بهرنگی و اندوههای سودازده
اصغر ضرابی ـ منتقد و روزنامهنگار
صمد بهرنگی با من در تبریز بزرگ شد. او ساکن چرنداب بود. ما آن موقع در ششگلان زندگی میکردیم. بهرنگی از دبیرستان به دانشسرای مقدماتی رفت و معلم شد.
آنچه مرا در مرگ او بیش از همه متأثر میکرد، معصومیتهای از دسترفتهاش بود. بهرنگی با اینکه سواد آنچنانی و تئوریک نداشت اما با معصومیت و صداقت همواره به ایدئولوژی چسبیده بود که برای او در حکم تابو بود. حتی تا اواخر عمرش هم جمله نخست جزوه مانیفست؛ مرامنامه مارکسیزم را با تأکید بر انفکاک بورژوا و پرولتاریا تکرار میکرد: «تاریخ جوامع سرشار از مبارزات طبقاتی است.»
صمد مانند بسیاری از روشنفکران وجدان پریشان و سردرگمی داشت و امیدورزیهای کالبدشکافی نشدهاش در ساحت سودازدگی سیر میکردند.
خود کارل مارکس در آغاز از اعضای «هگلیان جوان» بود که بعد علیه آنها جبهه گرفت و معترض شد. صمد چنین مقولههایی را نادیده میگرفت و به جای تفکر درباره آنها ترجیح میداد به چشمپوشی روی آورد. بهرنگی خودپژوهی نداشت. فکر میکرد کتاب «فقر و فلسفه» که پرودن «فلسفه فقر»را در پاسخ به آن نوشت، به منزله آیات منزل است. کتاب آگاهی طبقاتی هم او را عوض نکرد. غلامحسین ساعدی و محمدعلی فرزانه (قوسی) او را به وادی مارکسیزم ارتدوکس کشاندند. مارکسیزم2 وجهه بارز دارد؛ مارکسیزم علمی و مارکسیزم عامه زده. به نظرم مارکس یکی از بزرگترین و درخشانترین چهرههای اقتصادی دنیاست؛ متفکری اقتصادی و اجتماعی ولی با برداشت دگماتیک. از همین رو جهان سایبری امروز در تصوراتش نمیگنجید. اگر صمد زنده بود شاید باز هم سر سفره یا در بالین قبل از خوردن و خفتن شعار همیشگیاش را تکرار میکرد که «پرولتاریای جهان با هم متحد شوید». اما شک ندارم جزمیتش تعدیل میشد. در مجموع باید بگویم ارزش صمد در صداقت او بود؛ معلم دلسوزی که در روستاهای آذرشهر و خسروشهر به نان و ماست دائمیاش میساخت و پوتین پارهای را ماهها به پا میکرد. او روشنفکری با ضعف تئوریک و نویسندهای فاقد ادبیت و عربیت بود. اما شور و شوق او آنقدر بود که این دو نقص در او زیاد به چشم نمیآمد. از اینکه او را پیش انورخامهای بردم دلگیر بود. امیرحسین آریانپور را دوست نداشت و بر من خرده میگرفت که چرا ساعتها وقتم را پای صحبتهای فردید درباره هایدگر تلف میکنم. یقین دارم به کسان دیگری هم پیشنهاد داده بود که برای رسیدن به آنسوترهای رویاییاش تن به رود بزنند و حتماً آنها هم چون من نپذیرفته بودند.
صمد به سرابی که او را میخواند نرسید و یک جهان صداقت، مردمدوستی و صمیمیت روستایی زیر بار سنگین جزماندیشی در جاری ارس غلتید و سرسلامت از آن برنیاورد.