• سه شنبه 18 اردیبهشت 1403
  • الثُّلاثَاء 28 شوال 1445
  • 2024 May 07
پنج شنبه 27 تیر 1398
کد مطلب : 66806
+
-

همچون فرشتگان

شهرنوشت
همچون فرشتگان

ابوالفضل بانی/روزنامه‌نگار

 ۱- به حیاط خیریه امام علی(ع) که آمدم روی تاب چوبی باغچه، یکی از بچه‌ها نشسته بود. صدایم کرد، رفتم و کنارش نشستم. تاب سرعت کمی داشت. مهسا یکی از دختران خیریه است. سیبی گاز می‌زد و گمان می‌کرد با سرعت بسیاری تاب می‌خورد. سیب را به سمت من گرفت، گاز کوچکی زدم. مهسا گفت زود باش می‌ریم آسمون... خودم را در کنار مهسا در آسمان می‌دیدم؛ چرا که او فرشته‌ای است زمینی. تاب خوردیم و وقت رفتن گفت: هر وقت خواستی بری آسمون بیا پیش من.
افسوس می‌خورم که مدتی است به خیریه سر نزده‌ام و پای در زمین و در گل‌و‌لای دارم... .
۲- معمولا برای رفتن به سرکار مترو سوار می‌شوم؛ از نوبنیاد تا ایستگاه فاطمی یا جهاد. در مترو، روی صندلی روبه‌رو، دختری همچون فرشته با عینکی با شیشه‌های ضخیم برچشم نشسته ‌بود. دخترک سندروم‌داونی بود؛ با نگاهی مهربان، پرسشگر و خجول. پدرش نمی‌دانم چرا از دخترک فاصله گرفته بود؛ رنجور و نحیف و سر در گریبان. به دخترک لبخند زدم، مهربان با چشمانی که از پس شیشه‌های عینکش سبز خوش‌رنگ بودند و به دشتی می‌مانست لطیف و بی‌انتها. جواب لبخندم را داد. اما پدر در خود فرو‌رفته بود. میانه راه سر دخترک خواب‌آلود روی شانه پدر می‌افتاد و او خود را پس می‌کشید. دخترک اصرار می‌کرد که خوابش می‌آید... .
به ایستگاه رسیدیم، دختر و پدر پیاده شدند. پدر پا تند کرده بود و دخترک را به‌دنبال خود می‌کشید. در شلوغی صبحگاهی مترو گم‌شدند؛ بی‌آنکه پدر بداند از فرشته‌ای فرار می‌کند که مهربانی و صداقت تمام است.
کاش جز هفته بهزیستی در تمام روزهای دیگر، در پیام‌ها و اعلان‌ها به هم یاد می‌دادیم این بچه‌ها فرشته‌اند و کنارشان بودن فرصتی است برای دور شدن از پلشتی‌ها و پلیدی‌ها.

این خبر را به اشتراک بگذارید