دردسرهای مهر بیدریغ یک کارگردان!
سرو زیر آب
پویا ذوالفقاری:
زمانی حاتمیکیا درباره «آژانس شیشهای» گفته بود: «میخواستم فیلمی بسازم که در آن فقط یک گلوله شلیک شود اما درباره جنگ و آدمهایش باشد». حالا باشهآهنگر فیلمی درباره جنگ ساخته که در آن حتی آن یک گلوله هم شلیک نمیشود! داستان اصلی «سرو زیر آب» تکاندهنده است. باشهآهنگر باز هم دوربین را روی شانههای علیرضا زریندست گذاشته و به نقاط نادیده جنگ نور تابانده است؛ به معراج؛ محل تعیین هویت پیکرهای شهیدان جنگ هشتساله؛ به سوءتفاهمی که از یکی از تصمیمها برمیخیزد و دامن 2خانواده را با 2 دین و در 2نقطه کشور میگیرد. روایت اصلی پرکشش است و ماجرای جدال 2برادر بر سر رویکرد درست تعیین هویت شهیدان گمنام هم در مقام داستانی فرعی که بالاخره به پیکره اصلی پیوند میخورد، دقیق و اثرگذار طراحی شده است.
اما مشکل سرو زیر آب، مشکل اکثر فیلمهایی است که سازندگانشان آنها را خیلی دوست دارند! زمان اکران «سگکشی» عدهای در توضیح طولانی بودن فیلمی که بهنظر میرسید سازندهاش هرچه را گرفته در اثر گنجانده، به غیبت 9ساله بیضایی از سینما اشاره میکردند. آنها میگفتند پس از نزدیک به یک دهه، بالاخره فرصت فیلمسازی برای بیضایی مهیا شده و او که خودش تدوینگر هم بوده دلش نیامده فیلم را بیرحمانه تدوین کند؛ توضیح تأملبرانگیزی بود. قاعدتا وقتی کارگردان در مقام تدوینگر پای میز مونتاژ بنشیند و با پلانهای فیلمی روبهرو شود که برای ساختنش رنجی چندساله برده، مهربانی میکند. حالا قصد نداریم استقلال حامد باشه-آهنگر فرزند کارگردان- را در مقام تدوینگر فیلم سرو زیر آب زیر سؤال ببریم ولی با توجه به حساسیت این کارگردان و حضور سمجش در همه مراحل تولید، میتوان به سادگی حدس زد که آن اصل مهربانی اینجا هم حاکم بوده است. ن
میدانم این روایت چقدر درست است اما شنیده میشود که نسخه ابتدایی بسیار طولانی بوده و محدودیت زمانی، فیلمساز را به کوتاه کردن بخشهایی از فیلم واداشته؛ یعنی چه بسا فیلمساز با نارضایتی از این محدودیت به نسخه فعلی رسیده باشد و فیلم محبوبش اثری چندساعته باشد که همه پلانها و سکانسها را شامل شود.
این مهر پدرانه به فیلم در پایانش متجلی میشود. پس از به نتیجه رسیدن سرنوشت پرونده جنجالی سیاوش و نیز رسیدن پیکر جهانگیر، انگار کارگردان دلش نمیآید قصه را کوتاه یا فیلم را تمام کند. سکانس پشت سکانس از راه میرسد و مخاطب رخدادهایی را میبیند که پیشتر برایشان هیچ مقدمهای چیده یا انتظاری ایجاد نشده است. فیلم، داستان جابهجایی پیکر یک شهید است که با رسیدن خبر شهادت جهانگیر پیوند میخورد و با تصمیم بزرگ جهانبخش به انتها میرسد.
جدا از اینکه کل پروسه رسیدن پیکر جهانگیر با همان جزئیاتی تصویر میشود که ابتدای فیلم دیده بودیم (و به همین دلیل دیگر تازگی ندارد و میشد بهسادگی قید آنها را زد)، تمام فصل پایانی انگار برای توجیه دلیل نامگذاری فیلم ساخته شده است. اینجا هم باشهآهنگر نمیتواند فیلم را تمام کند. حتی روی نماهای هوایی انتهایی هم تیتراژ را نمیآورد و ادامه میدهد و ادامه میدهد و آن هلیشات که به پایان رسید، تازه تیتراژ را آغاز میکند. باشهآهنگر تا زمان اکران، فرصتی مناسب برای کوتاه و فشرده کردن فیلمش دارد، طوری که فصل پایانی زمانی پیش روی مخاطب قرار نگیرد که دیگر رمق و توان و (از همه مهمتر) پرسش و انتظاری برای او باقی نمانده است.
همین دلبستگی بیش از حد و ادامهدادن گشادهدستانه ،فیلم«ملکه» را از رمق انداخت و ارزشهای سینماییاش را نادیده گذاشت. امیدوارم این کارگردان کاربلد که خودش اهل جنگیدن برای رسیدن به هدف است و برای ساختن هر فیلمش بسیار دویده و از توان نیفتاده، اندکی از همان بیرحمیای را که با آثارش بهعنوان بخشی از واقعیت جنگ، پیش روی ما گذاشته، چاشنی تدوین دوباره کند و سرو زیر آب را بر جایگاهی که سزاوارش است، بنشاند. در سالهای اخیر کم پیش آمده که یک فیلم جنگی به اتفاق مهم اکران تبدیل و سالنهایش پر از جمعیت شود. سرو زیر آب با اتکا به داستان پرکشش و کارگردانی و فیلمبرداری چیرهدستانهاش این قابلیت را دارد. امید میبندم که باشهآهنگر ما را از برآوردهشدن این آرزو در سال97 محروم نکند.