شمارید خانمها و آقایان آرزو و امید، وگرنه کبوتر و گنجشک از وحشت داد و قال شما بال به فرار میگشایند و درختان زودتر از همیشه پاییز میشوند.
ظرفها را من میشویم
گلدانها را من آب میدهم
شرح ماوقع گیسوان تو را در دست باد
من میدهم
تنها به یک شرط
هوس دوباره یک چای را
تو خلق کنی
هزار سال پیش، یعنی قدیمهای دور و نزدیک، روزگاران صفا، مرام و معرفت، خشم و عصبیت بسیار بسیار معدود بود، مگر در مصاف جاهلها و لوطیها که ممکن بود کار به تیزی و قمه هم بکشد و البته در همان سالهای دور و دیرسنندج، در ناگهان شانهبهشانهشدن یک مرد جوان با یک میانسال، مشت آقاجمیل بر سینه کاکشریف که ناراحتی قلبی داشت او را نقش زمین کرد و دیگر برنخاست تا مردمان بگویند گاهی بردباری و گذشت به اندازه یک عمر ارزش دارد. کاش آقاجمیل یقه عابر مضطربتر از پاییز را رها میکرد! شنیدم همان موقع 2کلاغ که بر سر دانه گردویی در نزاع بودند گردو را جا گذاشتند و بالزنان آسمان را خطخطی کردند تا ما باورکنیم وقتی گردباد هم مثل همه بادها میگذرد باید و میباید ما هم در شانهبهشانهشدنهای ناگهانی خشم را بگذاریم بگذرد. این را 2 شیر خشمگین هم باور دارند که از کنار هم بهسادگی میگذرند.
گفتی دوستم بدار
راه دوری نمیرود
ولی رفت
ولی رفتی
حالا و اکنون بیا و بنگر که خاموشترین مردمان در روزگار پرجور و جفا آرامش قبل از طوفان هستند؛ یعنی به سادگی از کنار هم نمیگذریم و با احساس کوچکترین رنجشی چنان تیغ از نیام خشم برمیکشیم که هیچ رهگذری جرأت دخالت نکند و اگر رهرو نشود تماشاگر میماند، چون میخواهد بار دیگر ببیند مردمانی که دائم در نزاع هستند، آخرش در نزاع میمیرند. همین دیروزها که در همدان بودم 2عابر چنان به جان هم افتادند که خشمکشی و گذشت پا به فرار گذاشتند و آن دو به هم پیچیدند. راست این است از بس که با خودمان به هزار ویک دلیل ناسازگار هستیم پس در چیدن گل سرخ آن را پرپر و انگشتان را با خار خونین میکنیم. این آمار نوبرانه را بخوانید؛ تعداد مصدومان در نزاع در بهار امسال نسبت به بهار پارسال ٤درصد فزونی یافته و به١٥٣ هزارو٨٥٥ نفر رسیده است که از این جمع ٤٩ هزار ٥٩٧نفر زنان هستند که احتمالا بخشی از آنان از سوی مردان سلحشور درکشمکش و نزاع زخم گرفتهاند. نکته این است این آمار مربوط به مصدومان و مجروحانی است که سر از کلانتری درآوردهاند و لابد بسیاری دیگر از مصدومان در خانه یا کارخانه و خیابان احتمالا روی خونین همدیگر را بوسیدهاند یا نبوسیده و آن را تبدیل به کینه کردهاند. راست این است باید خشممان را کنترل کنیم چون اهل گذشتنبودن مانند کسی است که یک دست دارد، این را 2 گوزنی که شاخهایشان درهم پیچ خورده بود، گفتند و همه جنگلبانان گواهی کردند.
مثل باد
لای شاخهایت گیرکردهام
گوزن من