روایتی از همنشینی مردم اصفهان با دوچرخه
تماشای زندگی در حرکت دوچرخه
علی خدایی
از اصفهان و یزد به نام شهر دوچرخه یاد میکنند. زمانی که کارخانههای پارچهبافی در سمت جنوبی اصفهان و بعد از سیوسهپل افتتاح شد، بسیاری با دوچرخهای که در اصفهان مد شده بود، از روی پل رد میشدند و به کارخانهها میرفتند. وقتی کارگرها از محل کار به سمت خانه بازمیگشتند، نانی که کارخانه به آنها میداد را روی دوچرخه یا در خورجین آویزان از دوچرخهشان با خود به خانه میبردند. این تصویری است که بسیاری از اصفهانیهای قدیمی از سی و سه پل، دوچرخه و کارخانههای پارچهبافی در ذهن دارند.
این تصویر و خاطره را میتوان به خاطرات امروز مردم اصفهان و دوچرخه وصل کرد. یادم هست که زندهیاد زاون قوکاسیان -کارگردان و منتقد سینما- با آقای محمدعلی کشاورز به مناسبت فستیوال فیلم کودک و نوجوان در اصفهان گفتوگویی انجام داده بودند. آقای کشاورز در آن خاطرهگویی اشاره کردند که مدرسهشان در سمت شمالی و خانهشان در سمت جنوبی اصفهان بود. برای رفتن به مدرسه باید با کمک دوچرخه از پل میگذشتند، بنابراین تمام کسانی که از این سمت رودخانه به آن سمت میرفتند، مانند یک قرار ناگفته در یک صف دوچرخهسوار، صبح و ظهر از روی پل رد میشدند. یک مدرسه دخترانه قدیمی هم در آن سمت آب وجود داشت و دختران همچون پسران با دوچرخه به مدرسه میرفتند و به خانه میآمدند.
آقای کشاورز تعریف میکند که دخترهای محل در میان این جمعیت دوچرخهسوار حرکت میکردند و پسرها در اطراف آنها رکاب میزدند تا کسی به آنها نگاه چپ نکند. سالهاست که این خاطره زیبا در ذهن من ثبت شده است. بارها سیوسهپل را در حوالی ساعت 7صبح تصور کردهام که بچههای مدرسهای را از روی رودخانه رد میکند.
این سنت در روزگار کنونی در اصفهان به شکلهای دیگری تکرار میشود. صبحهای خیلی زود اگر از روی سی و سه پل بگذرید، جوانانی را میبینید که در آنجا جمع شدهاند و با هم قرار گذاشتهاند که با دوچرخه به سمت کوه صفه بروند. جوانان با دوچرخههایشان روی پل درنگ میکنند و گاهی هم به عکاسی میپردازند. شما میتوانید این تصویر را در هر ساعتی از روز در اصفهان ببینید اما خنکترین و پرلطافتترین قاب از دوچرخهسواری را میتوانید، همان صبحهای زود از دختران و پسران دوچرخهسوار در کنار سی و سه پل ثبت کنید.
دوچرخهسواری به مجتمعی که در آن زندگی میکنم هم رنگ دیگری بخشیده است. من در یک مجتمع بزرگ زندگی میکنم و تعداد ساکنین این مجتمع بیش از 150خانوار است، ما با هم معاشرتی نداریم اما در مسیر پیادهروی مجتمع، یکدیگر را میبینیم. یکی از همسایگان ما خانمی هست که سال گذشته همسرشان را از دست دادهاند و این خانم هر روز با دوچرخه در مجتمع رفتوآمد میکند. او یک سبد جلوی دوچرخهاش گذاشته و این سبد را با دستههای گل زیبا ساخته است. این خانم روزی سه بار در کوچههای مجتمع رکاب میزند و نزدیک هر خانهای که میرسد زنگ دوچرخهاش را به صدا در میآورد تا به همسایهها بگوید «من آمدم!»
منظور این خانم از به صدا درآوردن زنگ دوچرخهاش و انتشار پیام رسیدنش این است که اگر فردی خرید یا باری دارد او برای کمک آماده است و میتواند آن بار را با دوچرخهاش حمل کند. همین حضور بانوی دوچرخهسوار به مجمتع ما روح داده است، به شکلی که گاهی وقتها با خودمان فکر میکنیم آیا امروز خانم دوچرخهسوار را دیدهایم یا خیر؟ کجاست؟ چرا نمیآید؟ از نظر من دوچرخهسواری دریچهای را به ما هدیه میدهد تا بتوانیم زندگی را در حرکت تماشا کنیم.
* نویسنده معاصر، متولد1337 که در سال1380 با مجموعه داستان «تمام زمستان مرا گرم کن» جایزه هوشنگ گلشیری را از آن خود کرد.