• چهار شنبه 26 اردیبهشت 1403
  • الأرْبِعَاء 7 ذی القعده 1445
  • 2024 May 15
سه شنبه 11 تیر 1398
کد مطلب : 63106
+
-

آن طور زندگی خواهی کرد که فکر می‌کنی

سومین جلسه گفت‌و‌گوهای انتقال تجربه در حوزه ادبیات در مشهد برگزار شد

فرهنگ
آن طور زندگی خواهی کرد که فکر می‌کنی

سومین دوره گفت‌وگوهای انتقال تجربه با حضور جمعی از اهالی حوزه ادبیات کشور در سالن شهر کتاب مشهد برگزار شد. ادبیات‌دوستان مشهدی از این مراسم استقبال کم‌نظیری کردند. به گزارش ایبنا، این رویداد که با هدف انتقال تجربه‌های حوزه ادبیات شکل گرفت با استقبال کم‌نظیر ادبیات‌دوستان مشهدی روبه‌رو شد. در این دوره از گفت‌و‌گوها، بزرگان عرصه ادبیات نظیر شمس لنگرودی، پیمان خاکسار، مهدی فیروزان، هوشنگ مرادی کرمانی، رستاک حلاج، شکوه قاسم‌نیا و نرگس آبیار حضور پیدا کردند و هریک به نحوی به انتقال تجارب خود پرداختند. 

 
برنامه‌ریزی برای آینده 

«پیمان خاکسار»، مترجم، در این جلسه به انتقال تجربیات خود پرداخت و گفت: نکته‌ای که مدتی ذهنم را مشغول کرده این است که ما همیشه می‌شنویم برای این‌که بدانیم به کجا می‌خواهیم برسیم باید برنامه‌ریزی مشخص داشته باشیم، اما من برای جایی که اکنون هستم برنامه‌ریزی نکرده‌ام و بسیاری از آنها حاصل اتفاق بوده است. وی ادامه داد: من از زمانی که توانستم بخوانم شیفتگی شدیدی به خواندن داشتم و تصوری که از آینده خودم داشتم کسی بود که قلم به دست می‌گرفت. با وجود این در دبیرستان با اصرار پدر و مادرم رشته ریاضی را خواندم در حالی که علاقه دیگری داشتم و آن سینما بود. دوست داشتم در دانشگاه سینما بخوانم که با مخالفت خانواده روبه‌رو شد اما بالاخره قانعشان کردم. 

خاکسار بیان کرد: آخرین سال دبیرستان که برای کنکور درس می‌خواندم، کتاب‌های هنر را هم خواندم و رتبه 19 کنکور هنر را کسب کردم. مترجم کتاب «جزء از کل»، با اشاره به علایق خود در حوزه سینما، افزود: در دانشگاه دستیاری کارگردانی و فیلمبرداری کردم، اما اینها با روحیه من سازگار نبودند و تدوین را ترجیح دادم. این رشته را ادامه دادم و کارهای زیادی انجام دادم اما این چیزی نبود که مرا راضی کند. وی گفت: از کتاب‌هایی که ابتدا ترجمه کردم استقبال شد. سعی کردم در ترجمه‌هایم کاری انجام دهم که شخص دیگری انجام نداده است و آن این بود که یک ترجمه زنده و امروزی ارائه دهم و دیالوگ‌ها را شکسته ترجمه کنم. شاید یکی از دلایل موفقیت کتاب‌ها زبان به کار برده در آنها بود چراکه تلاش کردم خواننده را از تکلف دور کنم. 

خاکسار ادامه داد: من به دیالوگ‌ها به شکل یک جریان نگاه می‌کنم و سعی دارم سیال بودن آن در زبان فارسی شکل بگیرد. من کار تدوین و ترجمه را توامان ادامه می‌دادم تا زمانی که احساس کردم باید به یک کار بپردازم. او با بیان این‌که ترجمه کاری است که عاشقانه آن را انجام می‌دهم، توضیح داد: خوشحالم که امروز در شرایطی زندگی می‌کنم که تصور کودکی من بود. اکنون احساس می‌کنم کتاب‌هایی را ترجمه می‌کنم که مخاطب را جذب می‌کند و رسالتی بالاتر از این برای خودم نمی‌دانم که باعث شوم افرادی دوباره کتابخوان شوند. هیچ‌چیز به ‌اندازه کتاب انسان فرهیخته به جامعه معرفی نمی‌کند و اگر من بتوانم در این کار سهمی داشته باشم آرزوی دیگری نخواهم داشت. 


برای ثروت و شهرت سراغ ادبیات نروید

در ادامه «شکوه قاسم‌نیا» شاعر نام‌آشنایی که کودکی بسیاری از ما با شعرهای ناب او شکل گرفته است روی صحنه آمد و تجربیاتش را برای حاضران در سالن بیان کرد و گفت: من به غول چراغ جادو اعتماد دارم چون در کودکی همه آرزوهایم را برآورده می‌کرد. فکر نمی‌کنم هیچ‌یک از شما به ‌اندازه من در کودکی خوش گذرانده باشد. در خانواده‌ای به دنیا آمدم که قبل از من 7 پسر متولد شده بودند و از آمدن من همگی خوشحال شدند. وی ادامه داد: کودکی من مملو از دریافت محبت و عاطفه بود. در کنار آن محبت بسیار زیادی را از دایه‌ای به نام تته دریافت می‌کردم. جای من همیشه روی زانوی او بود و او مملو از قصه‌ و داستان‌ بود و همین قصه‌ها 40 سال قبل مرا به سمت ادبیات کودک کشاند. کودک خوشبخت و تنهایی بودم و پناهگاهی برای خودم پیدا کردم که خانه عمویم در کنار دختر عمویم بود و اولین قصه‌ام را آنجا نوشتم. 


تعریف دوباره مفاهیم 

«مهدی فیروزان» مدیرعامل موسسه شهر کتاب و داماد امام موسی صدر نیز به انتقال تجربیات خود در زمینه گسترش کتاب و کتابخوانی پرداخت و گفت: شیطنت دوران مدرسه من امروز تبدیل شده است به کارهای مختلف از سرود ملی ساختن تا ساخت نیروگاه در آفریقا. فیروزان افزود: آنچه در موفقیت‌های من تاثیر داشته این است که خوشبین هستم و همین خوشبینی باعث موفقیت من شده است.  مدیرعامل موسسه شهر کتاب بیان کرد: نگرانی امروز من در مورد ایران این است که روز به روز اهداف مشترک در میان ما کمتر می‌شود و واگرایی در حال افزایش است.  


خداحافظی از نویسندگی

در ادامه «هوشنگ مرادی کرمانی» طی سخنانی گفت: یک نکته باعث شد که در کارم موفق شوم و آن قیچی بود. من هرچه را بر سر راه نوشتن سبز شد قیچی کردم. وی به وجود بزرگان ادبیات در مشهد اشاره کرد و افزود: فکر می‌کنم بعد از تبریز، مشهد بیشترین حضور را در فرهنگستان زبان و ادبیات فارسی داشته باشد. برنده جایزه هانس کریستین آندرسون خاطرنشان کرد: زمانه ما زمانه بسیار بدی برای زبان و ادبیات، سینما و موسیقی شده است. جوانان به سودای شهرت می‌آیند اما به‌سرعت فراموش می‌شوند. خواننده‌ای مدتی معروف می‌شود اما به‌سرعت فراموش می‌شود. مرادی کرمانی ادامه داد: من نمی‌خواهم حتما تا زمانی که مخاطب دارم کتاب بنویسم و سعی کردم هیچ‌وقت کارم افت نکند. من خواستم در این دوره که همه‌چیز کم‌جان و کم‌عمق می‌شود دیگر چیزی ننویسم. 


برای اهدافمان برنامه‌‌ریزی کنیم

«محمد شمس لنگرودی» هم مجموعی از همه آنچه او را سرپا نگه داشته است بیان کرد و گفت: زندگی و افکار من در چند جمله خلاصه می‌شود. در دوره دانشجویی جمله‌ای از گاندی خواندم که گفته بود «خوشبختی یعنی آرامش خاطر داشتن» با خودم گفتم چگونه باید آرامش را به دست بیاورم و مفهوم این جمله ساده را تا سال‌ها نفهمیدم. اما بعد از سال‌ها دیدم فردی ممکن است هیچ‌چیز نداشته باشد اما آرامش خاطر داشته باشد و آنجا متوجه شدم که آرامش خاطر علاوه بر این‌که امری بیرونی است، امری ذهنی نیز هست. زمانی که این را متوجه شدم بسیاری چیزها برایم روشن شد. 

وی ادامه داد: بعد جمله‌ای از ژان پل سارتر خواندم که گفته بود «آن‌طوری زندگی خواهی کرد که فکر می‌کنی» پس اگر برای چیزی که می‌خواهیم برنامه‌‌ریزی کنیم آن را می‌توانیم انجام دهیم. این 2 جمله برای من شروع یک جریان بود اما چیزی که در من بسیار تاثیر داشت و نگاهم را عوض کرد جمله‌ای از آندره مالرو بود که می‌گوید «زندگی هیچ ارزشی ندارد اما هیچ‌چیز ارزشمند‌تر از زندگی نیست». این شاعر کشورمان افزود: طوری باید برنامه‌‌ریزی کرد انگار 100 سال زنده‌ایم و در عین حال طوری باید زندگی کرد که انگار همین الان قرار است بمیریم. بعدها دیدم که همه اینها در شعر حافظ وجود دارد. به نظر من مرگ همه‌چیز را بی‌ارزش می‌کند به جز زندگی را. اینها به این معنی نیست که واقعیت بیرونی تاثیر ندارد اما واقعیت ذهنی ما هم اهمیت دارد. 


نمی‌خواستم عادی باشم 

«نرگس آبیار»، کارگردان موفق کشورمان، در سومین دوره گفت‌و‌گوهای انتقال تجربه در مشهد با اشاره به مفهوم رنج و لذت گفت: زمانی مفهوم رنج را نمی‌فهمیدم اما وقتی دستاوردهای آن را دیدیم نظرم راجع به آن تغییر کرد. من از کودکی بچه عاصی و سر به هوایی بودم و تمام ولع خود را با خواندن کاغذپاره‌های خیابان پر می‌کردم و اگر کتابی برای خواندن پیدا می‌کردم برایم به منزله یک گنجینه بود. آنقدر در دنیای کتاب‌ها غرق می‌شدم که خانواده‌ام آن را برایم ممنوع کرده بودند. وی تصریح کرد: همیشه فکر می‌کردم باید نویسنده‌ای بزرگ شوم و نباید یک آدم معمولی باقی بمانم. اما زمانی که بزرگ‌تر شدم درگیر معیشت شدم و تا مدت‌ها نتوانستم کاری انجام دهم و شروع به نوشتن داستان کردم و هر کاری انجام می‌دادم تا زندگی معمولی نداشته باشم و بتوانم نگاهم را به دنیای اطرافم بهتر کنم. 

این خبر را به اشتراک بگذارید