
درباره حلواپزان عزاداران در بنبست چترچی چهارراه گلوبندک
عطر آرد و اندوه

سحر جعفریانعصر-روزنامهنگار
حوالی ظهر تاسوعاست و میان چهارراهگلوبندک بعد از مردانی که شمشیرهای صیقلیشان را هماهنگ در هوا میچرخانند و میگویند: «هانسی گروهون بئله مولاسیوار/ شیعه لرین حضرت عباسیوار»، بانوان سیاهپوشی که حاشیه پیادهروی خیابان ۱۵خرداد، بنبست چترچی، پای اجاقهای گاز پیکنیکی نشستهاند، جلب توجه میکنند. همگیشان در عزای قمربنیهاشم چنیناند؛ چه مردان که به آیینی کهنه، سالهاست رژه شمشیر میروند یا بر سر و سینه میکوبند و چه بانوان که طبق سنتی قدیمی از سر نذر، حلوای سوگ میپزند. سنتی که این بانوان بر آنند «حلواپزان تاسوعا» نام دارد و کلیدواژههایش نیز بازار، چهارراه گلوبندک، بنبست چترچی، سیدمنبرنشین، حاجتروایی و خانه پلاک ۱۶ است.
جمعیت در چهارراهگلوبندک، قل میزند؛ هم از شور محرم و هم از گرمای خورشید نیمهتابستان که حالا بیش از ۴۰ درجه حرارت دارد. جوش و خروش جمعیت از برای حسینیه کربلاییها و البته خانه سید منبرنشین که انتهای بنبست چترچی پلاک شده، رو بهسوی خیابان ۱۵خرداد بیشتر است.
عطر خوش حلواهایی که ساده و بیریا میان قابلمهها با شیره انگور، زعفران، گلاب و هل رنگ و لعاب میگیرند بیش از بوی پرمایه دانههای اسپندی است که وسط منقلهای متری یا هیئتی میسوزند. یکی تبریزی است و حلوای زنجبيلي پخته، دیگری اردبیلی و حلوای سیاه یا اوماج آورده، کسی هم جنوبی و با دیسی از حلوای خرمایی آمده، بعضی نیز گیلانی و حلوای گردویی نذر کردهاند.
برخی بانوان، شب قبلتر آرد را تفت داده و با شهدهای گوناگون، شیرین کردهاند که حالا با کمی تزیین و در دیسهای کوچک و بزرگ، تعارف حاجتمندان میکنند. این پنجمین سال است که بتول به وقت ظهر تاسوعا حلوا میپزد و میآورد کوچه چترچی که بیشتر با نام کوچه حلواپزان آن را میشناسند: «این نذر قبول شدن دخترم در کنکور بود... قربان قد قمربنیهاشم که رویم را زمین نینداخت.» یک اندازه و قاشق قاشق، حلوا کف دست آنها که میخواهند مانند او حاجت روا شوند، میگذارد.
برخی دیگر از بانوان اما حلوای نذریشان را همینجا، نزدیک خانه سید منبرنشین یا پلاک ۱۶ در قهوهای میپزند. یکی مثل
ناهید خانم که از ساعت ۱۰ آمده و زیرانداز بساطش را پهن کردهاست، چند کفگیر چوبی داخل قابلمه گذاشته تا آنها که به زندگیشان گیر و گرهی است فرصت همزدن و حاجتخواهی یابند. تندتند آرد الک شده را هم میزند: «انشاءالله همه به مرادشان برسند؛ صلوات...» ذرهذره روغن اضافه میکند و به پرسش دختر جوانی که غم از چشمان ترش پیداست، پاسخ میدهد: «از ۷ نفر حلوا بگیر یا سر قابلمه ۷نفر حلوا هم بزن... به آقام ابوالفضل قسم که سال بعد چشمات میخندند.»
ابتدای بنبست چترچی ۳ مرد جوان و دشداشهپوش از حسینیه کربلاییها ایستادهاند تا هم به آن شلوغی، نظم دهند و هم از ورود آقایان جلوگیری کنند: «برادر لطفا داخل نشو... فقط خانمها...» و برادرانی که از رفتن وامیمانند. «داستان بنبست چترچی و حلواپزون چیه؟» این سؤال پرتکراری است که از هر سو شنیده میشود و اغلب، جوابش نیز یکی از این دو روایت مشهور است: «سید منبرداری که خانهاش ته چترچی است و هر تاسوعا نذری حلوا میدهد... .» و «مادری اینجا منزل داشته که علمدار کربلا فرزند بیمارش را شفا داده است... .»
دست هر رهگذر به ظرفی پلاستیکی یا کیسهای نایلونی پر از حلوا بند است؛ حلواهایی تیره و روشن که یا از سفتی سنگیناند یا از سبکی شل هستند؛ حلواهایی تکهای که یا میان نانهای ویفری گرد و چندضلعی فشرده شدهاند یا بیهیچچیز اضافهای، گوشهای از همان ظرف و نایلون جای گرفتهاند. با آنکه شکل و شمایلشان متفاوت دیده میشود، اما عطرشان یکی است؛ خوش و فراگیر. از سر همین عطر و گرهشان با آیینهای مذهبی است که هر سال ظهر تاسوعا پای بلاگرهای فضای مجازی هم به چهارراه گلوبندک و بنبست چترچی باز میشود؛ بلاگرهایی که معمولا تهرانگردند و آنها نیز حاجتی برای هم زدن حلوای یکی از قابلمهها دارند: «ببخشید نوبت من است هم بزنم... .» ساعت از ظهر گذشتهاست و هنوز بانوانی سیاهپوش به اجاقهای گاز پیکنیکی مشغولند و مردانی هم از عزا بر سر و سینه میکوبند.
شفاعت همسایه درخت سیب
عزاداران حسینی یکییکی عرض ارادتی میکنند. گرهی روی گرههای پیشانیبندهای آویزان از شاخههای درخت سیب به امید شفاعت از سوی شهید جوان میزنند. در میانه حیاط حرم امامزاده علیاکبر چیذر قرار گرفته است؛ درختی با شاخههایی پر از سیبهای گلاب که حالا بیش از شاخ و برگها و ثمرههای چراغگونهاش، پیشانیبندهای سبز و زردرنگ یا مهدی ادرکنی و علی ولیالله به چشم میخورد. تابلوی السلام علیک یا اباعبدالله الحسین از لابهلای شاخههایش خودنمایی میکند. مهمانان زیادی دارد نه به بهانه درخت بودنش بلکه به جهت همسایگی با خانه ابدی محمدرضا دهقان، از شهدای دهه هفتادی مدافع حرم که سال 94در سوریه به شهادت رسید. پیرزن خمیدهای که مشتی گندم برای پرندهها روی مزار میپاشد، نگاهی به چشمهای همیشه خندان محمدرضا روی سنگ سیاه میاندازد و میگوید خدا ما را هم مانند این درخت عاقبت بهخیر کند.
عطش نشان
کارشان با آتش است و نشاندن آن اما در روزهای عزای سالار شهیدان انگار خوشذوق و مهربان به رفع عطش مشغولند. وانت هندوانههای نذری در محوطه ایستگاه شماره 7 آتشنشانی پارک کرده و آتشنشانان مشغول شستن و برشزدن آن هستند تا قاچهای شیرین و سرخ بهدست عزاداران برسد و در این گرما جگرشان تازه شود.
خنکای صفا
بیرق عزای حسین(ع) که افراشته میشود، بیاختیار همه ما دلمان پر میکشد برای تکیههای کوچک و روضههای خانگی قدیمی. حکایت نذری هم حکایت نمکگیر شدن است در دستگاه ارباب و صفایش به سادگیاش است. نمونهاش همین عشاق کمسن و سال معرفت و رفاقت سقای کربلا که در این روزهای گرم، پول توجیبیشان را نذر کردهاند برای حال آمدن جگر عزاداران. بطریهای تگری آب معدنی را که با دستهای کوچکشان تعارف میکردند، واقعا باران حال خوش و صفا را حس میکردی در تکیه محل... .