حال ناخوش شعر در الوند
سعید جلیلی هنرمند: شاعران شهرستان بهار دچار نوعی رخوت شدهاند و ترجیح میدهند کاری انجام ندهند
حسین زندی | همدان - خبرنگار:
سعید جلیلی هنرمند از شاعران با سابقه شهرستان بهار است. او تاکنون چند جلد کتاب منتشر کرده و «چهلسالگی کلمات» آخرین کتابی است که در سال جاری و همزمان با چهلسالگیاش منتشر کرده است. به همین بهانه با این شاعر بهاری به گفتوگو نشستیم که در ادامه میخوانید.
مقدمهای درباره خودتان، زندگی، تحصیل و شغلتان بگویید.
متولد 17 خرداد 1357 در شهر بهار و دانشآموخته زبان و ادبیات فارسی هستم. یک دوره دوساله نیز در انجمن سینمای جوان همدان برای اخذ مدرک فیلمسازی گذراندهام و اکنون دبیر یک مدرسه غیرانتفاعی هستم. با توجه به علاقه و هدفم برای ارتقای سطح فرهنگ و هنر شهرم در سال 1393 پس از 5 سال دوندگی مجوز یک موسسه فرهنگی هنری را اخذ کردم و در حال حاضر تمام توانم را برای اداره مطلوب آن صرف میکنم.
از چه زمانی به صورت جدی شروع به نوشتن کردید؟
هنوز دفترهایی را از دوران راهنمایی و دبیرستانم نگه داشتهام. هر دیوان شعری را که از کتابخانه میآوردم خلاصهنویسی میکردم چون عاشق این کار بودم. در کنار مطالعه شعر، رمانهای خارجی و ایرانی هم میخواندم. در اوایل دبیرستان کمکم نوشتههایم سر و شکل غزل، رباعی و دوبیتی گرفتند. شروع کردم به عاشقی و غزل مرا احاطه کرد.
از نخستین شعرهایتان بگویید.
اشعار نخستینم بیشتر غزل بودند که عاشقانه میسراییدمشان. بیبهره از عناصر شعری نبودند اما ضعیف بودند. دلیلش هم این بود که من کارم را بدون استاد و دوره شروع کردم. در دوران تحصیلم تا مقطع دبیرستان هنوز در شهر بهار کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان نبود که به کلاسهای ادبی برویم و چیزی یاد بگیریم. اصول شاعری را از مطالعه اشعار بزرگان ادب ایران آموختم. در اواخر سال 1376 با انجمن ادبی آیتالله بهاری آشنا شدم و در جلسات هفتگی آن شرکت کردم. این حضور در انجمن و آشنایی با شاعران دیگر باعث شد که از نخستین شعرها فاصله بگیرم و حس و حالم را با توجه به فراگیری تکنیکهای شعری طور دیگری بسرایم.
از شعر چه میخواهید؟
واقعا نمیدانم. هرچیزی که بگویم بیشتر توجیه خواهد بود و کامل هم نخواهد بود. شاید آرامش، شاید کمال، شاید خود زندگی و شاید همهچیز و هیچچیز.
از مجموعههایی که سرودید بگویید.
مجموعه شعر «دو تا کلاغ غلط» سال 1383 در فراگاه کرج به چاپ رسید و دربرگیرنده غزلهایی بود که در آن زمان غزل فرم، غزل خودکار یا فراغزل و موارد دیگر نامیده میشدند. کتاب دومم که در سال 1386 به چاپ رسید یک کار پژوهشی مشترک بود در مورد شاعر پرآوازه شهر بهار که در دوره قاجار میزیسته است. کتاب سومم که 1389 در انتشارات فصل پنجم تهران با نام «بمبهای خنثیشده در خواب» به چاپ رسید حاوی غزلیاتی بود که از شور و شوق ساختارشکنی و بازیهای فرمی رها شده و به آرامش معنایی رسیده بودند.
چهلسالگی کلمات نام شاعرانهای دارد این نام از کجا آمده است؟
چاپ و نشر کتاب چهارمم با نام «چهلسالگی کلمات» با چهلسالگی خودم مصادف شد. با اینکه اسامی دیگری هم برای این مجموعه در نظر گرفته بودم اما سرانجام اسیر کلمات شدم، زیرا سالیان سال با من و در من زیست کرده اند. بهترین گزینه برای ترکیب میانسالی و زندگی با کلمات «چهلسالگی کلمات» شد.
این مجموعه چگونه پدید آمد؟
مدتی بود خودم را از یاد برده و پله ترقی دیگران شده بودم. به همه کمک میکردم غیر از خودم. در شهر بهار مشغول استعدادیابی کودکان و نوجوانان و تشویق آنان بودم تا اینکه به خودم آمدم و دیدم زمان زیادی گذشته است و کاری منتشر نکردهام. برنامهریزی کردم و اشعار بعد از 1390 را دستهبندی کردم. یک مجموعه غزل آماده شد که نشر نزدیکتر آن را چاپ کرد.
از کارهای پیش رو بگویید.
یک مجموعه رباعی و یک مجموعه شعر سپید کوتاه هم آماده دارم که اگر شرایط مهیا شود به دست چاپ خواهم سپرد.
وضعیت شعر استان را چگونه میبینید؟
شعر همدان با اینکه شاعران بزرگی دارد، اما هنوز به جایگاه خود در کشور نرسیده است. گروههای مختلفی در انجمنهای متعدد جمع میشوند، اما عملا بازدهی و خروجی از آنها نمیبینیم. دچار غرور کاذبی شدهایم و شاعران دیگر را قبول نداریم. وضعیت شعر در همدان بحرانی است.
از شعر و شاعران شهر بهار بگویید.
بهار با اینکه شاعران خوبی دارد، اما در 10 سال اخیر شاهد هستم که دچار نوعی رخوت شدهاند. دلیلش هم یکی دو تا نیست. تعطیلی انجمن شعر، نبود برنامههای آموزشی و تقویتی، غم نان و... باعث شده است هنرمندان بهار ترجیح دهند کاری انجام ندهند. اگر هر از گاهی چراغی روشن میشود آن هم تلاشهای فردی است که نمیخواهند از قافله ادبیات جا بمانند.
صبر کافی است
«صبر کافی است» شعری است از سعید جلیلی هنرمند که به مناسبت ولادت امام عصر (عج) سروده شده است:
دلواپسیهای زمین، پایان ندارد/ دنیا به چیزی جز جنون ایمان ندارد
گنجشکها در لانه آرامش ندارند/ همسایه جلّاد است آسایش ندارند
دلگیرم از آشفتهبازار جهانی/ من ماندهام حیران رفتار جهانی
شرمنده گنجشکهای مانده هستم/ از جایگاه آدمیّت رانده هستم
من واژهها را کاشتم، شعری بروید/ خودکار را برداشتم، شعری بروید
شعری بروید مرهم این درد باشد/ با مهربانی همدم ِاین مرد باشد
از بس که چشمانم به راهت ماند خشکید/ چشمانتظار روی ماهت ماند خشکید
اینجا زمین، زخمی است دیگر صبر کافیست/ گنجشکها ماندند بیپر، صبر کافیست
دنیا پُر از خون و جنون و روسیاهیست/ در این نبرد نا برابر، صبر کافیست
از پرده بیرون آی و آغوشِ ترحّم/ بگشای بر دنیای ابتر، صبر کافیست
آیینگی کن تا جهان روشن شود باز/ از صیقل ِعدلت سراسر، صبر کافیست
صبرم سر آمد شعر من مشتاقتر شد/ همسایه دارد میبرُد سر، صبر کافیست